پس از بازگشت از نجف اشرف، یکی از بازرگانان متدیّن بهشهر از ایشان دعوت به عمل آورده و پس ار پذیرایی و احترام میزبان، از معظم له تقاضا کرد که شما در شهر اقامت کنید و مردم به وجود شما در شهر نیازمندند.
آقا در پاسخ او فرمود:
« وضعیت من طوری است که مراجعات و رفت وآمد مردمی زیاد خواهد بود و در نتیجه هزینه هم زیاد در برخواهد داشت. »
میزبان گفت، من در خدمت شما هستم و هزینه را تأمین می نمایم.
آقا فرمود:
« اگر شما پشیمان شدید و یا دیگر نتوانستید هزینه را تأمین کنید، آن وقت چه؟»
میزبان گفت: آن وقت خدا هست.
معظم له در جواب گفت:
« حال که آخر باید به خدا تکیه کنم، چرا از اول به خدا تکیه نکنم! »
آقا در پاسخ او فرمود:
« وضعیت من طوری است که مراجعات و رفت وآمد مردمی زیاد خواهد بود و در نتیجه هزینه هم زیاد در برخواهد داشت. »
میزبان گفت، من در خدمت شما هستم و هزینه را تأمین می نمایم.
آقا فرمود:
« اگر شما پشیمان شدید و یا دیگر نتوانستید هزینه را تأمین کنید، آن وقت چه؟»
میزبان گفت: آن وقت خدا هست.
معظم له در جواب گفت:
« حال که آخر باید به خدا تکیه کنم، چرا از اول به خدا تکیه نکنم! »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر