آیت الله گلپایگانی(ره) فرموده بودند:
« در سفری که به عتبات عالیات مشرف شده بودم. مدت اقامت در نجف در حجره مرحوم حاج شیخ علی مشکاة ساکن بودم.
روزی بعد از زیارت حضرت امیر علیه السلام به حضرت عرض کردم که اگر این زیارت ما قبول هست یک جوری عنایت فرمائید و به ما بفهمانید.
همان شب در عالم رویا دیدم مشرف شده ام حرم حضرت امیرعلیه السلام ضریح حضرت تا سینه من می باشد و من یک سر و گردن از ضریح بلندتر بودم، یک قدح عسلی روی ضریح بود که شفافیت عسل هنوز در ذهن من هست.
ناگهان ندا آمد:
« سید محمد رضا از این عسل تناول کنید »!
من مقداری از عسل را خوردم، در عمرم چنین عسلی ندیده بودم. سپس عرض کردم اجازه دهید که بقیه اش را ببرم برای سید [ سید ابوالحسن اصفهانی که مرجعیت شیعه آن زمان بر دوش او بود این قضیه نهایت احترام ایشان نسبت به بزرگان و مراجع را نشان می دهد]
ندا آمد که « سهم ایشان داده شده است و این مخصوص شماست. »
من همه عسل را خوردم از خواب بیدار شدم دیدم شیرینی عسل هنوز در دهانم هست. »
بقیه داستان را آقای مشکاة چنین توضیح میدهد:
آقا مرا از خواب بیدار کردند و فرمودند:
« آشیخ علی من الان میهمان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بودم. حضرت به من عسل عنایت کرد و دهن من از آن عسل هنوز شیرین است. یک چیزی بیاور برایت تبرک کنم. »
در همان تاریکی ما مقداری نبات پیدا کردیم. آوردیم دادیم ایشان تبرک کردند. من از آن نبات به هر مریض رو به قبله ای که دادم شفا گرفت.
آقای گلپایگانی فرموده بودند:
« از این قضیه به بعد احساس کردم خداوند در سُؤر (نیم خورده آب مؤمن) من شفائی قرار داده است. »
« در سفری که به عتبات عالیات مشرف شده بودم. مدت اقامت در نجف در حجره مرحوم حاج شیخ علی مشکاة ساکن بودم.
روزی بعد از زیارت حضرت امیر علیه السلام به حضرت عرض کردم که اگر این زیارت ما قبول هست یک جوری عنایت فرمائید و به ما بفهمانید.
همان شب در عالم رویا دیدم مشرف شده ام حرم حضرت امیرعلیه السلام ضریح حضرت تا سینه من می باشد و من یک سر و گردن از ضریح بلندتر بودم، یک قدح عسلی روی ضریح بود که شفافیت عسل هنوز در ذهن من هست.
ناگهان ندا آمد:
« سید محمد رضا از این عسل تناول کنید »!
من مقداری از عسل را خوردم، در عمرم چنین عسلی ندیده بودم. سپس عرض کردم اجازه دهید که بقیه اش را ببرم برای سید [ سید ابوالحسن اصفهانی که مرجعیت شیعه آن زمان بر دوش او بود این قضیه نهایت احترام ایشان نسبت به بزرگان و مراجع را نشان می دهد]
ندا آمد که « سهم ایشان داده شده است و این مخصوص شماست. »
من همه عسل را خوردم از خواب بیدار شدم دیدم شیرینی عسل هنوز در دهانم هست. »
بقیه داستان را آقای مشکاة چنین توضیح میدهد:
آقا مرا از خواب بیدار کردند و فرمودند:
« آشیخ علی من الان میهمان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بودم. حضرت به من عسل عنایت کرد و دهن من از آن عسل هنوز شیرین است. یک چیزی بیاور برایت تبرک کنم. »
در همان تاریکی ما مقداری نبات پیدا کردیم. آوردیم دادیم ایشان تبرک کردند. من از آن نبات به هر مریض رو به قبله ای که دادم شفا گرفت.
آقای گلپایگانی فرموده بودند:
« از این قضیه به بعد احساس کردم خداوند در سُؤر (نیم خورده آب مؤمن) من شفائی قرار داده است. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر