روزی از مؤمنان اهل محل به رحمت خدا رفت و یک از جوانان مؤمن مشغول کندن قبر بود، در این هنگام آقا جان برای تفقد و دل جویی صاحبان عزا بر بالای قبر حاضر گردید، وقتی دید آن جوان با حرص و ولع در حالی که تمام بدن او را عرق فرا گرفته، مشغول کندن قبر است گفت:
« فلانی چه می کنی؟»
آن جوان گفت: دارم قبر می کنم.
آقا به او فرمود:
« بیل و کلنگ را زمین بگذار رو به قبله بایست دست ها را بلند کن و بگو: خدایا لحظه هایی که داخل قبرم و عمل ثوابی می کنم، این کار را برای تو انجام می دهم و پیش تو امانت و ذخیره ای برای روزقیامت باشد، روزی که هیچ چیز ارزش ندارد جز عملی که برای خدا باشد، چرا که شیطان خبیث است و از دستت می گیرد، پس مواظب خودت باش! »
« فلانی چه می کنی؟»
آن جوان گفت: دارم قبر می کنم.
آقا به او فرمود:
« بیل و کلنگ را زمین بگذار رو به قبله بایست دست ها را بلند کن و بگو: خدایا لحظه هایی که داخل قبرم و عمل ثوابی می کنم، این کار را برای تو انجام می دهم و پیش تو امانت و ذخیره ای برای روزقیامت باشد، روزی که هیچ چیز ارزش ندارد جز عملی که برای خدا باشد، چرا که شیطان خبیث است و از دستت می گیرد، پس مواظب خودت باش! »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر