يكى از اصحاب حضرت رضا (عليه السلام) مى گويد: پول بسيارى به حضور آن حضرت بردم، ولى آن حضرت، شادمان نشد، من غمگين شدم و با خود گفتم: ((چنان پولى نزد آن حضرت مى برم، ولى حضرت شادمان نمى شود)).
امام رضا (عليه السلام) در اين هنگام ((كه احساس كرد من چرا غمگين هستم)) به غلامش فرمود: ((آفتابه و لگن را بياور)) خود آن حضرت روى تخت نشست، و به غلام فرمود: آب بريز.
در اين هنگام ديدم از لاى انگشتان آن حضرت، قطعه هاى طلا در ميان لگن مى ريزد، در اين وقت به من رو كرد و فرمود:
((من كان هكذا لا يبالى بالذى حماته اليه)).
كسى كه چنين قدرتى دارد كه از لاى انگشتانش طلا بريزد به پولى كه تو برايش آورده اى، اعتنائى ندارد تا خشنود شود.
باز دل طالب جانان گرديد
مايل شاه خراسان گرديد
امام رضا (عليه السلام) در اين هنگام ((كه احساس كرد من چرا غمگين هستم)) به غلامش فرمود: ((آفتابه و لگن را بياور)) خود آن حضرت روى تخت نشست، و به غلام فرمود: آب بريز.
در اين هنگام ديدم از لاى انگشتان آن حضرت، قطعه هاى طلا در ميان لگن مى ريزد، در اين وقت به من رو كرد و فرمود:
((من كان هكذا لا يبالى بالذى حماته اليه)).
كسى كه چنين قدرتى دارد كه از لاى انگشتانش طلا بريزد به پولى كه تو برايش آورده اى، اعتنائى ندارد تا خشنود شود.
باز دل طالب جانان گرديد
مايل شاه خراسان گرديد
هشتمين حجت خلاق و دو
منبع رحمت و گنجينه جود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر