خليفه سوم عثمان بن عفان هر چند با اميرالمؤمنين على (عليه السلام ) رابطه حسنه نداشته ، و غرور و حسادت ديرينه اش وى را از علوم سرشار آن حضور محروم ساخته است ، و دار و دسته امويان نيز از سوى ديگر دور او را گرفته ، و به اين فاصله افزوده اند، ولى در موارد معدودى ضرورتهاى اجتماعى و سياسى باعث شد كه دست به سوى على (عليه السلام ) دراز نموده ، مشكل خود را بر طرف سازد.
در زمان عثمان دو نفر زن و مرد اسير، كه برده بودند، رابطه نامشروع برقرار كردند، و چون زن اسير شوهر داشت و حامله بود، هنگام زايمان او فرا رسيد، و پسر بچه اى به دنيا آورد، در مورد نوزاد، هم شوهر زن ، و هم آن مرد زناكار ادعا داشتند، و عثمان از جواب مساءله عاجز ماند. سرانجام به مولاى متقيان مراجعه نموده و حضرت فرمودند:
من در ميان آنان همانند رسول خدا حكم مى كنم كه فرمودند ((بچه مال پدر است ، و براى زناكار سنگى است .)) سپس دستور داد به هر كدام از آن زن و مرد پنجاه تازيانه زدند.
و در يك مخاصمه ديگر كه مردى زنش را طلاق داده بود، و سپس مرد در حال عده زن از دنيا رفته بود، و زن ادعاى ارث مى كرد، خليفه نتوانست حكم مساءله را بيان كند!! و موضوع را به اطلاع على نرسانيد و در خواست رفع مشكل نمود.
على (عليه السلام ) فرمود:
((تحلف انها لم تحض بعد ان طلقها ثلاث حيض و ترثه ...))
زن بايد براى اثبات ادعايش سوگند بخورد كه بعد از طلاق سه بار خون حيض نديده است و در آن صورت مى توان ارث ببرد.
زن براى ادعاى خودش به همان كيفيت سوگند خورد، و از شوهر متوفايش ارث برد و بالاخره در يك مورد حساس ديگر، مردى جمجمه مرده اى را به دست گرفته ، و به حضور عثمان آورد و گفت : شما اعتقاد داريد كه : اين ، در عالم قبر معذب است ، و من دست خود را بر روى آن مى گذارم ، در حالى كه كوچكترين حرارتى از آن احساس نمى كنم .
عثمان هيچگونه جوابى نداشت ، و با تواضع تمام به دنبال على (عليه السلام ) فرستاد...
على فرمود: چوب مخصوص كبريت و سنگى را آوردند، در حالى كه چشمان نگران عثمان و تمام حضار خيره شده بود، حضرت آن چوب را به سنگ زد، و آتشى را پديدار ساخت و به مرد سائل گفت : دست خود را روى سنگ و چوب بگذار، آن مرد اطاعت كرد.
حضرت سؤال فرمود: آيا اين دفعه اثر حرارت را در آنها احساس مى كنى ؟
مرد با تمام شرمندگى گفت : بلى ...
((لو لا على لهلك عثمان ))
اگر على نبود عثمان هلاك مى شد.
اين دو نمونه از قضاياى تاريخى كه ذكر شد مى رساند كه خليفه سوم نيز اعلميت على را تاءييد نموده و مشكل علمى خود را از طريق او برطرف مى ساخته است .
در زمان عثمان دو نفر زن و مرد اسير، كه برده بودند، رابطه نامشروع برقرار كردند، و چون زن اسير شوهر داشت و حامله بود، هنگام زايمان او فرا رسيد، و پسر بچه اى به دنيا آورد، در مورد نوزاد، هم شوهر زن ، و هم آن مرد زناكار ادعا داشتند، و عثمان از جواب مساءله عاجز ماند. سرانجام به مولاى متقيان مراجعه نموده و حضرت فرمودند:
من در ميان آنان همانند رسول خدا حكم مى كنم كه فرمودند ((بچه مال پدر است ، و براى زناكار سنگى است .)) سپس دستور داد به هر كدام از آن زن و مرد پنجاه تازيانه زدند.
و در يك مخاصمه ديگر كه مردى زنش را طلاق داده بود، و سپس مرد در حال عده زن از دنيا رفته بود، و زن ادعاى ارث مى كرد، خليفه نتوانست حكم مساءله را بيان كند!! و موضوع را به اطلاع على نرسانيد و در خواست رفع مشكل نمود.
على (عليه السلام ) فرمود:
((تحلف انها لم تحض بعد ان طلقها ثلاث حيض و ترثه ...))
زن بايد براى اثبات ادعايش سوگند بخورد كه بعد از طلاق سه بار خون حيض نديده است و در آن صورت مى توان ارث ببرد.
زن براى ادعاى خودش به همان كيفيت سوگند خورد، و از شوهر متوفايش ارث برد و بالاخره در يك مورد حساس ديگر، مردى جمجمه مرده اى را به دست گرفته ، و به حضور عثمان آورد و گفت : شما اعتقاد داريد كه : اين ، در عالم قبر معذب است ، و من دست خود را بر روى آن مى گذارم ، در حالى كه كوچكترين حرارتى از آن احساس نمى كنم .
عثمان هيچگونه جوابى نداشت ، و با تواضع تمام به دنبال على (عليه السلام ) فرستاد...
على فرمود: چوب مخصوص كبريت و سنگى را آوردند، در حالى كه چشمان نگران عثمان و تمام حضار خيره شده بود، حضرت آن چوب را به سنگ زد، و آتشى را پديدار ساخت و به مرد سائل گفت : دست خود را روى سنگ و چوب بگذار، آن مرد اطاعت كرد.
حضرت سؤال فرمود: آيا اين دفعه اثر حرارت را در آنها احساس مى كنى ؟
مرد با تمام شرمندگى گفت : بلى ...
((لو لا على لهلك عثمان ))
اگر على نبود عثمان هلاك مى شد.
اين دو نمونه از قضاياى تاريخى كه ذكر شد مى رساند كه خليفه سوم نيز اعلميت على را تاءييد نموده و مشكل علمى خود را از طريق او برطرف مى ساخته است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر