یکی از ارادتمندان آقا نقل میکند:
« پنج ماه بود روی جهاتی خدمت آقا نمی رفتم و خیلی ناراحت بودم. روزی پای عکس ایشان که در منزل داشتم، ایستادم و عرض کردم: آقا شما که هنوز در قید حیات هستید و اختیارات دست شما است. من دلتنگم. خود بفرمایید خدمت برسم.
اینها را با عکس آقا گفتم و رفتم. همان شب از منزل آقا زنگ زدند که آقا خیلی سراغ تو را می گیرد و گفته به آقای ... بگویید بیاید. من خدمت ایشان رفتم، نزدیکان آقا گفتند: آقا همه را به حرکت واداشته بود برای خواستن تو، لذا ما تلفنی تو را پیدا کرده، زنگ زدیم که بیایی. »
« پنج ماه بود روی جهاتی خدمت آقا نمی رفتم و خیلی ناراحت بودم. روزی پای عکس ایشان که در منزل داشتم، ایستادم و عرض کردم: آقا شما که هنوز در قید حیات هستید و اختیارات دست شما است. من دلتنگم. خود بفرمایید خدمت برسم.
اینها را با عکس آقا گفتم و رفتم. همان شب از منزل آقا زنگ زدند که آقا خیلی سراغ تو را می گیرد و گفته به آقای ... بگویید بیاید. من خدمت ایشان رفتم، نزدیکان آقا گفتند: آقا همه را به حرکت واداشته بود برای خواستن تو، لذا ما تلفنی تو را پیدا کرده، زنگ زدیم که بیایی. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر