آیت الله سید مصطفی خوانساری از قول ایشان نقل کردند:
« سحرها که بیدار می شوم، به فکر حجره های مدارس قم و شهرستانها هستم. به فکر پیرمردهای حوزه قم و دیگر شهرستانها هستم و فکر می کنم که: فلان عالم از کار افتاده، چگونه اداره می شود. باید اداره اش کرد.»
نمی فرمود: سحرها که بیدار می شوم، نافله شب می خوانم و ... بلکه می فرمود:
« در فکر طلاب و علما هستم که چگونه زندگی را می گذرانند! »
روی همین مهر و عطوفت به علماء، فضلا و طلاب بود که به بهانه های مختلف، در فکر نفع رسانی به آنان بود. حتی برخی را که از وضع علمی آنان، آگاه بود؛ اما به نام لجنه تحقیقی نگه می داشت تا بهره ای ببرند.
کلاً، ایشان، نسبت به اهل علم، بسیار احترام می کرد، حتی با کسانی که در گذشته نسبت به او خوش رفتاری نکرده بودند بسیار مهربان بود و همه چیز را نادیده می گرفت.
آیت الله سید مصطفی خوانساری نقل می کنند :
آیت الله بروجردی در مسجد عشقعلی، اصول مباحثه می کردند، روزی یکی از فضلاء، به نام شیخ علی چاپلقی اشکال کردند.
آیت الله بروجردی جواب دادند. آقا شیخ علی جواب آقا را رد کردند، و آیت الله بروجردی عصبانی شدند و به نحوی آقا شیخ علی متأثر و منقلب شد که خواست گریه کند.
مباحثه تمام شد، نماز مغرب را تمام کرده بودم که مشهدی رضا، خدمتکار آقا، آمد و گفت: آقا از مباحثه که برگشتند مابین درِ کتابخانه و اندرون ایستاده اند و متأثرند و فرمودند:
« بروید به آقای خوانساری بگویید بیاید. »
اینجانب با عجله نماز عشاء را خواندم و پیش آقا رفتم. دیدم ایشان با حالت ناراحتی و تأثر شدید بین در کتابخانه و اندرون ایستاده اند!
تا من رسیدم به من فرمودند:
« این چه حالتی بود که از ما صادر شد؟ یک نفر عالم ربانی را رنجاندم، الآن باید بروم و دست ایشان را ببوسم و حلالیت بطلبم که از من بگذرد و بعد بیایم و نماز مغرب و عشاء را بخوانم! »
عرض کردم: ایشان در مسجد شاه زید، امام جماعت هستند و بعد از نماز، مسأله می گویند و برای مردم موعظه می کنند. لذا تا دو سه ساعت از شب گذشته منزل نمی آیند. من به ایشان اطلاع می دهم که آقا فردا صبح به منزل شما خواهد آمد.
آقا قبول فرمودند، صبح شد، من رفتم حرم، از حرم که برگشتم، دیدم آقا سوار بر درشکه در منزل ما منتظر من هستند.
در خدمتشان رفتیم منزل آقا شیخ علی، وقتی آقا، شیخ علی را دیدند، می خواستند دست او را ببوسند که نگذاشت.
می فرمودند:
« از من بگذرید، از حالت طبیعی خارج شدم و به شما پرخاش کردم و .... »
شیخ علی گفت: شما سرور مسلمین هستید، برخورد شما باعث افتخار من بود و ... .
آقا تکرار کردند: « از من بگذرید، مرا عفو کنید. »
بالاخره این برخورد موجب شد که شیخ علی تا آخر عمر، مورد مراحم و عطوفت آیت الله بروجردی قرار بگیرد.
« سحرها که بیدار می شوم، به فکر حجره های مدارس قم و شهرستانها هستم. به فکر پیرمردهای حوزه قم و دیگر شهرستانها هستم و فکر می کنم که: فلان عالم از کار افتاده، چگونه اداره می شود. باید اداره اش کرد.»
نمی فرمود: سحرها که بیدار می شوم، نافله شب می خوانم و ... بلکه می فرمود:
« در فکر طلاب و علما هستم که چگونه زندگی را می گذرانند! »
روی همین مهر و عطوفت به علماء، فضلا و طلاب بود که به بهانه های مختلف، در فکر نفع رسانی به آنان بود. حتی برخی را که از وضع علمی آنان، آگاه بود؛ اما به نام لجنه تحقیقی نگه می داشت تا بهره ای ببرند.
کلاً، ایشان، نسبت به اهل علم، بسیار احترام می کرد، حتی با کسانی که در گذشته نسبت به او خوش رفتاری نکرده بودند بسیار مهربان بود و همه چیز را نادیده می گرفت.
آیت الله سید مصطفی خوانساری نقل می کنند :
آیت الله بروجردی در مسجد عشقعلی، اصول مباحثه می کردند، روزی یکی از فضلاء، به نام شیخ علی چاپلقی اشکال کردند.
آیت الله بروجردی جواب دادند. آقا شیخ علی جواب آقا را رد کردند، و آیت الله بروجردی عصبانی شدند و به نحوی آقا شیخ علی متأثر و منقلب شد که خواست گریه کند.
مباحثه تمام شد، نماز مغرب را تمام کرده بودم که مشهدی رضا، خدمتکار آقا، آمد و گفت: آقا از مباحثه که برگشتند مابین درِ کتابخانه و اندرون ایستاده اند و متأثرند و فرمودند:
« بروید به آقای خوانساری بگویید بیاید. »
اینجانب با عجله نماز عشاء را خواندم و پیش آقا رفتم. دیدم ایشان با حالت ناراحتی و تأثر شدید بین در کتابخانه و اندرون ایستاده اند!
تا من رسیدم به من فرمودند:
« این چه حالتی بود که از ما صادر شد؟ یک نفر عالم ربانی را رنجاندم، الآن باید بروم و دست ایشان را ببوسم و حلالیت بطلبم که از من بگذرد و بعد بیایم و نماز مغرب و عشاء را بخوانم! »
عرض کردم: ایشان در مسجد شاه زید، امام جماعت هستند و بعد از نماز، مسأله می گویند و برای مردم موعظه می کنند. لذا تا دو سه ساعت از شب گذشته منزل نمی آیند. من به ایشان اطلاع می دهم که آقا فردا صبح به منزل شما خواهد آمد.
آقا قبول فرمودند، صبح شد، من رفتم حرم، از حرم که برگشتم، دیدم آقا سوار بر درشکه در منزل ما منتظر من هستند.
در خدمتشان رفتیم منزل آقا شیخ علی، وقتی آقا، شیخ علی را دیدند، می خواستند دست او را ببوسند که نگذاشت.
می فرمودند:
« از من بگذرید، از حالت طبیعی خارج شدم و به شما پرخاش کردم و .... »
شیخ علی گفت: شما سرور مسلمین هستید، برخورد شما باعث افتخار من بود و ... .
آقا تکرار کردند: « از من بگذرید، مرا عفو کنید. »
بالاخره این برخورد موجب شد که شیخ علی تا آخر عمر، مورد مراحم و عطوفت آیت الله بروجردی قرار بگیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر