یکی از علاقمندان مرحوم آیت الله کوهستانی، چنین نقل کرده است:
در سفری که مرحوم آقا جان کوهستانی به منطقه هزار جریب داشتند، در مسیر راه به روستای کنت رسیدند. شب را در منزل برادرم که او نیز از اراداتمندان آقا جان بود، به سر بردند.
در همان شب معظم له نیاز به حمام پیدا کردند و از بنده پرسیدند:
« شما در محل حمام دارید؟ »
عرض کردم، حمام داریم ولی قابل استفاده نیست و آب حمام هم سرد است، چون زمستان بود و هوا هم بسیار سرد. گفتم، برای شما آب گرم می کنیم.
فرمود:
« نه! مرا تا حمام همراهی کن.»
من ایشان را ملازمت کردم. آقا به من فرمود:
« شما در همین رخت کن، منتظر باش تا برگردم! »
مدتی صبر کردم، دیدم آقا جان دیر کردند. با خود گفتم شاید از سردی آب حمام است که آقا دیر کردند والا نباید این قدر طول می دادند، لذا نگران شده و آهسته داخل حمام رفتم، ولی با کمال تعجب، دیدم آقا جان داخل خزینه است و از آب خزینه هم بخار بالا می زند! دستم را داخل آب کردم، دیدم گرم است.
متحیرانه بیرون آمدم؛ وقتی آقا جان از حمام بیرون آمدند خطاب به من فرمودند:
« مگر نگفته بودم منتظر باش، چرا وارد حمام شدی؟ »
عرض کردم: شما خیلی طول دادید و من نگران شدم و الان هم در شگفتم که چگونه آب حمام گرم شده بود.
آقا جان فرمود:
« هر چه دیدی، راضی نیستم تا زنده ام برای کسی نقل کنی ».
در سفری که مرحوم آقا جان کوهستانی به منطقه هزار جریب داشتند، در مسیر راه به روستای کنت رسیدند. شب را در منزل برادرم که او نیز از اراداتمندان آقا جان بود، به سر بردند.
در همان شب معظم له نیاز به حمام پیدا کردند و از بنده پرسیدند:
« شما در محل حمام دارید؟ »
عرض کردم، حمام داریم ولی قابل استفاده نیست و آب حمام هم سرد است، چون زمستان بود و هوا هم بسیار سرد. گفتم، برای شما آب گرم می کنیم.
فرمود:
« نه! مرا تا حمام همراهی کن.»
من ایشان را ملازمت کردم. آقا به من فرمود:
« شما در همین رخت کن، منتظر باش تا برگردم! »
مدتی صبر کردم، دیدم آقا جان دیر کردند. با خود گفتم شاید از سردی آب حمام است که آقا دیر کردند والا نباید این قدر طول می دادند، لذا نگران شده و آهسته داخل حمام رفتم، ولی با کمال تعجب، دیدم آقا جان داخل خزینه است و از آب خزینه هم بخار بالا می زند! دستم را داخل آب کردم، دیدم گرم است.
متحیرانه بیرون آمدم؛ وقتی آقا جان از حمام بیرون آمدند خطاب به من فرمودند:
« مگر نگفته بودم منتظر باش، چرا وارد حمام شدی؟ »
عرض کردم: شما خیلی طول دادید و من نگران شدم و الان هم در شگفتم که چگونه آب حمام گرم شده بود.
آقا جان فرمود:
« هر چه دیدی، راضی نیستم تا زنده ام برای کسی نقل کنی ».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر