حواله ائمه اطهار(ع) و ادای قرض

حاج احمد اخوان نقل می کند:
« مرحوم حاج سیدعباس جوهری در یکی از سالهای عمرش، گرفتار قرض و بدهی می شود. اتفاقات و بازیهای روزگار جلوی ادای بدهی های او را می گیرد و رفته رفته میزان بدهکاریهای او بسیار زیاد و کمرشکن می شود.
برای خلاصی از این گرفتاری هر چه سعی می کند ثمری حاصل نمی شود، تا اینکه در یکی از شبها رویای شگفت و جالبی را مشاهده می کند.

در آن خواب از سوی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام او را به آقا شیخ مرتضی زاهد حواله می دهند و به او گفته می شود تا نزد آقا شیخ مرتضی زاهد برود و مبلغ بدهی و قرضش را از ایشان بگیرد!
حاج سید عباس از خواب بیدار می شود. از این خواب، بسیار شگفت زده و متحیر می شود! فردای آن شب به جلوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد می رود. در جلوی خانه دچار شک و تردید می شود و پس از اندکی تفکر و کشمکش درونی، از مراجعه به آقا شیخ مرتضی منصرف می شود.

شب بعد، دوباره همان خواب و بشارت را مشاهده می کند و باز همانند شب گذشته او را به آقا شیخ مرتضی حواله می دهند.
حاج سید عباس بعد از دومین خواب، اطمینان و اعتماد بیشتری پیدا می کند و فردای آن شب دوباره به جلوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد می رود. اما او همچنان نسبت به این امر مقداری شک و تردید داشت و به دلیل اینکه در میان مومنین از شأن و موقعیت اجتماعی برخوردار بود و برایش سخت و نامعقول بود که به آقا شیخ مرتضی مراجعه کند و به ایشان بگوید که آقا در خواب به من فرموده اند بیایم بدهکاری هایم را از شما بگیرم و ادا کنم!

آقا شیخ احمد اخوان می گفت، مرحوم جوهری خودش برای من تعریف کرد و گفت:
« من فردای آن شب بعد از اینکه یک خواب و رویا را دو شب پشت سرهم دیدم، با اطمینان بیشتری دوباره به جلوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد آمده بودم؛ ولی با این حال هنوز نسبت به این موضوع اندکی شک و تردید داشتم؛ هنوز هم تکلیفم را نمی دانستم و نمی دانستم چه باید بکنم و چگونه و به چه صورتی این مطالب را با ایشان در میان بگذارم.
من درآن لحظات با آن افکار در جلوی خانه آقا شیخ مرتضی داشتم قدم می زدم و فکر می کردم، که صدایی از پشت در به گوشم رسید، سپس در باز شد و آقا شیخ مرتضی زاهد خودش سرش را از در بیرون آورد و به من فرمود:
بنده خدا چرا در نمی زنی و نمی آیی داخل؟!
دیروز هم که همین طوری تا اینجا آمدی و برگشتی! سپس آقا شیخ مرتضی مرا به اتاقش برد و به اندازه مبلغی که من بدهکار و مقروض بودم، در دستهای من گذاشت!... »

هیچ نظری موجود نیست: