مى خواست لباس رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را پاره كند

روزى رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با جماعتى از اصحاب در مسجد نشسته بودند و مشغول تكلم بودند كه كنيز فردى از گروه انصار داخل شد و خود را به حضرت رساند و پنهانى گوشه جامه و لباس حضرت را گرفت، چون آن بزرگوار آگاه شدند برخواستند و گمان كردند كه او ((كنيز)) را با آن حضرت كارى است، چون حضرت برخواستند كنيزك هيچ سخنى نگفت و حضرت نيز با او سخنى نفرمودند: و در جاى مبارك خود نشستند، بار دوم كنيز آمد و گوشه لباس حضرت را گرفت، و آن بزرگوار برخواست اين كار تا سه دفعه صورت گرفت و آن حضرت بر مى خواستند، اما دفعه چهارم كه حضرت برخواستند آن كنيز از پشت حضرت قدرى جامه و لباس حضرت را جدا كرده و رفت، مردم ديدند، به كنيز اعتراض ‍ كردند اين چه عملى بود كه كردى حضرت را سه دفعه بلند كردى و سخن نگفتى چه كارى با حضرت داشتى؟
كنيز گفت: ما شخص مريضى در خانه داريم، اهل خانه مرا فرستادند كه پاره اى از لباس حضرت را جدا كنم كه به آن مريض ببنديم تا مريض شفا يابد، پس هر مرتبه كه خواستم قسمتى از لباس حضرت را پاره كنم، حضرت تصور مى كردند كه من با او كارى دارم و من حيا مى كردم كه آن حضرت خواهش كنم كه قدرى و قسمتى از جامه خود را به من بدهد.

اى نام تو درمان، همه ذكر تو شفا
بيمارم و دردمند و محتاج دوا
رحمى بنما شفا و درمانم ده
از حكمت خود نما غرق عطا

هیچ نظری موجود نیست: