علامه نقل می کردند:
« من زندگی پرفراز و نشیبی داشته ام، در نجف اشرف با سختیهایی مواجه می شدم، من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بی اطلاع بودم.
اداره زندگی به عهده خانم بود؛ در طول مدت زندگی ما، هیچ گاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم، کاش این کار را نمی کرد یا کاری را ترک کند که من بگویم، کاش این عمل را انجام داده بود.
در تمام دوران زندگی هیچگاه به من نگفت، چرا فلان عمل را انجام دادی؟ یا چرا ترک کردی؟ مثلاً شما می دانید که، کار من در منزل است و همیشه مشغول نوشتن یا مطالعه هستم، معلوم است که خسته می شوم و احتیاج به استراحت و تجدید نیرو دارم، خانم به این موضوع توجه داشت، سماور ما همیشه روشن بود و هر ساعت یک فنجان چای می ریخت و می آورد، در اتاق کار من می گذاشت و دوباره دنبال کارش می رفت تا ساعت دیگر و ...، من این همه محبت و صفا را چگونه می توانم فراموش کنم. »
« من زندگی پرفراز و نشیبی داشته ام، در نجف اشرف با سختیهایی مواجه می شدم، من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بی اطلاع بودم.
اداره زندگی به عهده خانم بود؛ در طول مدت زندگی ما، هیچ گاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم، کاش این کار را نمی کرد یا کاری را ترک کند که من بگویم، کاش این عمل را انجام داده بود.
در تمام دوران زندگی هیچگاه به من نگفت، چرا فلان عمل را انجام دادی؟ یا چرا ترک کردی؟ مثلاً شما می دانید که، کار من در منزل است و همیشه مشغول نوشتن یا مطالعه هستم، معلوم است که خسته می شوم و احتیاج به استراحت و تجدید نیرو دارم، خانم به این موضوع توجه داشت، سماور ما همیشه روشن بود و هر ساعت یک فنجان چای می ریخت و می آورد، در اتاق کار من می گذاشت و دوباره دنبال کارش می رفت تا ساعت دیگر و ...، من این همه محبت و صفا را چگونه می توانم فراموش کنم. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر