مرحوم حاج آقا بزرگ مدرسی ( روحانی و عالمی پرهیزکار و یکی از ائمه جماعت تهران ) به آقا شیخ مرتضی زاهد عنایت و ارادتی ویژه داشته و چندین سال به طور دائم با ایشان همراه و هم صحبت بوده است.
یک روز حاج آقا بزرگ مدرسی با آقا شیخ مرتضی در کوچه روبرو می شود و آقا شیخ مرتضی به او می گوید:
« اگر میل دارید من دارم به عیادت حاج حشمت می روم؛ شما هم تشریف بیاورید با هم برویم. »
حاج حشمت یکی از ذاکران و روضه خوانهای مشهور تهران بود و در آن روزها دچار بیماری بسیار سخت و خطر ناکی شده بود، به طوری که او را به بیهوشی و اغما کشانده بود و از دست اطبای آن روزگار نیز کاری بر نمی آمد.
حاج آقا بزرگ مدرسی همراه با آقا شیخ مرتضی به جلوی خانه حاج حشمت می روند و در می زنند.
اهالی خانه از پشت در می گویند: حاج حشمت به حال بیهوشی در بستر بیماری افتاده است.
اهالی خانه وقتی متوجه می شوند آقا شیخ مرتضی پشت در است درب را باز می کنند. آن دو به کنار حاج حشمت که به حالت اغما و بیهوشی در کنار کرسی افتاده بوده می روند.
آقا شیخ مرتضی به حاج آقا بزرگ می گوید:
« بهتر است برای شفای ایشان هفتاد مرتبه حمد بخوانیم؛ سی و پنج حمد شما بخوانید و سی و پنج حمد را هم من می خوانم. » حاج حشمت بیهوش و بی رمق در بستر بیماری خوابیده بود و آقا شیخ مرتضی و حاج آقا بزرگ در حال خواندن سوره حمد بودند.
پس از لحظاتی به یکباره حاج حشمت تکانی می خورد و از جایش بلند می شود و می نشیند.
او با مشاهده آقا شیخ مرتضی نگاهی کنجکاوانه و معنادار به او می اندازد و در همان حال و هوا می گوید:
من همین حالا حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب زیارت می کردم. پیامبر خدا همین حالا در خواب به من فرمودند:
« برخیز که آقا شیخ مرتضی به عیادتت آمده است و یک گلابی هم برایت آورده است. »
آقا شیخ مرتضی تبسمی می کند و دستش را در جیبش فرو می برد. او یک گلابی را از زیر عبایش بیرو می اورد و به حاج حشمت می دهد و حاج حشمت به برکت وجود آقا شیخ مرتضی و به خواست وعنایت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از آن بیماری شفای کامل پیدا می کند.
یک روز حاج آقا بزرگ مدرسی با آقا شیخ مرتضی در کوچه روبرو می شود و آقا شیخ مرتضی به او می گوید:
« اگر میل دارید من دارم به عیادت حاج حشمت می روم؛ شما هم تشریف بیاورید با هم برویم. »
حاج حشمت یکی از ذاکران و روضه خوانهای مشهور تهران بود و در آن روزها دچار بیماری بسیار سخت و خطر ناکی شده بود، به طوری که او را به بیهوشی و اغما کشانده بود و از دست اطبای آن روزگار نیز کاری بر نمی آمد.
حاج آقا بزرگ مدرسی همراه با آقا شیخ مرتضی به جلوی خانه حاج حشمت می روند و در می زنند.
اهالی خانه از پشت در می گویند: حاج حشمت به حال بیهوشی در بستر بیماری افتاده است.
اهالی خانه وقتی متوجه می شوند آقا شیخ مرتضی پشت در است درب را باز می کنند. آن دو به کنار حاج حشمت که به حالت اغما و بیهوشی در کنار کرسی افتاده بوده می روند.
آقا شیخ مرتضی به حاج آقا بزرگ می گوید:
« بهتر است برای شفای ایشان هفتاد مرتبه حمد بخوانیم؛ سی و پنج حمد شما بخوانید و سی و پنج حمد را هم من می خوانم. » حاج حشمت بیهوش و بی رمق در بستر بیماری خوابیده بود و آقا شیخ مرتضی و حاج آقا بزرگ در حال خواندن سوره حمد بودند.
پس از لحظاتی به یکباره حاج حشمت تکانی می خورد و از جایش بلند می شود و می نشیند.
او با مشاهده آقا شیخ مرتضی نگاهی کنجکاوانه و معنادار به او می اندازد و در همان حال و هوا می گوید:
من همین حالا حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب زیارت می کردم. پیامبر خدا همین حالا در خواب به من فرمودند:
« برخیز که آقا شیخ مرتضی به عیادتت آمده است و یک گلابی هم برایت آورده است. »
آقا شیخ مرتضی تبسمی می کند و دستش را در جیبش فرو می برد. او یک گلابی را از زیر عبایش بیرو می اورد و به حاج حشمت می دهد و حاج حشمت به برکت وجود آقا شیخ مرتضی و به خواست وعنایت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از آن بیماری شفای کامل پیدا می کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر