ماجراى شگفت يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بنام خباب

يكى از جوانانى كه در اسلام آوردن پيشى گرفت خباب ابن ارت بود، كفار هر آنچه او را شكنجه مى كردند تا از اعتقاد خود دست بردارد ممكن نمى شد، سنگ سوزانيكه آتش بر آن افروخته بودند بر پشتش مى گذاشتند تا گوشت او از بين مى رفت باز هم صبر و استقامت مى ورزيد.
خباب مى گويد: روزى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آزار و شكنجه مشركين شكايت كردم و گفتم ما را از اين گرفتارى نجات نمى دهى و از خداوند درخواست نمى كنى ما را رهايى دهد؟
حضرت از جاى خود حركت نمود در حالى كه صورتشان برافروخته بود فرمود: كسانى كه پيش از شما بودند هر چه آزار مى ديدند صبر مى كردند، آنها را مى گرفتند قبرى بر ايشان مى كندند، اره بر سرشان مى گذاشتند، شانه هاى آهنين اره را در پوست و گوشت آنان داخل مى كردند ولى از دين خود دست نمى كشيدند.
خداوند چنان اسلام را نيرو خواهد داد كه مردم سواره از صنعاء تا حضر موت مى روند و از كسى جز خدا نمى ترسند اما شما عجله داريد و شكيبا نيستيد.
خباب آهنگر بود و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزد او مى آمد و با او انس داشت اين خبر را به زنى كه صاحب خباب بود دادند آن زن آهن مى گداخت و بر سر خباب مى گذاشت .
روزى خباب شكايت آن زن را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمود، حضرت برايش دعا كرد و اتفاقا سر آن زن درد شديدى پيدا كرد بطوريكه از شدت درد مانند سگ زوزه مى كشيد، به او گفتند اگر مى خواهى خوب شوى سرت را با آهن داغ كن ! و خباب آهن گداخته بر فرق سرش ‍ مى گذاشت تا بهبودى پيدا كند.
روزى عمربن خطاب از خباب پرسيد چگونه مشركين تو را شكنجه مى دادند، خباب پيراهن را از پشت خود بالا زد و گفت : نگاه كن ، همينكه چشم عمر به پشت او افتاد در شگفت شد و گفت به خدا سوگند تاكنون پشت احدى را اينطور نديده بودم .
خباب گفت : آتش بر پشتم مى افروختند تا وقتيكه پشتم از گوشت صاف نشده بود آتش خاموش نمى كردند.

هیچ نظری موجود نیست: