حاج آقای جاودان میگفت:
مرحوم حاج صادق جواهری یكی از دوستان و رفقای خاص جلسات آقا شیخ مرتضی بود. ایشان میگفت:
« یك روز، آقا با چند نفر از دوستان در خانه ما جلسه داشتند. در آن زمان خانه ما، در همین نزدیكیهای مدرسه حاج آقای مجتهدی بود.
این خانه دو سه اتاق بسیار كوچك داشت و رفقا به زحمت در كنار هم می نشستند. آن روز بعد از صرف غذا، هم اینكه من خواستم برای جمع كردن سفره از اتاق بیرون بروم آقا شیخ مرتضی فرمود:
آقا صادق، آقا صادق صبر كن.
مرحوم حاج صادق جواهری یكی از دوستان و رفقای خاص جلسات آقا شیخ مرتضی بود. ایشان میگفت:
« یك روز، آقا با چند نفر از دوستان در خانه ما جلسه داشتند. در آن زمان خانه ما، در همین نزدیكیهای مدرسه حاج آقای مجتهدی بود.
این خانه دو سه اتاق بسیار كوچك داشت و رفقا به زحمت در كنار هم می نشستند. آن روز بعد از صرف غذا، هم اینكه من خواستم برای جمع كردن سفره از اتاق بیرون بروم آقا شیخ مرتضی فرمود:
آقا صادق، آقا صادق صبر كن.
من برگشتم و عرض كردم: بفرمایید آقا.
ایشان همان وقت دستهایش را به حالت دعا بلند كرد و گفت:
خدایا این آقا صادق، دوست دارد این رفقا و دوستان را زیاد به خانه اش دعوت كند ولی جا ندارد، خدایا یك خانه وسیعی به ایشان عطا كن.
همه حاضرین آمین گفتند و جلسه تمام شد.
درست فردای همان روز من داشتم به جایی می رفتم كه یكی از آشنایان مرا دید و گفت: می توانی پنج هزار تومان به ما بدهی؟
آن آقا پنج هزار تومان از من گرفت و رفت. او دو سه روز بعد، به سراغ من آمد و گفت: من در فلان محله ششصد متر زمین خریده ام و دلم افتاده است به شما پیشنهاد كنم زمین كنارش را نیز شما بخرید و با هم همسایه شویم.
همین گفتگو سبب شد من فوری بروم آن زمین ششصد متری را معامله كنم و بعد هم شروع كنیم آن را بسازیم .
مرحوم حاج صادق، مالك این خانه ششصد متری شد و آقا شیخ مرتضی هم دو سه ماه بعد، از دنیا رفت و آن خانه را ندید.
نكته مهم این است كه متأسفانه سالها بعد، حاج صادق به شدت در كسب و كار كم آورد و ورشكست شد. ایشان تمام دارایی ها و مغازه اش را از دست داد ولی تا آخر عمرش، این خانه ششصد متری برایش باقی ماند و هیچ گاه شرایط و امكان فروش این خانه مهیا نشد و بسیار نیز برایش سودمند شد.
حتی ثلث وصیتش را از این خانه خرج كردند. »
ایشان همان وقت دستهایش را به حالت دعا بلند كرد و گفت:
خدایا این آقا صادق، دوست دارد این رفقا و دوستان را زیاد به خانه اش دعوت كند ولی جا ندارد، خدایا یك خانه وسیعی به ایشان عطا كن.
همه حاضرین آمین گفتند و جلسه تمام شد.
درست فردای همان روز من داشتم به جایی می رفتم كه یكی از آشنایان مرا دید و گفت: می توانی پنج هزار تومان به ما بدهی؟
آن آقا پنج هزار تومان از من گرفت و رفت. او دو سه روز بعد، به سراغ من آمد و گفت: من در فلان محله ششصد متر زمین خریده ام و دلم افتاده است به شما پیشنهاد كنم زمین كنارش را نیز شما بخرید و با هم همسایه شویم.
همین گفتگو سبب شد من فوری بروم آن زمین ششصد متری را معامله كنم و بعد هم شروع كنیم آن را بسازیم .
مرحوم حاج صادق، مالك این خانه ششصد متری شد و آقا شیخ مرتضی هم دو سه ماه بعد، از دنیا رفت و آن خانه را ندید.
نكته مهم این است كه متأسفانه سالها بعد، حاج صادق به شدت در كسب و كار كم آورد و ورشكست شد. ایشان تمام دارایی ها و مغازه اش را از دست داد ولی تا آخر عمرش، این خانه ششصد متری برایش باقی ماند و هیچ گاه شرایط و امكان فروش این خانه مهیا نشد و بسیار نیز برایش سودمند شد.
حتی ثلث وصیتش را از این خانه خرج كردند. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر