نوشته اند: روزى عبدالله در مكه به شكار رفت در آن مكان 90 نفر از كشيشان يهود كه به شمشيرهاى زهر آلود مسلح بودند به سوى او رفتند تا او را غافلگير كرده و بكشند.
وهب پدر حضرت آمنه ((مادر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ))) صاحب آن شكارگاه بود در آنجا حضور داشت وقتى كشيشان را در آنجا ديد دريافت كه در كمين عبدالله هستند تا به او آسيب برسانند با اينكه تنها بود براى كمك به سوى عبدالله شتافت .
وهب مى گويد: نزديك عبدالله رفتم ناگاه مردانى را كه شباهت به مردان دنيا نداشتند و سوار بر اسب هاى شهاب بودند ديدم كه بر آنها حمله كردند و آنها را سركوب نمودند و عبدالله را از گزند آنها نجات دادند.
هنگامى كه وهب اين منظره زيبا را ديد شيفته مقام عبدالله شد و گفت : براى دخترم آمنه همسرى مناسبتر و شايسته تر از عبدالله نيست ، با توجه كه اشراف و ثروتمندان قريش از آمنه خواستگارى كرده بودند ولى آمنه آنها را نمى پذيرفت و به پدر مى گفت هنوز وقت ازدواج من نرسيده است .
وهب به خانه بازگشت و جريان مقام با شكوه عبدالله را براى همسرش تعريف كرد و افزود كه عبدالله زيباترين مردان قريش است و داراى نسب شايسته اى است و من براى دخترم شوهرى را غير از او نمى پسندم نزد او برو و آمادگى دخترم را براى همسرى با او اعلام كن .
مادر آمنه (عليه السلام ) به حضور عبدالمطلب ((پدر عبدالله )) آمد و عرض كرد: دخترى دارم ، آماده ايم كه او را همسر عبدالله نمائيم .
عبدالمطلب گفت : هيچ دخترى براى پسرم عبدالله پيشنهاد نشده كه مناسب تر و شايسته تر از آمنه باشد.
آنگاه عبدالله با آمنه (عليه السلام ) ازدواج كرد وقتى زنهاى قريش از جريان آگاه شدند از حسرت اينكه اين افتخار نصيب آنها نشده بيمار گشتند.
گفته اند شب زفاف آمنه (عليه السلام ) دويست زن از طايفه هاى گوناگون بر اثر محروم شدن از افتخار همسرى با عبدالله مردند ((والله اعلم )).
وهب پدر حضرت آمنه ((مادر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ))) صاحب آن شكارگاه بود در آنجا حضور داشت وقتى كشيشان را در آنجا ديد دريافت كه در كمين عبدالله هستند تا به او آسيب برسانند با اينكه تنها بود براى كمك به سوى عبدالله شتافت .
وهب مى گويد: نزديك عبدالله رفتم ناگاه مردانى را كه شباهت به مردان دنيا نداشتند و سوار بر اسب هاى شهاب بودند ديدم كه بر آنها حمله كردند و آنها را سركوب نمودند و عبدالله را از گزند آنها نجات دادند.
هنگامى كه وهب اين منظره زيبا را ديد شيفته مقام عبدالله شد و گفت : براى دخترم آمنه همسرى مناسبتر و شايسته تر از عبدالله نيست ، با توجه كه اشراف و ثروتمندان قريش از آمنه خواستگارى كرده بودند ولى آمنه آنها را نمى پذيرفت و به پدر مى گفت هنوز وقت ازدواج من نرسيده است .
وهب به خانه بازگشت و جريان مقام با شكوه عبدالله را براى همسرش تعريف كرد و افزود كه عبدالله زيباترين مردان قريش است و داراى نسب شايسته اى است و من براى دخترم شوهرى را غير از او نمى پسندم نزد او برو و آمادگى دخترم را براى همسرى با او اعلام كن .
مادر آمنه (عليه السلام ) به حضور عبدالمطلب ((پدر عبدالله )) آمد و عرض كرد: دخترى دارم ، آماده ايم كه او را همسر عبدالله نمائيم .
عبدالمطلب گفت : هيچ دخترى براى پسرم عبدالله پيشنهاد نشده كه مناسب تر و شايسته تر از آمنه باشد.
آنگاه عبدالله با آمنه (عليه السلام ) ازدواج كرد وقتى زنهاى قريش از جريان آگاه شدند از حسرت اينكه اين افتخار نصيب آنها نشده بيمار گشتند.
گفته اند شب زفاف آمنه (عليه السلام ) دويست زن از طايفه هاى گوناگون بر اثر محروم شدن از افتخار همسرى با عبدالله مردند ((والله اعلم )).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر