علامه می فرمودند:
« من و همسرم از خویشاوندان مرحوم قاضی بودیم، او در نجف برای تحقق اصل اسلامی و اخلاقی صله رحم و تفقد از حالمان، به منزل ما می آمد.
ما کراراً صاحب فرزند شده بودیم، ولی همگی در همان دوران کوچکی فوت کرده بودند.
روزی مرحوم قاضی به خانه ما وارد شد در حالی که همسرم آبستن بود و من از وضع او آگاهی نداشتم، موقع خداحافظی به همسرم گفت: دختر عمو این فرزندت باقی خواهد ماند و پسر است و آسیبی به او نخواهد رسید، نامش را عبدالباقی بگذارید تا انشاء الله برایتان بماند.
حال این پسر متولد شده و ما اسمش را عبدالباقی نهاده ایم، به امید آنکه از گزند حوادث محفوظ مانده و تلف نشود. »
« من و همسرم از خویشاوندان مرحوم قاضی بودیم، او در نجف برای تحقق اصل اسلامی و اخلاقی صله رحم و تفقد از حالمان، به منزل ما می آمد.
ما کراراً صاحب فرزند شده بودیم، ولی همگی در همان دوران کوچکی فوت کرده بودند.
روزی مرحوم قاضی به خانه ما وارد شد در حالی که همسرم آبستن بود و من از وضع او آگاهی نداشتم، موقع خداحافظی به همسرم گفت: دختر عمو این فرزندت باقی خواهد ماند و پسر است و آسیبی به او نخواهد رسید، نامش را عبدالباقی بگذارید تا انشاء الله برایتان بماند.
حال این پسر متولد شده و ما اسمش را عبدالباقی نهاده ایم، به امید آنکه از گزند حوادث محفوظ مانده و تلف نشود. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر