پسر حلاج و حمايت وى از پدر

ابو عبدالله، حسين بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى يم گويد:
روزى پسر منصور حلاج به قم آمد و نامه اى به نزديكان ابوالحسن موسى بن بابويه قمى نوشت، و آنها و ابن بابويه را به مذهب پدر خويش دعوت نموده و گفت: من فرستاده امام و وكيل او هستم.
وقتى نامه او به دست پدرم رسيد آن را پاره كرد و به آورنده نامه گفت: چرا مشغول اين اعمال جاهلانه شده اى.
آن مرد شنيد و خود مقابل پدرم ايستاد و گفت: با اين كه من حاضر هستم، نام و نشانم را از ديگرى مى پرسى؟
پدرم گفت: اى مرد! من با اين كار، به تو حرمت نهاده و تو را بزرگ شمردم.
آن مرد پاسخ داد: تو نامه مرا پاره كردى و من آن صحنه را ديدم!
پدرم گفت: پس تو همانى.
آنگاه به غلام خود دستور داد: پاها و گردن دشمن خدا و رسولش ‍ (صلى الله عليه و آله و سلم) را بگير و از خانه بيرون كن، و در حالى كه او را بيرون مى كردند گفت: آيا ادعاى معجزه مى كنى؟ خدا تو را لعنت كند!
او را بيرون كردند و از آن به بعد كسى او را در قم نديد.

هیچ نظری موجود نیست: