قسمت 33 - زندگینامه حضرت محمد ( ص )

كسانى كه با رسول خدا(ص)ماندند

آنچه بر طبق تواريخ مسلم است آن است كه در معركه احد بيشتر مسلمانان فرار كرده و رو به هزيمت نهادند و پيغمبر(ص)هر چه فرياد زد:من رسول خدا هستم و كشته نشده‏ام به كجا فرار مى‏كنيد؟گوش ندادند،و حتى برخى مانند عثمان بن عفان و زيد بن حارثة تا چند فرسنگى مدينه گريختند و به گفته طبرسى سه روز نيز از ترس مشركين در كوهى به نام«جعلب»توقف كردند،و پس از سه روز به مدينه آمدند (1) .

و گروهى نيز مانند عمر بن خطاب و طلحة بن عبيد الله تا پشت جبهه جنگ گريختندو در آنجا توقف كردند تا ببينند سرانجام جنگ چه خواهد شد.

ابن هشام و طبرى و ديگران نقل كرده‏اند كه انس بن نضرـيكى از مسلمانانـدر همان حال بر آنها عبور كرد و با شدت ناراحتى از آنها پرسيد:چرا اينجا نشسته‏ايد؟گفتند:رسول خدا كه كشته شد؟!انس گفت:زندگى پس از كشته شدن رسول خدا به چه درد مى‏خورد؟برخيزيد و به ميدان جنگ برويد و همانند او شربت شهادت را بنوشيد!

و در نقل ديگرى است كه گفت:اگر محمد كشته شد خداى محمد كه كشته نشده برخيزيد!اين را گفت و به دنبال آن به ميدان جنگ آمد و مردانه جنگيد تا كشته شد. (2)

و اما افرادى كه با پيغمبر(ص)ماندند و با كمال رشادت و ايمان جنگيدند،چند نفر معدود بودند كه از آن جمله به اتفاق اهل تاريخ در درجه اول على بن ابيطالب(ع)بود. (3) و بقيه مورد اختلاف است.
 
مقام على(ع)در احد

شيخ مفيد(ره)از زيد بن وهب نقل كرده كه گويد:به عبد الله بن مسعود گفتم:مردم در آن روز بجز على بن ابيطالب و ابو دجانه و سهل بن حنيف از اطراف رسول خدا(ص)گريختند؟ابن مسعود گفت:تنها على بن ابيطالب ماند و بقيه رفتند و طولى نكشيد كه چند تن بازگشتند و به دفاع از پيغمبر(ص)پرداختند كه نخست عاصم بن ثابت و سپس ابو دجانه،سهل بن حنيف،طلحة بن عبيد الله بودند و زيد بن وهب از او پرسيد:تو كجا بودى؟عبد الله بن مسعود گفت:من هم گريختم ...

و در شرح ديوان على(ع)و برخى كتابهاى ديگر نيز از زيد بن وهب نقل شده كه تنها كسى كه با آن حضرت ماند على(ع)بود و چند تن ديگر مانند ابو دجانه و سهل بن حنيف بعدا آمدند (4) و قاضى دحلانـيكى از مورخان اهل سنتـروايت كرده كه‏على(ع)فرمود:در آن حال به اطراف خود نگريستم و رسول خدا(ص)را نديدم،در ميان كشتگان نيز نظر كردم او را نديدم با خود گفتم :به خدا سوگند پيغمبر كسى نيست كه از جنگ فرار كند در ميان كشتگان هم كه نيست پس ممكن است خداى تعالى به خاطر رفتار ما او را به آسمان برده باشد و از اين رو من هم جنگ مى‏كنم تا كشته شوم و با همين تصميم غلاف شمشيرم را شكستم و شروع به جنگ كردم و دشمن كه چنان ديد جلوى مرا باز كرد ناگاه چشمم به رسول خدا(ص)افتاد كه در جاى خود ايستاده.

و در روايات ديگر است كه على(ع)پيش آمد و شروع كرد دشمنان را از اطراف پيغمبر دور كردن،رسول خدا(ص)چشمش را گرداند و على را ديد و از او پرسيد:مردم كجا رفتند؟پاسخ داد پيمانها را شكستند و گريختند،فرمود:تو چرا با آنها فرار نكردى؟على(ع)عرض كرد:كجا بروم و تو را رها كنم به خدا از تو جدا نخواهم شد تا كشته شوم يا اينكه خدا تو را پيروز گرداند.فرمود :پس اين دشمنان را از من دور كن،على(ع)براى دفاع از آن حضرت به هر سو حمله مى‏كرد تا شمشيرش شكست و رسول خدا(ص)در آن حال ذوالفقار را به دست او داد و گفت:با اين شمشير جنگ كن تا آنجا كه محدثين شيعه و اهل سنت مانند طبرى و ابن اثير و ديگران همه نوشته‏اند جبرئيل در آن حال به نزد رسول خدا(ص)آمده و عرض كرد:

«ان هذه لهى المواساة»

[براستى كه اين معناى مواسات و برادرى است كه على نسبت به تو انجام مى‏دهد!]

در چند روايت است كه گفت:براستى فرشتگان از اين مواسات و فداكارى على به شگفت آمده‏اند .

رسول خدا(ص)فرمود:آرى«انه منى و أنا منه»[على از من است و من از اويم.]جبرئيل گفت:«و أنا منكما»[من هم از شما هستم.]

و در آن هنگام صدايى شنيده شد كه چند بار گفت:

«لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار.»ابن أبى الحديد پس از نقل اين قسمت گويد:

اين خبر را جماعتى از محدثين براى من نقل كرده و از خبرهاى مشهور است.

و در تفسير على بن ابراهيم است كه در آن گيرودار نود جراحت و زخم بر سر و رو و سينه و دست و پاى على(ع)وارد شد.و در سيره حلبيه از زمخشرى نقل كرده كه خود على(ع)فرمود:در آن روز شانزده ضربت به من خورد كه چهار بار به زمين افتادم و در هر بار مردى خوش صورت و خوش بو مى‏آمد و بازوى مرا مى‏گرفت و از زمين بلندم مى‏كردم و مى‏گفت:پيش برو و در راه پيروى و اطاعت خدا و رسول او شمشير بزن كه آن هر دو از تو خوشنودند،و چون بعدها توصيف آن مرد را براى رسول خدا(ص)كردم فرمود:او را شناختى؟گفتم:نه،ولى شبيه به دحيه كلبى بود،فرمود:او جبرئيل بوده.

على بن ابراهيم از عمر بن خطاب نقل مى‏كند كه در آن گيرودار وقتى ما ديديم در برابر مشركين نمى‏توانيم مقاومت كنيم و رو به فرار نهاديم ناگهان على بن ابيطالب را ديدم كه چون شير خشمناكى به اين سو و آن سو حمله مى‏كند و چون چشمش به ما افتاد مشت ريگى برداشت و بر روى ما پاشيد و گفت:روهاتان سياه باد به كجا فرار مى‏كنيد؟به سوى دوزخ!و ما همچنان به عقب مى‏رفتيم كه دوباره على(ع)در حالى كه شمشير پهنى در دست داشت و از آن خون مى‏چكيد به سوى ما آمد و گفت:پيمان بستيد و آن را شكستيد؟به خدا سوگند شما سزاوارتريد به كشته شدن از اينان كه من مى‏كشم!

عمر گويد:در آن حال به چشمان على(ع)نگاه كردم ديدم مانند دو كاسه خون است و من چنان ديدم كه الآن است كه ما را بكشد از اين رو پيش رفتم و گفتم:يا أبا الحسن اجازه بده تا بگويم:رسم عرب چنان است كه گاه فرار مى‏كند و گاه حمله مى‏كند،و در حمله بعدى جبران فرار را خواهد كرد!در اين‏جا بود كه گويا على(ع)شرم كرد و از ما گذشت و دل من قدرى آرام شد،و تا به حال هرگاه آن منظره را به ياد مى‏آورم قلبم مى‏تپد،و در آن حال كسى با رسول خدا(ص)نماند جز على و ابو دجانه!و در تفسير مجمع البيان از انس بن مالك روايت كرده كه على(ع)در آن روز بيش از نود زخم و جراحت از شمشير و نيزه و تير بر بدنش رسيده بود كه رسول خدا(ص)پس از جنگ دست بر آن زخمها مى‏كشيد و به اذن خداى تعالى التيام مى‏يافت.
 
ابو دجانه

ديگر از كسانى كه در آن روز فرار نكرد و با كمال شهامت جنگيد و از رسول خدا(ص)دفاع كرد ابو دجانه است كه نامش سماك بن خرشه و از انصار مدينه است و از شجاعان معروف و بزرگان اصحاب رسول خدا(ص)است و از رشادتهاى او در همين جنگ احد آن است كه اهل تاريخ نقل مى‏كنند در آغاز جنگ،رسول خدا(ص)شمشير خود را در دست گرفته و فرمود:كيست كه حق اين شمشير را ادا كند؟

چند تن از اصحاب مانند زبير و ديگران برخاستند شمشير را بگيرند ولى رسول خدا(ص)به آنها نداد تا اينكه ابو دجانه برخاست و پرسيد:حق اين شمشير چيست؟حضرت فرمود:آن قدر به دشمن بزنى كه خم شود.

ابو دجانه كه به شجاعت معروف بود شمشير را گرفت و دستارى قرمز داشت كه هرگاه بر سر مى‏بست مردم مدينه مى‏گفتند:ابو دجانه دستار مرگ را بر سر بسته،در آن حال آن دستار را بست و با تبختر و تكبر خاصى شروع به رفتن كرد كه رسول خدا(ص)فرمود:

«ان هذه لمشية يبغضها الله الا فى هذا الموطن»[اين راه رفتنى است كه خداى تعالى جز در چنين جايى آن را دشمن دارد.]سپس حمله كرد و اين رجز را مى‏خواند:

انا الذى عاهدنى خليلى‏
و نحن بالسفح لدى النخيل‏
ألا أقوم الدهر فى الكيول

اضرب بسيف الله و الرسول (5) و با دلاورى خاصى كه داشت به هر كس مى‏رسيد با آن شمشير او را به خاك مى‏انداخت تا آنجا كه بالاى سر هند كه شناخته نمى‏شد رسيد و خواست شمشير را بر سر او فرود آورد ولى او را شناخت و از قتل او صرفنظر كرد و چون بعدها سبب آن را پرسيدند ابو دجانه گفت:چون خواستم شمشير را فرود آورم ديدم زنى است و با خود گفتم:شمشير رسول خدا(ص)مقدستر از آن است كه آن را به خون زنى آلوده كنم.

و در پاره‏اى از تواريخ است كه به اندازه‏اى زخم بر بدن ابو دجانه وارد شد كه بر زمين افتاد و على(ع)پيش آمده او را به دوش گرفته به كنارى برد. (6)

و در تفسير فرات بن ابراهيم است كه وقتى رسول خدا(ص)ديد مسلمانان هزيمت كردند سر را برهنه كرد و فرياد زد:

«ايها الناس أنا لم امت و لم اقتل»

[من نمرده‏ام و كشته نشده‏ام.]

ولى كسى به سخن آن حضرت گوش نداده و رفتند،در اين وقت رسول خدا(ص)به جاى خود بازگشت و كسى را جز على بن ابيطالب و ابو دجانه نديد،حضرت رو به ابو دجانه كرده فرمود:اى أبا دجانة من بيعت خود را از تو برداشتم مردم رفتند تو هم مى‏خواهى باز گردى بازگرد!ابو دجانه در جواب گفت:ما چنين بيعتى با تو نكرديم و چگونه ممكن است زنان انصار در زير چادرها بگويند:من تو را به دست دشمن سپرده و جان خود را نجات دادم،اى رسول خدا پس از تو خيرى در حيات و زندگى نيست.
 
سهل بن حنيف و عاصم بن ثابت

اين هر دو نيز از انصار مدينه بودند كه طبق پاره‏اى از روايات با رسول خدا(ص)ماندند و بسختى از آن حضرت دفاع كردند و هر دو از تيراندازان ماهر و زبردست بودند و به وسيله تيرهاى كارى دشمنان را از پاى در مى‏آوردند،و هر دوى آنها ازافرادى بودند كه طبق همان روايات در آن روز پيمان مرگ با رسول خدا(ص)بستند و متعهد شدند تا سرحد مرگ در راه دفاع از آيين اسلام و آن بزرگوار جنگ كنند و بخوبى به عهد و پيمان خويش وفا كرده و پايدار ماندند.

افراد ديگرى را نيز در برخى از تواريخ نقل كرده‏اند كه در آن روز با رسول خدا(ص)ماندند از آن جمله ابن أبى الحديد از واحدى نقل كرده كه گفته است:

هشت نفر در آن روز با رسول خدا(ص)پيمان مرگ بستند و همگى پا برجا ماندند و آنها عبارت بودند از:على بن ابيطالب،طلحه،زبير كه اين سه نفر از مهاجرين مكه بودند،و پنج تن ديگر از انصار مدينه به نام:ابو دجانه،حارث بن صمة،حباب بن منذر،عاصم بن ثابت و سهل بن حنيف و از اين هشت نفر هيچ يك كشته نشدند ولى ديگران همگى گريختند.

و از ديگرى روايت كرده كه نام سعد بن عباده و اسيد بن حضيرـيا سعد بن معاذ و محمد بن مسلمه را نيز به جاى آن دوـذكر كرده‏اند.و در نقل ديگرى باقيماندگان با آن حضرت را چهارده نفر(هفت تن از مهاجر و هفت تن از انصار)ذكر كرده است و به هر صورت جز على بن ابيطالب (ع)افراد ديگر مورد اختلاف و گفتگوست و چنين به نظر مى‏رسد كه در ميان فراريان نيز افراد فداكار و با ايمانى وجود داشته كه پس از مقدارى هزيمت بازگشتند و به جنگ پرداختند و ضمنا اين را هم بايد دانست كه افراد بزرگوارى چون مصعب بن عمير،حنظلة بن ابى عامر،انس بن نضر،سعد بن ربيع،عمرو بن جموح و ديگران كه نام برخى از آنها پيش از اين ذكر شد با كمال فداكارى و ايمان جنگ كرده و به شهادت رسيدند و ظاهرا شهادت اين افراد در همان گير و دار حمله خالد بن وليد و قبل از فرار مسلمانان اتفاق افتاده و گرنه از حال آنان كه در تاريخ ثبت شده به خوبى مى‏توان به دست آورد كه آنها مرد فرار و هزيمت نبوده‏اند و بلكه عاشق و دلباخته شهادت در راه دين و دفاع از رهبر عالى قدر اسلام بوده‏اند،اما در عوض افراد بى‏ايمان و منافقى هم بودند كه وقتى خبر قتل رسول خدا را شنيدند به يكديگر گفتند:كاش كسى بود كه از جانب ما به نزد عبد الله بن أبى مى‏رفت و به وى مى‏گفت:براى ما از أبى سفيان أمان بگيرد،و يا برخى از همان افراد بى‏ايمان بودند كه‏در آن حال گفتند :اكنون كه محمد كشته شد به همان آيين پدران خود باز گرديد!

و برخى هم گفتند:اگر او پيغمبر بود كشته نمى‏شد!

و در اينجا بود كه به نقل مورخين انس بن نضر قسمتى از اين سخنان را شنيد و پس از اينكه پاسخ آن افراد بى‏ايمان را داد سر به سوى آسمان بلند كرده گفت:

«اللهم انى اعتذر اليك مما يقوله هؤلاء».

[خدايا من از اين گفتار ناهنجار اينان به درگاه تو پوزش مى‏طلبم!]
 
سعد بن ربيع

نام سعد بن ربيع در خلال داستان اسلام مردم مدينه و پيمان برادرى(در پاورقى)مذكور شد و ابن هشام و ديگران نقل كرده‏اند كه چون سر و صداى جنگ احد خوابيد رسول خدا(ص)فرمود :كيست كه از حال سعد بن ربيع ما را با خبر كند؟مردى از انصار برخاست و گفت:من به دنبال اين كار مى‏روم،و سپس به ميان كشتگان آمد و او را در حالى كه رمقى در تن داشت و دقايق آخر عمر را مى‏گذرانيد مشاهده كرده بدو گفت:رسول خدا(ص)مرا فرستاد تا تو را پيدا كنم و وضع حال تو را بدو اطلاع دهم!

سعد گفت:من جزء كشتگانم،سلام مرا به رسول خدا(ص)برسان و بگو از خدا مى‏خواهم تا بهترين پاداشى را كه خداوند از سوى امتى به پيغمبرشان مى‏دهد آن را به تو عنايت كند،و به مردم نيز سلام مرا برسان و بگو:سعد بن ربيع مى‏گويد:چشم بر هم زدنى از حمايت رسول خدا(ص)دست برنداريد و از دفاع او غافل نشويد كه اگر رسول خدا(ص)كشته شود و يكى از شما زنده بماند هيچ‏گونه عذرى در پيشگاه خداوند نداريد!اين را گفت و از دنيا رفت.

و چون اين سخن را به آن حضرت گفتند فرمود:

«رحمه الله نصح لله و لرسوله حيا و ميتا».

[خدا سعد را رحمت كند كه در حيات و مرگ از خير خواهى و حمايت خدا و رسول او دست برنداشت .]

واقدى از مالك بن دخشم نقل كرده كه گفت:من بر سعد بن ربيع گذارم افتاد وديدم دوازده زخم كارى برداشته كه هر كدام براى مرگ او كافى بود بدو گفتم:مى‏دانى كه محمد كشته شد؟

سعد گفت:گواهى مى‏دهم كه محمد رسالت پروردگارش را بخوبى انجام داد،تو برو و از دين خود دفاع كن كه خداى بزرگ زنده است و هرگز نخواهد مرد.

و در نقل على بن ابراهيم است كه آن مردى كه به سراغ وى آمده بود گويد:رسول خدا(ص)جايى را نشان داد و گفت:آنجا برو و او را پيدا كن زيرا من او را در آنجا ديدم كه دوازده نيزه بالاى سرش بلند شده بود،گويد:من همانجا آمدم و او را ميان كشتگان ديدم دوبار او را صدا زدم پاسخى نداد بار سوم گفتم:رسول خدا(ص)مرا براى تفحص حال تو فرستاده،چون نام رسول خدا(ص)را شنيد سربلند كرد و مانند جوجه‏اى كه با شنيدن صداى مادر به شعف مى‏آيد گويا جان تازه‏اى گرفت دهان باز كرده گفت:مگر رسول خدا(ص)زنده است؟گفتم:آرى،با خوشحالى گفت :«الحمد لله...»آن گاه پيغام و سلام او راـچنانكه در بالا ذكر شد نقل كردهـو در پايان گويد:در اين وقت نفس عميقى كشيد كه ديدم خون زيادىـمانند خونى كه از گلوى شتر در وقت نحر بيرون مى‏آيدـاز بدنش خارج شد و از دنيا رفت.

و چون جريان را به رسول خدا(ص)گفتم فرمود:

«رحم الله سعدا،نصرنا حيا و أوصى بناميتا».

[خدا رحمت كند سعد را كه تا زنده بود ما را يارى كرد و در مرگ نيز سفارش ما را نمود .]

و به هر صورت داستان جنگ احد امتحان خوبى براى مسلمانان بود و به عبارت روشنتر ميدان آزمايش خوبى بود تا مردمان با ايمان از افراد منافق و بى‏ايمان متمايز گشته و باطن هر يك بخوبى آشكار گردد.همان طور خداى تعالى نيز در قرآن كريم درباره همان جنگ پس از ذكر آياتى اين نكته را يادآور شده و مى‏فرمايد:

«...و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين» و نيز فرموده «...و ليبتلى الله ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم» و نيز در همين باره فرموده «و ما اصابكم يوم التقى الجمعان فباذن الله و ليعلم المؤمنين و ليعلم الذين نافقوا» . (7)

و در تاريخ جنگ احد نام چند زن فداكار و با ايمان نيز ذكر شده كه براى نمونه يكى از آنها را نام مى‏بريم.

پى‏نوشتها:

1.در تاريخ طبرى،كامل و سيره‏هاى ديگر است كه وقتى بازگشتند پيغمبر(ص)بدانها فرمود:«لقد ذهبتم فيها عريضة»يعنى خيلى راه رفتيد؟ـيا فرمود:چه خبر بود كه اين قدر راه رفتيد؟.

2.تاريخ طبرى،ج 2،ص 199،كامل ابن اثير،ج 2،ص .156

3.چنانكه قوشچى در شرح تجريد،ص 486 بدان تصريح كرده و گفته:مردم جز على(ع)همگى فرار كردند،حاكم نيز در مستدرك،ج 3،ص 111،خوارزمى در مناقب،ص 21 از ابن عباس روايت كرده‏اند كه گفته است:«انهزم الناس كلهم غيره»همه مردم جز على(ع)منهزم گشتند...

4.ولى در روايات زيادى از شيعه كه در كتاب كافى و غيره است نام ابو دجانه نيز با على (ع)ذكر شده.

5.يعنى منم كسى كه دوست و خليلم در پاى كوه سفح پيش درخت خرما با من عهد كرده كه هيچ‏گاه در آخر صفوف جنگ نمانم و اينك با شمشير خدا و رسول او شمشير مى‏زنم.

6.ابو دجانه پس از جنگ احد نيز در جنگهاى ديگر شركت كرد و پس از رسول خدا(ص)در جنگ يمامه كه مسلمانان با مسيلمه كذاب داشتند پس از شجاعت بى‏نظيرى كه از خود نشان داد به شهادت رسيد.

7.سوره آل عمران،آيه‏هاى 141،154 و .166

هیچ نظری موجود نیست: