گفتگوی مجدد کیهان فرهنگی با دکتر علی مدرسی شاگرد جناب شیخ رجبعلی خیاط (ره)

  • کیهان فرهنگی: جناب دكتر مدرسی! با همه زحماتی كه تا كنون برای دستیابی به زندگینامه دقیق جناب شیخ برای شما ایجاد كرده‌ایم حس می‌كنیم هنوز آگاهی ما از دوران كودكی و نوجوانی جناب شیخ و محیط تربیتی او برخلاف روال مصاحبه‌های کیهان فرهنگی فرهنگی ناكافی و اندك است. برای رفع این نقیصه حضورتان رسیده‌ایم تا درباره خانواده و كودكی جناب شیخ، اطلاعات بیشتری، در اختیارمان بگذارید
دكتر مدرسی: تا آنجا من به یاد دارم؛ پدر جناب شیخ از مردم ورامین بود، از روستای جعفر آباد و كارش هم این بود كه تشریف می‌آوردند به اصفهان و از پارچه‌های پنبه‌ای معروف اصفهان، مثل لنگ و شمد و از این قبیل، می‌خریدند و برای فروش به تهران می‌بردند. این پارچه‌ها آن وقت بیشتر در ناحیه «خوراسگان» در اطراف اصفهان بافته می‌شد. پارچه‌های گلكاری و بته جقه بود كه هنوز هم شهرت دارد
  • کیهان فرهنگی: همان پارچه‌های كتانی كه روی آن نقش می‌زدند و اصطلاحاً به آن قلمكاری می‌گفتند؟
دكتر مدرسی: بله، همان قلمكار و بته جقه‌ای كه هنوز هم هست. پدر مرحوم حاج شیخ علی اصغر كرباسچیان، معروف به «علامه» كه مدیر مدرسه علوی بود از همین پارچه‌ها برای فروش به صورت كلی می‌خرید و به همین دلیل لقب كرباسچیان گرفته بود. مرحوم شهید
مدرس، جد ما هم لباسش را از آنجا می‌گرفت. پدر آقای كرباسچیان به همین خاطر با پدر جناب شیخ آشنا شده بود و با هم مراوده داشتند و تقریباً می‌شود گفت كه جناب شیخ یكی از همسالان علامه كرباسچیان بوده و آنجا همدیگر را می‌دیدند.
بعدها كه آنها به سن
جوانی می‌رسند، راهشان از هم جدا می‌شود. شیخ علی اصغر كرباسچیان به قم می‌رود و درس طلبگی می‌خواند ولی آقا شیخ رجبعلی می‌روند به دنبال شغل پدر و سپس خیاطی.
بعدها همان شیخ علی اصغر كرباسچیان می‌آید و از شمار شاگردان جناب شیخ می‌شود
  • کیهان فرهنگی: اینكه جناب عالی در كتاب «فیض گل» از قول جناب شیخ نوشته‌اید كه فرموده‌ بودند: «آقای كرباسچیان را هم می‌شناسیم»، عطف به همین سابقه بوده است
دكتر مدرسی: بله، بله، پس به این ترتیب، آقا شیخ رجبعلی همراه پدرشان در 12 سالگی به اصفهان آمد و شد داشته، آن زمان در «خوراسگان» استاد عرفان بزرگی می‌زیسته است كه من هم سر قبرشان رفته‌ام. متأسفانه حالا آنجا را خراب كرده‌اند و قبر داخل خیابان افتاده و صاف شده، كسی هم متوجه نشد كه آنجا قبر استاد عرفان مدرس و جناب
شیخ رجبعلی خیاط بوده است! خود مدرس هم در «كتاب زرد» می‌گوید: من روزهای پنجشنبه به خوراسگان می‌رفتم، آنجا عارف بزرگی بود و من می‌رفتم آنجا و نزد او عرفان می‌آموختم و آن عارف بزرگ دنیا را كف دست من گذاشت! یعنی آن مرد آنقدر عظمت داشت كه مدرس درباره‌اش اینطور صحبت می‌كند
  • کیهان فرهنگی: اسم آن عارف بزرگ در خاطرتان هست؟
دكتر مدرسی: اسمش « برهان‌الدین » بود. برای آگاهی دقیق‌تر باید به كتاب‌های رجالی اصفهان مراجعه كنیم. خلاصه چنین اتفاقی برای مزار آن مرد بزرگ افتاد و قبر او از بین رفت. مشابه این اتفاق، چندین سال پیش در زنجان افتاده بود، قبر یكی از بزرگان زنجان هم توی نقشه خیابان افتاد و صاف شد! این موضوع خیلی مهم است، توجه كنید! در
سفری كه من برای مراسم مرحوم استاد روزبه به زنجان رفتم، خدمت یك بزرگواری رسیدم كه دفتر اسناد رسمی داشت. این مرد داستان عجیبی برای من از مدرس نقل كرد و گفت: شبی كه شهید مدرس به زنجان آمده‌ بود در خانه پدری ما خوابید و تا صبح خوابش نبرد، صبح كه بلند شدیم شهید مدرس به پدرم گفت: اینجا كه من دیشب خوابیدم، در زیر زمین‌اش قبر یكی از اولیاءالله است و دیشب تا صبح با او صحبت داشتم.
ایشان می‌گفت: پدرم آن شب می‌دیده كه مدرس خوابش نمی‌برده و مرتب راه می‌رود و صحبت می‌كند، ولی به خودش اجازه نمی‌داد كه بیاید و مزاحم آقا بشود. صبح خود مدرس می‌گوید كه بله، قبر یكی از عرفا و اولیاء الله اینجاست، می‌روند ابزار می‌آورند و زمین را می‌كنند، سنگ قبری در می‌آید و مشخص می‌شود كه یكی از علمای بزرگ دینی و
عارف ما در آنجا مدفون است. متأسفانه بعدها آن قسمت هم خراب شد و توی نقشه خیابان افتاد و آن قبر هم از بین رفت. از این قبیل آثار زیاد داریم كه بر اثر بی‌توجهی مسوولان از بین رفته‌اند. این است كه كتابهای وفیات ما هم رد آنها را گم می‌كنند.
مزار استاد عرفان جناب شیخ و مدرس هم همین‌طور از بین برده شد. در هر حال، جناب شیخ در سنین نوجوانی بین ورامین و اصفهان آمد و شد داشتند و كار پدر را دنبال می‌كردند و بعد از آن كه پدرشان فوت می‌كند، یك مدتی همین كار را ادامه می‌دهند و این كار موجب می‌شود كه بروند خیاطی یاد بگیرند آن زمان پارچه‌های پنبه‌ای كار اصفهان از لحاظ خنكی مورد علاقه مردم بود و بیشتر طلاب از این نوع پارچه استفاده می‌كردند.
خیاطی جناب شیخ از این زمان است كه شروع می‌شود. تا بعد برسند به دوختن لباس‌های دیگر. بعد كه به تهران می‌آیند درس را ضمن كار ادامه می‌دهند و از محضر درس افراد دیگری هم استفاده می‌كنند ولی اصل درس عرفان را از استاد برهان‌الدین خوراسگانی گرفتند، همان عارف بزرگی كه در زمان مدرس هم شهرتی داشته و من یك موقعی ذكر خیرش را از مرحوم آیت‌الله ارباب هم شنیدم كه فرمودند: ما در خوراسگان یك چنین مرد بزرگی داشتیم. یك بار هم كه با پسر عمه مادرم كه پزشك و مجتهد بود، خدمت بانون امین اصفهانی رفتیم، آنجا صحبت از بزرگان اصفهان شد، آن خانم هم فرمودند: بله، حیف كه از
برهان‌الدین خوراسگانی نوشته یا كتابی به دستمان نرسیده و آنچه كه مانده افواهاً به ما رسیده، او مرد خیلی بزرگی بود
  • .کیهان فرهنگی: شاید با جست و جو در كتاب‌ها و آثار معاصرین جناب برهان‌الدین خوراسگانی بشود ردپایی و اثری از شاگردان ایشان هم بیابیم 
دكتر مدرسی: چند شب پیش یكی از شاگردان بانو امین از تلویزیون صحبت می‌كرد و می‌گفت: من كتابی درباره مشاهیر و علمای بزرگ اصفهان نوشته‌ام، بخصوص درباره كسانی كه نزد بانو امین می‌آمدند. باید آن كتاب را هم دید و همینطور آثار دیگری كه درباره رجال اصفهان نوشته شده است. من خودم به خوراسگان و سر قبر آن عارف بزرگ رفته‌‌ام جناب شیخ بارها عنوان می‌كردند كه من در زمانی كه كار می‌كردم و در سیر و سلوك بودم، هر موقع كارم زیاد بود، شروع به خواندن اذكاری می‌كردم كه استادم به من داده ‌بود
  • کیهان فرهنگی: یعنی خواندن آن اذكار كارهایشان را سبك می‌كرد؟ 
دكتر مدرسی: بله، من خودم تجربه كرده‌ام. مثلاً كاری كه سه روز طول می‌كشید، ضمن آن، ذكری را كه از استاد گرفته ‌بودم می‌خواندم، نگاه می‌كردم می‌دیدم كار تمام شد مثل اینكه یك عده زیادی می‌آمدند و به من كمك می‌كردند. خواهش می‌كنم این را حمل بر چیزی نكنید. در گفت و گوهای دیگر هم سفارش كردم كه بنویسید من یك راوی بیش نیستم و
چیزی از جناب شیخ ندارم. من یك راوی‌ام و این اطلاعات را دارم، درست مثل كسی كه كتابی را خوانده باشد. یك موقعی مردم فكر نكنند بنده آمده‌ام و می‌گویم كه من شاگرد جناب شیخ بودم و من هم اهل بخیه‌ام! خیر چنین چیزی نیست. فقط اینها در حافظه من هست، چون خودم بعضی وقت‌ها كه كارم خیلی زیاد است، یادم می‌آید كه جناب شیخ می‌گفت به این ذكر بپردازید « الهی و ربی من لی غیرك » این ذكر در كارهای سنگین به شما خیلی كمك می‌كند. من واقعاً این را تجربه كرده‌ام
  • کیهان فرهنگی: جناب دكتر مدرسی! در جلسه گذشته كه خدمتتان بودیم، درباره یكی از كرامات جناب شیخ برایمان صحبت كردید - موضوع آب خواستن بچه‌ای در مینی بوس و بی‌تاب شدن جناب شیخ - این قسمت را متأسفانه به دلیل اشكال فنی در ضبط صوت نتوانستیم در یادنامه جناب شیخ بیاوریم. اگر ممكن است لطف كنید كه مجدداً این موضوع را برایمان بازگو بفرمایید 
دكتر مدرسی: بله، در یك روز گرم تابستان، من با جناب شیخ با مینی بوس به طرف تجریش می‌رفتیم. ما در قسمت عقب ماشین نشسته بودیم. توی راه گریه شدید بچه كوچكی كه به اصرار از مادرش آب می‌خواست، توجه همه را به خودش جلب كرده بود. خب، در ماشین كه آب نبود و كودك از تشنگی ضجه می‌زد. جناب شیخ ناگهان انگار كه از دست كسی لیوان آبی را می‌گیرد، دستش را بلند كرد و از سمت شانه‌اش لیوان آبی گرفت و به مادر كودك داد تا به فرزند تشنه‌اش بدهد، بچه آب را خورد و آرام گرفت. مادر بچه لیوان خالی آب را پس داد و جناب شیخ آن را گرفت و دستش را بالا سرش آورد و لیوان در دستش غیب شد! من كه شاهد این كرامت جناب شیخ بودم با توجه به صحبت‌های قبلی جناب شیخ به ایشان گفتم:
شما فرموده‌ بودید كه انجام این نوع كارها مكافات دارد، چرا خودتان رعایت نكردید؟
جناب شیخ فرمودند: درست است، این كارها مكافات دارد، اما من بی‌تاب شدم و نتوانستم ضجه و تشنگی این بچه را تحمل كنم
  • کیهان: از لطف مجددی که فرمودید متشکریم

هیچ نظری موجود نیست: