عبدالله از طريق ازدواج فصل نوينى از زندگى به روى خود گشود و شبستان زندگى خود را با داشتن همسرى مانند آمنه روشن ساخت و پس از چندى براى تجارت راه شام را همراه كاروانى كه از مكه حركت مى كرد در پيش گرفت .
زنگ حركت نواخته شد و كاروان به راه افتاد و صدها دل را نيز همراه خود برد، در اين وقت آمنه دوران حاملگى خود را مى گذرانيد، پس از چند ماه طالع كاروان آشكار گشت عده اى به منظور استقبال از خويشان و كسان خود تا بيرون شهر رفتند.
پدر عبدالله نيز در انتظار پسر بود، ديدگان كنجكاو عروسش هم عبدالله را در ميان كاروان جستجو مى كرد، متاسفانه اثرى از او در ميان كاروان نبود و پس از تحقيق مطلع شدند كه عبدالله موقع مراجعت در يثرب ((مدينه )) مريض شده و براى استراحت و رفع خستگى ، ميان خويشان توقف كرده است ، استماع اين خبر آثار اندوه و پريشانى در چهره هر دو پديد آورد و سيلاب اشكى از ديدگان پدر و عروس فروريخت .
عبدالمطلب بزرگترين فرزند خود به نام حارث را مامور كرد كه به يثرب برود و عبدالله را همراه خود بياورد، وقتى وارد مدينه شد اطلاع يافت كه عبدالله يك ماه پس از حركت كاروان با همان بيمارى چشم از جهان بربسته است .
حارث پس از مراجعت جريان را به عبدالمطلب رساند و همسرش را نيز از سرگذشت شوهرش مطلع ساخت و آنچه از او باقى مانده بود پنج شتر و يك گله گوسفند و يك كنيز بنام ((ام ايمن )) بود كه بعدا پرستار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شد.
زنگ حركت نواخته شد و كاروان به راه افتاد و صدها دل را نيز همراه خود برد، در اين وقت آمنه دوران حاملگى خود را مى گذرانيد، پس از چند ماه طالع كاروان آشكار گشت عده اى به منظور استقبال از خويشان و كسان خود تا بيرون شهر رفتند.
پدر عبدالله نيز در انتظار پسر بود، ديدگان كنجكاو عروسش هم عبدالله را در ميان كاروان جستجو مى كرد، متاسفانه اثرى از او در ميان كاروان نبود و پس از تحقيق مطلع شدند كه عبدالله موقع مراجعت در يثرب ((مدينه )) مريض شده و براى استراحت و رفع خستگى ، ميان خويشان توقف كرده است ، استماع اين خبر آثار اندوه و پريشانى در چهره هر دو پديد آورد و سيلاب اشكى از ديدگان پدر و عروس فروريخت .
عبدالمطلب بزرگترين فرزند خود به نام حارث را مامور كرد كه به يثرب برود و عبدالله را همراه خود بياورد، وقتى وارد مدينه شد اطلاع يافت كه عبدالله يك ماه پس از حركت كاروان با همان بيمارى چشم از جهان بربسته است .
حارث پس از مراجعت جريان را به عبدالمطلب رساند و همسرش را نيز از سرگذشت شوهرش مطلع ساخت و آنچه از او باقى مانده بود پنج شتر و يك گله گوسفند و يك كنيز بنام ((ام ايمن )) بود كه بعدا پرستار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر