گفتگوی کیهان فرهنگی با دکتر حمید فرزام شاگرد جناب شیخ رجبعلی خیاط (ره)

  • كیهان: جناب دكتر فرزام لطفاً گفت و گو را از محل تولد، دوران كودكی و خانواده‌تان آغاز كنید
    دكتر فرزام: بنده متولد 1302 هستم یعنی حالا درست 80 سال دارم. در سن پنج سالگی دركرمان به مدرسه رفتم. پدرم را در شش سالگی و مادرم را در سیزده سالگی از دست دادم در نوجوانی، حساس، زودرنج و بسیار پرتوقع بودم، اما به فضل پرودگار حافظه خوبی داشتم
    • كیهان: بعد از فوت پدر و مادرتان، سرپرستی شما با چه كسی بود؟
    دكتر فرزام: ما از طرف مادر بزرگ، عمو، بستگان مادری و برادر بزرگی كه داشتیم حمایت می‌شدیم. البته وضع مالی ما هم بد نبود و خرجمان از طریق اجاره خانه‌ای كه می‌گرفتیم تأمین می‌شد. بهرحال پس از دیپلم، لیسانس ادبیات گرفتم و بعد هم دانشجوی دوره دكترا شدم
    • كیهان: در دوره تحصیل در دانشگاه، چه اساتیدی را درك كردید، كدامیك از آنها بیشترین تأثیر را در زندگی شما داشتند؟
    استاد فرزام: من در زندگی این سعادت را داشتم كه از محضر استادان بزرگی مثل: ملك الشعراء بهار، استاد بهمنیار، استاد جلال همایی، استاد عبدالعظیم قریب، استاد اقبال آشتیانی، استاد سیدمحمد كاظم عصار، استاد فروزانفر، استاد معین و استاد محمدباقرهوشیار بهره‌مند باشم. با استاد بهمنیار خویشاوندی دوری داشتم و ایشان هم به بنده لطف داشتند. استاد راهنمایم در دوره دكترا مرحوم فروزانفر بود ولی بهترین استادی كه از جنبه معنوی داشتم، حضرت شیخ رجبعلی نكوگویان بود كه الحق از محضرپرفیض ایشان كسب فیض فراوان كردم
    • كیهان: لطفاً از نحوه آشنایی‌تان با جناب شیخ بفرمایید
    دكتر فرزام: زمانی كه دانشجوی دوره دكترا بودم، 22 سال داشتم، آن زمان در دبیرستانی در باغ فردوس، ادبیات و عربی درس می‌دادم. علاوه بر آن، ضمن درس، از نهج‌البلاغه وآیات قرآن كریم هم استفاده می‌كردم و همزمان، ابیاتی از مولانا و حافظ می‌خواندم وحالی عجیب و عرفانی پیدا می‌كردم و اشك در چشمانم حلقه می‌زد. این حال من، دانش آموزان را هم تحت تأثیر قرار داده بود. در آن زمان، در همان مدرسه، استادی بود به نام آقای گویا كه فیزیك درس می‌داد و او هم همین حال عرفانی را داشت. وقتی بعضی از دانش‌آموزان مشترك ما، از درس و حال من برای ایشان تعریف كرده بودند، آقای دكترگویا خواسته بودند كه ملاقاتی با ایشان داشته باشم. بنده یك روز به ملاقات استاد گویا رفتم و پس از صحبت‌هایی، فرمودند: شما جای دیگری نروید، بیایید تا شما را پیش جناب شیخ ببرم. این مرد عالم و وارسته به آنجا رسیده كه مسایل را می‌بیند، رؤیت می‌كند
    • كیهان: اولین ملاقاتتان با جناب شیخ چگونه گذشت و ایشان را چگونه دیدید؟
    دكتر فرزام: یك روز بعد از ظهر آقای گویا دست مرا گرفت و به محل كار جناب شیخ برد كارگاه ایشان عبارت بود از یك اتاق دو سه متری با یك میز كار، یك قیچی بزرگ خیاطی و مقداری پارچه و خرده ‌ریز پارچه كه دور و برشان بودآن مرد روحانی با همان عرق چین، همانجا بود. ما دو ساعتی آنجا بودیم و پس از معرفی از هر دری سخن گفتیم، بخصوص از حافظ، ایشان از من سؤالاتی می‌پرسیدند و بنده هم جواب می‌دادم. من بیشتر از جنبه‌های ادبی حافظ می‌گفتم ولی در بحث به عمد كوتاه می‌آمدم كه جناب شیخ صحبت كنند. من در همان جلسه اول منقلب شده بودم و اشك از گوشه چشمم می‌ریخت. یادم هست، آن روز گل مژه شده بودم و چشمم ناراحت بود و عینك سیاه زده بودم، اما قطرات اشك همینطور بی‌اختیار از زیر عینكم جاری بود. جذبه جناب شیخ مرا گرفته بود و شور و حال عجیبی داشتم
    • كیهان: در جلسه اول ملاقات شما با جناب شیخ، چه مسایلی مطرح شد؟
    دكتر فرزام: احساس كردم جناب شیخ به حافظ ارادت فراوانی داشت و در میان همه گویندگان و همه عرفای ما حافظ را سرآمد می‌دانست و به هر مناسبتی شعر زیبایی از اومی‌خواندند و به تعبیرات عرفانی خودشان متوسل می‌شدند غروب كه شد، بنده و آقای گویا از محضر جناب شیخ مرخص شدیم. همین كه پا را بیرون گذاشتیم استاد گویا به من گفت: فلانی به تو تبریك می‌گویم! گفتم چرا؟ گفت: برای اینكه من اشخاصی را اینجا آورده‌ام كه جناب شیخ حتی یك كلمه با آنها حرف نزده و همینطور مثل دیوار در برابرشان ساكت بود و سرش را پایین انداخته بود؛ اما حدود دوساعت با شما حرف زد و معنی‌اش این است كه شما را پذیرفته است. این حرف آقای گویا مشوق من شد كه بعد از آن علاوه بر شب‌های جمعه، روزهای وسط هفته هم خدمت جناب شیخ بروم
    • كیهان: اگر ممكن است از خاطرات خودتان از آن جلسات هم برایمان صحبت كنید
    دكتر فرزام: در اوایل ازدواجم، یك روز به عیال گفتم می‌خواهم بروم نزد جناب شیخ واگر دیر كردم نگران نشوید. روز دوشنبه بود. رفتم آنجا و دیدم مردی نورانی آنجا نشسته است. صحبت كه ادامه پیدا كرد، متوجه شدم كه او شخصیتی دارای مراتب علمی عرفانی و صاحب كمالات و وارد به مسایل فقهی است كه در علوم قدیمه و علوم دینی هم صاحبنظر است، طوری كه بنده شاگرد او هم حساب نمی‌شدم. جناب شیخ هم به ایشان بسیاراحترام می‌گذاشتند و بسیار باعث تعجب من شده بود كه این مرد كیست؟ شب‌های جمعه هم او را آنجا ندیده بودم. تعجب‌ام این بود كه چرا این آقا با آن همه دانش و معرفت پیش جناب شیخ آمده، او كه از این صحبت‌‌ها مستغنی است. با خودم گفتم، من باید اینجا بیایم تا درس بیاموزم، ایشان چرا؟ بهرحال، نزدیك غروب كه شد ایشان بلند شدند و من هم به دنبال او راه افتادم. از در كه بیرون رفتیم، گفتم: حضرت آقا! می‌خواهم افتخارآشنایی بیشتری با شما پیدا كنم، گفت: من محمد محققی هستم. بعد معلوم شد كه ایشان دكتر محمد محققی، استاد دانشگاه و نماینده آیت‌الله بروجردی در خارج از كشور برای ساختن و اداره مسجد هامبورگ هستند
    • كیهان: آن زمان جناب عالی چند سال داشتید؟
    دكتر فرزام: من حدود 30 سال داشتم و آقای دكتر محققی حدود 50 سال داشتند. بعد به ایشان گفتم: آقا شما مستغنی هستید، چرا نزد استاد می‌آیید؟ گفتند: ای آقا! بیا و ببین اینجا چه خبر است! گفتم چطور؟ گفت: این شیخ به ظاهر خیاط است، اما بیا ببین به چه مقامی رسیده، به جایی رسیده كه رؤیت می‌كند و می‌بیند! بعد گفت: در اولین جلسه‌ای كه نزد جناب شیخ رفتم، اولین سؤال ایشان این بود كه اسم شما چیست؟
    گفتم محمد، محمد محققی، بعد پرسید شغل شما چیست؟ گفتم: معلم هستم. گفت: غیر از معلمی؟ گفتم: استاد دانشگاه هستم. گفت: من می‌بینم كه شما با یك شیئی كروی سر و كار دارید
    آقای محققی گفتند: این حرف را که شنیدم خیلی تعجب كردم، چون من برای امرار معاش از دوره جوانی كره جغرافیایی می‌ساختم و حتی خویشان و همسایگان هم خبر نداشتند. ولی حالا می‌شنیدم كه این مرد در اولین برخورد به من می‌گوید شما با یك شیئی كروی سروكار دارید
    • كیهان: مرحوم دكتر ابوالحسن شیخ هم از جمله شاگردان جناب شیخ بودند، لطفاً از نحوه آشنایی ایشان با جناب شیخ برایمان صحبت كنید
    دكتر فرزام: بله مرحوم دكتر ابوالحسن شیخ، مدیر گروه شیمی دانشكده علوم دانشگاه تهران بودند و به پدر شیمی ایران معروفند. ایشان حدود 90 سال عمر كردند و مصاحبه‌ای هم در اواخر عمر با صدای جمهوری اسلامی داشتند. بنده قبلاً دكتر شیخ را نمی‌شناختم تنها در جلسات جناب شیخ می‌دیدم كه این مرد دانشگاهی با چه ارادتی نزد جناب شیخ می‌آید و چه حال عارفانه‌ای پیدا كرده ‌بود. چگونگی ارادت او را به جناب شیخ تحقیق كردم، معلوم شد كه ماجرا مربوط به یك مشكل خانوادگی بوده ‌است. قضیه از این قرار بوده كه مدتی همسر آقای دكتر شیخ گم می‌شود، همه‌جا را جست‌جو می‌كنند، اما اثری از او پیدا نمی‌كنند، كسی به دكتر شیخ می‌گوید یك شیخ رجبعلی خیاطی هست كه مسایل را می‌بیند و رؤیت می‌كند. پیش او برو

    ایشان هم می‌آید نزد جناب شیخ و داستان را می‌گوید. جناب شیخ به دكتر شیخ می‌گوید
    سه صلوات بفرست و نگران نباش، همسر شما در آمریكاست و همین حالا دارد چمدانش را می‌بندد و تا دو هفته دیگر اینجاست و درست همین اتفاق افتاد. از آن پس دیگر دكترشیخ، مرید جناب شیخ رجبعلی خیاط شد
    • كیهان: درباره مسایل شرعی هم جناب شیخ به شما سفارشی داشتند؟
    دكتر فرزام: بله، حضرت شیخ به من فرمودند: حساب خمست را بكن و سفارش كردند كه می‌روی خدمت آیت‌ا... آقا میرزا احمد آشتیانی، روحش شاد! عجب بزرگواری بود! من یك خانه محقری داشتم. خانه پدری بود و تازه ازدواج كرده بودم. یكبار هم بعدا با پسر كوچكم آنجا رفتم و دیدم حضرت آیت‌الله آمدند ولی ننشستند. من هم بلند شدم و ایستادم
    بعد از چند لحظه ایشان با شیرینی و ظرف میوه برگشتند. گفتم: حاج آقا زحمت كشیدید گفتند: نه، دیدم با پسرت آمده‌ای باید پذیرایی می‌كردم و بعد حدیثی برای من خواندند كه مضمون آن این بود كه « كافر سخی به بهشت نزدیكتر است تا مؤمن بخیل »، وقتی داشتم با آیت‌الله آشتیانی از پله پایین می‌آمدم حال خوشی داشتم، از ایشان پرسیدم: حاج آقا! ما چه تصویری از خداوند باید داشته باشیم؟ آیت الله می‌دانستند كه من منكر خداكه نیستم و می‌خواهم خدا را بهتر بشناسم. آن وقت جوانی كنجكاو بودم.
    فرمودند: خدا را می‌خواهی بشناسی، و بعد شروع به خواندن آیه نور كردند كه من ادامه دادم
    الله نورالسموات و الارض ... ایشان فرمودند: تو كه این را حفظ هستی! می‌دانی كه این
    نور یعنی چه؟ و بعد همان لحظه گفتند: آن گل سرخ را می‌بینی كه آنجاست، اینها همه پرتوی از حق است، نورالهی است. دنبال خدا می‌گردی؟ خدا با توست، چشمت را باز كن
    • كیهان: از نصایح جناب شیخ بفرمایید
    دكتر فرزام: جناب شیخ می‌گفت: ای رفقا! خدا شما را برای خودش خلق كرده، قدر خودتان را بدانید و بعد حدیث قدسی برایمان می‌خواند كه مضمونش این بود: « یا داود! همه چیزرا برای تو خلق كردم و تو را برای خودم آفریدم » گاهی برای بعضی ها مثالهای بازاری هم می‌زدند كه به ذهن نزدیك باشد، می‌فرمودند: این وجود عزیز را زیر پای نفس نیندازید. قدر خودتان را بدانید. جناب شیخ همیشه به سمت چپ سینه به طرف قلب آدم توجه داشت و نصیحت می‌كرد
    • كیهان: حالات و كلمات شیخ در جلسات چگونه بود؟
    دكتر فرزام: جناب شیخ در زمانی كه جوانتر بود صدای عجیب و گیرایی داشت كه ما را منقلب می‌كرد. یك روز به آقای دكتر گویا گفتم: دعاها و لحن شیخ چه كششی دارد! ایشان فرمودند: آقا شما دیر آمدید، خدا شاهد است جناب شیخ گاهی یك حالی پیدا می‌كرد و با سوز و حالی دعا می‌كرد كه همه را منقلب می‌كرد و در و دیوار به لرزه می‌آمد. جناب شیخ تمام صحبت‌شان این بود كه رفقا! هر كار كه می‌كنید، برای خدا بكنید و او را همیشه در نظر داشته باشید. معرف او باشید. اگر خیاطی می‌كنید، به عشق او سوزن بزنید. اگر بنّا هستید، به عشق او آجر بكارید. آقای استاد! شما هم با عشق و محبت اوسخن بگو و درس بده

    جناب شیخ به ما سفارش می‌كرد نماز كه می‌خوانید، به عشق بهشت و از ترس جهنم نخوانید، نماز را به عشق خود خدا بخوانید و این شعر را می‌خواندند اگر از دوست چشمت براحسان اوست تو در بند خویشی نه در بند دوست

    به ما می‌گفت: تو نسخه الهی هستی، قدر خودت را بدان، اگر گرفتار هوای نفس شدی و از راه به در رفتی، بازگرد و توبه كن. مناجات نادمین را كه منسوب به حضرت زین‌العابدین(ع) است برایمان می‌خواند
    « الهی اگر ندامت خودش توبه است، به عزت و جلال تو، من پشیمان هستم »
    • كیهان: جناب شیخ بیشتر چه دعاهایی می‌خواندند؟
    دكتر فرزام: ایشان بیشتر دعاهای صحیفه را می‌خواندند و تكرار می‌كردند، در طول هفته به مناسبت‌هایی دعا را تغییر می‌دادند. دعاها را با یك حال خاصی می‌خواندند كه همه را منقلب می‌كرد. بیشتر دعای خمسه عشر را می‌خواندند، گاهی روی بعضی از فرازها تكیه می‌كردند و آن جمله‌ها را به تكرار می‌گفتند، جمله‌هایی مثل: « الهی و ربی، یا من اسمه دوا و ذكره شفا » و از این قبیل. بیشتر وقت‌ها این دعا را می‌خواندند:
    پروردگارا! ما را برای لقای خودت آماده كن و تعلیم بده و می‌فرمودند: رفقا! اگر
    من این دعاها را تكرار می‌كنم برای این است كه قدر خودتان را بدانید تا هوای نفس
    شما را از راه نبرد
    • كیهان: جلسات جناب شیخ بیشتر در منزلشان بود یا در جاهای دیگر هم جلسه داشتند؟
    دكتر فرزام: جلسات عمومی در شب‌های جمعه برگزار می‌شد. جلسات خصوصی هم دوشنبه‌ها بود كه افرادی مثل من می‌آمدند و جناب شیخ ارشاد می‌فرمودند و نصیحت می‌كردند وطوری هم می‌گفتند كه طرف صحبتشان شرمسار نشود
    اگر هم كسی به جلسات خصوصی وسط هفته می‌آمد، جناب شیخ راه می‌دادند و نمی‌گفتند فقط شب‌های جمعه بیا. جلسات در آن زمان كه من 31 یا 32 سال داشتم، دوره‌ای بود. گاهی اوقات در منزل جناب لباسچی در خیابان سپه جلسه برگزار می‌شد و گاهی در منزل آقای گویا و دیگران. خود بنده هم جناب شیخ را به طور خصوصی دعوت كردم و با چند نفر ازدوستان آمدند. اما در این اواخر كه جناب شیخ حال نداشتند كه جایی بروند، جلسات درمنزلشان برگزار می‌شد. اول نماز جماعت می‌خواندند، بعد دعا می‌خواندند و بعد زیارت عاشورا
    • كیهان: اندرز ویژه‌ای هم برای شما داشتند؟
    دكتر فرزام: بله یك‌بار به من به ‌طور خصوصی گفت كه خجالت نكشم، گفت: باید حواست جمع باشد كه زود تحت تأثیر قرار نگیرد چون عنصر تو طوری است كه یك جاهایی تحت تأثیر قرار می‌گیرد، كمی رودربایستی می‌كنی. در بعضی جاها كمی سست عمل می‌كنی،
    نباید اینطور باشی. اگر كسی از تو خواهشی كرد كه خلاف شرع بود، باید حواست جمع باشد و زود تحت تأثیر قرار نگیری. راست هم می‌گفت، چون چنین حالتی را در خودم می‌دیدم یكبار هم كه با جناب شیخ از خیابان سیروس می‌گذشتیم، ایشان به بنده فرمودند: نگاهت كه به نامحرم می‌افتد در تو تأثیر دارد؟ خوشت می‌آید؟ من سرم را پایین انداختم و تبسم كردم، گفتند: اگر خوشت نیاید كه مریضی! حالا اگر نگاهت افتاد، باید سرت را پایین بیندازی، استغفاركنی و بگویی

    « یا خیر حبیب و محبوب صل علی محمد و آل محمد »
    این را بگو و دامن خودش را بگیر، آن وقت چیزهایی را می‌بینی كه تا به حال ندیده‌ای بعد از قول بزرگی گفتند: آدم به جایی می‌رسد كه اگر خدا را نمی‌بیند، فرشته‌ها را می‌بیند و افزود: اینها به دید انسان می‌آیند، به جایی می‌رسی كه با فرشته‌ها ملاقات خواهی داشت. حرفهایی كه جناب شیخ می‌زد، آخرین كلاس عرفان بود و باطن افراد را می‌دید
    • كیهان: جناب فرزام! وقتی به دیدار جناب شیخ می‌رفتید با توجه به اینكه فرمودید ایشان باطن افراد را می‌دید، ناراحت نبودید كه مسایل شما را می‌داند و ضعف و گناه انسان را در می‌یابد؟
    دكتر فرزام: بله، ما به این امر واقف بودیم و برای همین هم كم و بیش خودداری می‌كردیم. اما ایشان می‌دانست و گاهی به یكی از رفقا می‌گفت: دوباره چشمهایت را باید ببندی، یا «به هر كسی نگاه نكن»، یا به نامحرم نگاه نكن یكی از مریدان جناب شیخ می‌گفت: یك روز خدمت ایشان میرفتم، در بین راه اندیشه گناهی به سرم زد. وقتی با شیخ روبرو شدم به من گفت: در چهره تو چه چیزی می‌بینم؟ من متوجه شدم كه جناب شیخ چه می‌گوید، در دلم گفتم: یا ستار العیوب! خدا خواست و ذهن شیخ به جای دیگری متمركز شد، شیخ خندید و دوباره نگاهی به من كرد و فرمود: تو چكار كردی؟
    همین حالا چیزی می‌دیدم كه محو شد. می‌دانید كه خداوند ستارالعیوب است. اگر به پناه او رفتی، تو را پناه می‌دهد. بله، جناب شیخ واقعاً مسایل را می‌دیدند، در سن 30 سالگی از ضربان قلب و درد آن ناراحت بودم. پیغام دادم به آقای دكتر گویا كه من قلبم ناراحت است و مثل اینكه باید مرخص بشوم؛ وقتی كه این حرف را زدم دكتر گویا ناراحت شده بود و همان روز حرف مرا به جناب شیخ رسانده ‌بود. جناب شیخ تأملی فرموده
    و گفته بودند: از طرف من به فرزام بگو ناراحت نباش، موهای سر و صورتت هم سفید می‌شود یعنی به سن هفتاد و هشتاد هم می‌رسی و من می‌بینم
    • كیهان: لطفا درباره نوع غذا و آداب غذا خوردن و پذیرایی جناب شیخ هم برایمان توضیح بدهید
    دكتر فرزام: جناب شیخ كم غذا می‌خورد، در میهمانی هم زیاده‌روی نمی‌كرد، نهایتاً یك سوپ و چند لقمه غذا می‌خوردند. حاج محمود آقا ( فرزند جناب شیخ ) نقل می‌كند كه شیخ گاهی به من می‌گفت: می‌روی مثلاً 3 ریال پلو می‌خری و 2 ریال دیگرش را از جگركی آب جگر می‌گیری. این غذای شیخ بود. البته جناب شیخ به لقمه حلال و بی شبهه بسیار اهمیت می‌داد. در جلسات منزل جناب شیخ فقط آب یخ بود و چیزی نداشت كه بخواهد هر جلسه میهمانی بدهد. اما شب‌های جمعه در منزل آقای لباسچی كه نسبتاً متمول بود، میوه هم بود. به طور كلی غذای شیخ ساده بود
    • كیهان: همان طور كه مستحضرید كتاب «تندیس اخلاص» و بعد «كیمیای محبت» از آثار تأثیرگذاری بودند كه درباره جناب شیخ نوشته شده و آنجا خاطرات بسیاری از شما نقل شده است. لطفاً درباره این كتاب هم توضیح بفرمایید
    دكتر فرزام: داماد من، همسایه فرزند جناب شیخ، حاج محمود آقا است. یك روز به او می‌گوید: پدر خانم بنده از شاگردان جناب شیخ است. فرزند جناب شیخ می‌گوید: به آقای فرزام بگویید اگر یادداشتی از خاطراتشان با جناب شیخ دارند بنویسند و به من بدهند خدا داناست، من چهار تا نیم ورق یادداشت نوشتم و دادم به دامادم و او هم همان را به حاج محمود آقا فرزند جناب شیخ داد و ایشان هم آن را به آقای صنوبری داماد آقای ری‌شهری سپرد. یك روز خدمت آقای ری‌شهری رسیدم، ایشان فرمودند: یادداشت‌های شما دستمایه من برای تألیف كتاب شد. انشاءا... كه این كتاب، نامه نجات من باشد
    • كیهان: پدر آقای صنوبری هم گویا از شاگردان جناب شیخ بوده‌اند، ایشان را حتما می‌شناسید
    دكتر فرزام: بله، ایشان از مریدان شیخ و مردی عارف و فرهیخته است. داستان مرید شیخ شدنش هم شنیدنی است. ایشان راننده تاكسی بوده، روزی دو نفر زن سوار تاكسی‌اش می‌شوند، یكی از آن دو نفر در راه پیاده می‌شود و دیگری شروع می‌كند به گله كردن كه پول نداریم و نیم ساعتی منتظر اتوبوس بودیم و نیامد تا مجبور شدیم كه با شما بیاییم. از دل این مرد می‌گذرد كه از این خانم كرایه نگیرد. خلاصه او را می‌آورد تا در خانه‌اش و پولی هم نمی‌گیرد. بعد كه به خدمت شیخ می‌رسد. جناب شیخ به او می‌گوید: آفرین! بارك الله! تو هم داخل لشكر امام زمان شدی. از آنجا آقای صنوبری پدر همین آقا ابراهیم صنوبری مرید جناب شیخ می‌شود
    • كیهان: جنابعالی درباره مشكلات و مسایل خودتان هم با جناب شیخ مشورت می‌كردید، یا كمك می‌خواستید؟
    دكتر فرزام: جناب شیخ درباره بعضی از مسایل، خودشان بدون این كه من بگویم اشاره یا صحبت می‌كردند، بعضی وقت‌ها هم من طرح مساله می‌كردم و از ایشان كمك می‌خواستم جناب شیخ علاوه بر این كه رؤیت می‌كردند و می‌دیدند مسایل را، احضار ارواح هم می‌كردند و طی‌الارض هم داشتند. این را بعداً فهمیدم و برایتان خواهم گفت. در اوایل ازدواجم، یك روز سرسنگین و بدون خداحافظی با همسرم تقریباً به حالت قهر از خانه بیرون رفتم. آن زمان رییس دبیرستان صبا در تجریش بودم. هنگام غروب با چند نفر از دوستان وضو گرفتیم و برای نماز مغرب و عشا آماده شدیم و به اتاق جناب شیخ رفتیم هنوز یك ربع ساعتی به اذان مغرب مانده بود. جناب شیخ هم وضو گرفتند و آمدند و همین که نگاهشان به من افتاد با حالت تعجب گفتند: قهر می‌كنی؟! باید تحمل داشت زود از میدان در می‌روی و بلافاصله شعر مناسبی از حافظ خواندند
    • كیهان: در باره احضار ارواح و طی‌الارض جناب شیخ هم بفرمایید
    .دكتر فرزام: بله، در دوره جوانی قرار بود مرا برای تدریس به پاكستان بفرستند و من نگران بودم. چون بچه شیرخوار دو ساله‌ای داشتم و علاوه بر آن در پاكستان، وبا آمدهبود. نزد جناب شیخ رفتم و یك دستی زدم، گفتم: میشود شما با پدر و مادرم یک مشورتی بفرمایید درباره این سفر پاكستان؟ جناب شیخ فرمودند: سه تا صلوات بفرست و بعد شروع كردند. من كیفیت سخنانشان را نمی‌فهمیدم. حرف نمی‌زدند، فقط سرشان را بالا كرده ‌بودند و من می فهمیدم كه یك جایی دارند حرف‌هایی می‌زنند. بعد هم زدند به گریه و من خیلی متأثر شدم و گفتم: اگر می‌دانستم شما ناراحت می‌شوید نمی‌گفتم از پدر و مادرم سؤال كنید، جناب شیخ فرمودند: نه آقا، من درباره ظهور حضرت حجت(ع) از آنها سؤال كردم و گریه‌ام از این جهت بود. بعد فرمودند
    مادرت چادر به سرداشت و به لهجه محلی حرف می‌زد و بعضی از كلماتش را نمی‌فهمیدم
    و فرمودند: حرف آنها این بود كه شما به پاكستان نمی‌روی و در واقع همینطور شد و فهمیدم كه ایشان احضار ارواح می‌دانند یكبار هم ازحاج محمود آقا فرزند جناب شیخ در مورد پدرشان سؤال كردم، ایشان فرمودند پدرم طی‌الارض هم داشتند
    • كیهان: استاد! جناب شیخ با این كرامت‌ها كه در كتاب «كیمیای محبت» آمده و حضرت عالی هم شمه‌ای از آن را بحق نقل كردید، در معرض خواهش‌ها و سؤالات بیجا و عوامانه قرار نمی‌گرفت؟ جناب شیخ چگونه سطح و شأن خودش را نگه می‌داشت؟
    دكتر فرزام: به هر كرامتی نمی‌شود دل بست. یكی از همكاران ما كه در هندوستان تحصیل كرده، می‌گفت: به چشم خودم دیدم مردی هندی در گودالی خوابید و روی او خاك ریختند وبعد از دو ساعت زنده از داخل گودال بیرون آمد و من تعجب كردم. شیخ ما هم می‌گفت: من نه فالگیرم و نه جن گیر. یعنی از این صحبت‌ها نباید بكنید. شیخ شاگردانی مثل دكتر گویا، دكتر شیخ، دكتر مدرسی، دكتر میرمطهری، مهندس فروغی‌زاده و دكتر خوانساری داشت. حرف جناب شیخ این بود كه تقوا داشته باش. قدر خودت را بدان، به جای این كه
    دنبال جواهر بروی، دنبال حقیقت برو، خدا را ببین و دامن خودش را بگیر، خودش را بخواه و به سمت او برو. می‌فرمود: رفقا! خداوند به من كرامت فرموده، به شما هم می‌دهد. خزانه رحمتش به روی همه باز است. تكرار می‌كرد و همه حرفش این بود كه
    من كان لله، كان الله له
    هر كس با خدا باشد، خدا با اوست و خدا داناست كه مسایل را
    می‌دید. حالا اگر بنده شاگرد بازیگوشی بودم، خدا را شاكر هستم كه لطف خدا شامل حالم بود و دستم را گرفت. البته نباید به این قانع باشیم. این را خود جناب شیخ هم می‌گفت كه باید به خودش برسی، او خیلی عالی است، به زبان نمی‌آید، به بیان نمی‌گنجد، راه باز است، باید بروی و برسی. راهش هم این است كه ترك ما سوی الله كنی شیخ در واقع به این مرحله رسیده‌ بود و یك ذره هم شك و شبهه نداشت. اصلاً علت این كه شیخ به این مقام رسیده بود آن بود كه یك سر سوزن شك نداشت، به ما هم می‌گفت شما این راه را بروید خداوند به شما هم چنین نعمت‌هایی می دهد. شرطش این است كه مواظب خودت باشی، قدر خودت را بدانی، تو نسخه الهی هستی، خطایی هم اگر كردی نگاه ناروایی اگر داشتی، به راه بیا و توبه كن و از خداوند یاری بخواه. خدا می‌بخشد و كمك می‌كند
    • كیهان: استاد! آیا هنگام فوت جناب شیخ هم حضور داشتید؟
    دكتر فرزام: من متأسفانه در سال‌های آخر عمر ایشان در اصفهان بودم و تنها به مجلس ختم جناب شیخ رسیدم
    • كیهان: از چه طریقی از درگذشت جناب شیخ با خبر شدید؟
    دكتر فرزام: من از طریق روزنامه متوجه شدم كه جناب شیخ فوت كرده‌اند. بعد به «ابن بابویه» رفتیم بر سر مزار ایشان و فاتحه خواندیم. حالا خیلی‌ها می‌روند و حاجت می‌طلبند و می‌گیرند. یك خاطره جالب هم در این‌باره دارم، یك روز با خانمم به مزارشیخ رفته بودیم. پس از خواندن نماز و فاتحه برای شیخ، خانمم به من گفت: شنیدی این خانمی كه كنار من بود درباره شیخ چه می‌گفت؟ گفتم نه،‌ گفت این خانم در خواب جناب شیخ را دیده كه به او می‌گوید: به من شیخ خیاط می‌گویند. بیا سر مزار من، آنجا برایت دعا می‌كنم تا آن حاجتی كه داری برآورده شود. می‌گفت: من بدون اینكه قبلا اسم شیخ خیاط را شنیده باشم یا او را بشناسم، به اینجا آمدم و حاجتم را گرفتم
    • كیهان: آیا وضع خانه جناب شیخ به همان صورت قبلی باقی مانده است؟
    دكتر فرزام: خیر، یكی از مریدان جناب شیخ كه در آمریكا اقامت دارد، از سر نهایت ارادت به جناب شیخ، به فرزندان ایشان تلفن می‌زند و می‌گوید: ما مایل هستیم خانه جناب شیخ را به نام خودشان حسینیه كنیم، خانه در چه وضعی است؟ در پاسخ می‌گویند خانه را فروخته‌ایم. آن شخص از فرزندان شیخ می‌خواهد كه بروند و مجدداً خانه را بخرند. صاحب خانه می‌گوید 14 میلیون تومان می‌فروشم، آن شخص هم همین مبلغ را حواله می‌كند و خانه خریده می‌شود و حالا وضع خانه را تغییر داده‌اند و سالن بزرگی درست شده كه در آن نماز می‌خوانند
    • كیهان: استاد! حضرتعالی از اساتیدتان به تفصیل نام بردید اما از شاگردانتان چیزی نگفتید. لطفا از شاگردان خودتان هم بفرمایید، آیا هنوز هم با برخی از آنها ارتباط دارید؟
    دكتر فرزام: من شاگردان خوبی داشته‌ام، چه در دوره دبیرستان و چه در دانشگاه، چه آنها كه دست مرا گرفتند و در دست جناب شیخ گذاشتند و چه دانشجویانی كه در دانشگاه اصفهان داشتم. بعضی از شاگردانم حالا 75 ساله‌اند و تنها 5 سال از من كوچكترند و با بعضی از آنها هم ارتباط دارم. یكی از دانشجویان دوره لیسانس من كه از همه عزیزتر و
    محبوبتر است، جناب دكتر سیدمحمد خاتمی رییس جمهور محترم ما هستند. ایشان در سال 44 یا 45 در دانشگاه اصفهان دانشجوی من بودند و از همان موقع به من محبت داشتند و حتی وقتی كه بنده از سفر مكه برگشتم، با تعدادی از دانشجویان دیگر به منزل ما آمدند و
    به من لطف‌ها كردند.
    • كیهان: استاد! اجازه بفرمایید در مورد شعر و شاعری هم سؤالی از حضرتعالی داشته باشیم. آیا شما شعر هم سروده‌اید؟
    دكتر فرزام: من شاعر نیستم و هرگز هم ادعای شعر و شاعری ندارم، اما مثل بسیاری افراد دیگر، گاهی اشعاری سروده‌ام. یكی از آنها شعری است كه حسب حالم هست، با عنوان: افسانه زندگی، به این مطلع:
    در این گیتی پرفراز و نشیب چو افسانه بگذشت این زندگی

    شعری هم در جواب سلمان رشدی خائن سرودم، این اثری به سبك موش و گربه عبید زاكانی است و در آن ضمن پاسخ به كتاب موهن آیات شیطانی، او را هجو كرده‌ام. شعری هم برای
    فلسطین مظلوم گفته‌ام كه مرهم جراحت ماست.
    در آن شعر، پیامبر اسلام (ص) از جلفای صهیونیان به موسی بن عمران شكوه می‌كند.
    نبی مكرم به موسی بن عمران ز صهیونیان گر كند شكوه‌ها
    سرسرافكنده موسی به صد درد گوید بسی شرم دارم از این قوم كافر

    اشعاری هم از بنده در زمان‌ها و شرایط مختلف در نشریه انجمن ادبی صائب چاپ شده است

    هیچ نظری موجود نیست: