آرامش روح و سلامت نفس

در کتاب آیت بصیرت آمده است :
آیت الله بهاء الدینی از جمله رادمردان الهی است که در مسیر خودسازی و تهذیب نفس از طوبای برکت سلامت نفس و آرامش روان برخوردار شده است.
از ابعاد قابل توجه وجودی آن سالک الی الله این بود که در همه حالات آرامشی وصف ناپذیر بر آن وجود مقدس حکمفرما بود.
« الا بذکر الله تطمئن القلوب. »
این آرامش، در خلوت و جلوت، فقر و غنا، رخاء و شدت، صحت و کسالت او دیده می شد.

یکی از ارادتمندان قدیمی آقا می گفت:
« در سفری که خدمت ایشان به مشهد مقدس مشرف شدم در مسیر، اتومبیل منحرف شد و طرف راست جاده پرتگاه و دره بود، اتومبیل رو به دره رفت، در آن حال من تصمیم گرفتم خودم را پرت کنم جلوی چرخ ماشین شاید مانع از سقوط آن شوم که در همان حال دیدم ماشین معجزه آسا لب پرتگاه دره ایستاد و راستی این عنایت حضرت حق به این عبد صالح بود و ما این را کرامتی از آن پیر روشن ضمیر می دانیم. و آقا که نظاره گر این خطر بود هیچ اضطراب و نگرانی نداشت. »

در یکی از سفرهای هوایی آقا، خطری پیش می آید که روی حساب می بایست هواپیما سقوط می کرد، همه نگران می شوند، ولی معظم له حالش عادی و هیچ تغییری در او مشاهده نمی شود و معجزه آسا خطر رفع می شود. وقتی به ایشان گوشزد می کنند، می فرماید:
« ما خطر را دیدیم و دیدیم که خطر رفع شد، لذا نگرانی نداشتیم. »

آقای حیدری کاشانی (از شاگردان ایشان) نقل می کند:
در یکی از سفرها خدمت آقا بودم. در برگشت از مشهد مقدس با اتومبیل یکی از ارادتمندان ایشان از ایوانکی به جانب تهران می آمدیم.
سیل، جاده را گرفته بود و آب به داخل ماشین سرایت کرده بود. حقیر ناراحت و نگران بودم، ولی آقا خیلی عادی بود و هیچ تغییری در صورت و چهره ایشان نبود و گاهی نگاههای معنی داری هم به اطرافیان داشت، تا اینکه خطر رفع شد.

باز ایشان نقل می کند:
شبی ایشان در منزل بنده و سرداب (زیر زمین) آن در حال تردد بود که ضد هوایی ها به کار افتاد و صدای هواپیماها و شکستن دیوار صوتی ساختمان را می لرزاند.
دویدم ایشان را ببرم کنار ستون و دیوار. آقا نگاهی آرام کرد و فرمود:
« اِهِه، ما وحشتی نداریم از اینها، چون ترس از مردن نداریم و می دانیم کاری هم نمی شود. »
می فرمود: « من خدا را در زندگی لمس می کنم و اگر همه عالم در این درک و فهم با ما مخالفت کنند در ما تأثیر نخواهد داشت. »

**** از نمونه های دیگر( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) آرامش نفس ایشان، سانحه ای است که در سفر ایشان به مشهد مقدس اتفاق افتاد. پس از آن تصادف، مجبور می شوند ایشان را به ماشین دیگری منتقل کنند. اما پس از آن حادثه سخت چون از وضع ایشان در آن زمان سؤال می کنند، می فرمایند:
« اصلاً متوجه نشدم! »

یک بار نیز( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) ، در بازدیدی که از یکی از کارخانه های اسلحه سازی در اصفهان داشتند، راننده ماشین قبل از پیاده شدن ایشان در را می بندد و دست ایشان بین در می ماند و آسیب می بیند.
اطرافیان با ناراحتی و اضطراب نزدیک می روند تا از جراحت دست مطلع شوند، اما کوچکترین حرفی و یا ناراحتی از طرف آقا نمی بینند و بر خلاف تصور خود، ایشان را آرام و ساکت می یابند. و این در حالی بوده که انگشت ایشان به شدت زخمی بوده است.

سالهای 1366 و 1367 روزهای سخت و دشوار موشک باران دشمن بعثی بود و چندین هفته، شهر و روستا، کوچه و خیابان و خانه و محله، آرامش نداشت.
صدای انفجار، روزها و شبها، دلها را می لرزاند و دلهره و اضطراب باعث ناراحتی بسیار مردم شده بود. ناگاه موشکی نزدیک منزل آقا فرود آمد و بر اثر آن، یازده زن و دختر بچه شهید شدند. تمامی شیشه های منزل نیز شکست و گرد و خاک فراوانی فضا را فرا گرفت.
اهل منزل با آشفتگی خاطر و هراس فراوان به طرف اتاق ایشان می روند و چون در را باز می کنند، با تعجب بسیار، ایشان را در حالی می بینند که بدون هیچ ترس و وحشتی، آرام نشسته اند. چون کفش ایشان را روی خرده شیشه ها می گذارند تا بپوشند و از اتاق خارج شوند، آقا با همان بیان شیرین خود می فرمایند:
« من که دست از این چای برنمی دارم!! »
حیرت سراپای وجود اطرافیان را فرا می گیرد و از این همه آرامش روح و اطمینان نفس تعجب می کنند. گویا هیچ حادثه ای رخ نداده و کوچکترین خطری ایشان را تهدید نکرده است! ( به نقل از کتاب آیت بصیرت )

گاهی که از مریضی و خانه نشینی ایشان صحبت به میان می آمد، می فرمود:
« چه خوب شد مریض شدم، این مریضی برای ما خیر بسیاری داشت. »
( به نقل از کتاب آیت بصیرت )


دوستان و ارادتمندان معظم له که دوران سلامتی ایشان را دیده بودند، گاهی که به محضر آقا شرفیاب می شدند، تفاوتی در روحیه و نشاط درونی این عارف ملکوتی در حال بیماری مشاهده نمی کردند. همان عشق و شور و همان امید و ایمان را در لحظه های حیات ایشان می دیدند.

روزی می فرمودند:
« اوایل نگران بودم که نکند خانواده برای بنده به زحمت بیفتد، اما چندین نوبت مادرم حضرت زهرا(س) فرمودند: نگران نباش، باید صبر کنی، ما مواظب تو هستیم. فهمیدم سختی و ناراحتی در پیش است و باید صبر کنم. »

بر این اساس، هرگز غبار و اندوه بر چهره ایشان دیده نشد و یا جمله ای که نشان از اظهار درد و ناراحتی و ابراز خستگی و بی تابی باشد، به گوش نرسید.
گویی بیماری در نگاه آقا همانند سلامتی و تندرستی بوده که در هر یک اطاعت الهی و توجه بسیار به خداوند مطرح است. بدین جهت افرادی که برای ملاقات ایشان خدمتشان می رسیدند و اطلاعی از وضع پاهای از کار افتاده آقا نداشتند، متوجه ناراحتی جسمی ایشان نمی شدند.

روزی در باغهای قم مشغول پیاده روی بودند که عمامه ایشان به شاخه درختی، که لانه زنبور بر آن بوده است، برخورد می کند. زنبورها به ایشان حمله می کنند و حدود نوزده بار ایشان را نیش می زنند. شدت ضربه ها و وسعت نیش ها به گونه ای بوده که ایشان یارای دیدن را از دست می دهند و از ضعف بسیار بر زمین افتاده، پس از سختی فراوان خود را به منزل می رسانند و تا سه روز درس ایشان تعطیل می شود.
پس از سالهای بسیار که از آن حادثه ناگوار می گذشت، چون سخنی از آن روز به میان می آمد، می فرمودند:
« حادثه آن روز خوب بود و برای ما خیر عظیمی داشت. خدا چنین خواست، تا بیماری سختی که داشتیم به وسیله نیش زنبورها درمان شود! »
( به نقل از کتاب آیت بصیرت )

هیچ نظری موجود نیست: