آقای عاشوری که در اهواز مقیم هستند چنین نقل می کنند:
« خواهرم ناراحتی اعصاب داشت به گونه ای که گاهی بدون حجاب از منزل بیرون می آمد، خدمت آقای گلپایگانی رسیدم و مطلب را به ایشان عرض کردم .
آقا قندی تبرک کردند، من آن قند تبرکی را بردم دادم خواهرم و ایشان خورد بعد از چند روز ایشان خوب شد و مرض ایشان به کلی رفع شد.
باز نقل است از آقای خلیلیان (فرماندار سابق قم) که روزی برای زیارت آیت الله گلپایگانی مشرف شدم، یک عده ای آمده بودند خدمت ایشان بعد از ملاقات مقداری قند تبرکی از آقا گرفتند. ما هم دو حبه قند تبرکی گرفتیم.
روز پنج شنبه ای ما از تهران به قم می آمدیم و یکی از اقوام ما نیز همراه ما بود، که برای معالجه به تهران رفته بود. او سرطان حنجره داشت و قرار بود حنجره اش را برق بگذارند، یک وقت به ذهنم آمد که دو حبه قند تبرکی از آقا گرفته ام، به ایشان گفتم: من چیزی به شما می دهم که اگر با اعتقاد بخوری شفا پیدا می کنی.
یکی از قندها را به او دادم. ایشان شب جمعه بعد از دعا و توسل آن قند را خورده بود. بعد وقتی طبق قرار قبلی شنبه برای معالجه به تهران رفته بود. دکتر بعد از معاینه با تعجب گفته بود چه کار کردی؟ و چه داروئی مصرف نموده ای؟
اثری از مرض شما نمی باشد. شما شفا گرفته اید. و دیگر نیازی به عمل جراحی و درمان ندارید. آقای خلیلیان می گفت بعد ما تصمیم گرفتیم که خدمت آقا مشرف شویم و چند عدد قند تبرکی از ایشان بگیریم که سعادت نصیب ما نشد و آقا از دنیا رفتند. »
« خواهرم ناراحتی اعصاب داشت به گونه ای که گاهی بدون حجاب از منزل بیرون می آمد، خدمت آقای گلپایگانی رسیدم و مطلب را به ایشان عرض کردم .
آقا قندی تبرک کردند، من آن قند تبرکی را بردم دادم خواهرم و ایشان خورد بعد از چند روز ایشان خوب شد و مرض ایشان به کلی رفع شد.
باز نقل است از آقای خلیلیان (فرماندار سابق قم) که روزی برای زیارت آیت الله گلپایگانی مشرف شدم، یک عده ای آمده بودند خدمت ایشان بعد از ملاقات مقداری قند تبرکی از آقا گرفتند. ما هم دو حبه قند تبرکی گرفتیم.
روز پنج شنبه ای ما از تهران به قم می آمدیم و یکی از اقوام ما نیز همراه ما بود، که برای معالجه به تهران رفته بود. او سرطان حنجره داشت و قرار بود حنجره اش را برق بگذارند، یک وقت به ذهنم آمد که دو حبه قند تبرکی از آقا گرفته ام، به ایشان گفتم: من چیزی به شما می دهم که اگر با اعتقاد بخوری شفا پیدا می کنی.
یکی از قندها را به او دادم. ایشان شب جمعه بعد از دعا و توسل آن قند را خورده بود. بعد وقتی طبق قرار قبلی شنبه برای معالجه به تهران رفته بود. دکتر بعد از معاینه با تعجب گفته بود چه کار کردی؟ و چه داروئی مصرف نموده ای؟
اثری از مرض شما نمی باشد. شما شفا گرفته اید. و دیگر نیازی به عمل جراحی و درمان ندارید. آقای خلیلیان می گفت بعد ما تصمیم گرفتیم که خدمت آقا مشرف شویم و چند عدد قند تبرکی از ایشان بگیریم که سعادت نصیب ما نشد و آقا از دنیا رفتند. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر