حاج ناصر جواهری می گفت:
« یکی از عموهای ما مرحوم حاج محمد حسن جواهری بود. ایشان در پای منبرها و جلسه های مرحوم آقا شیخ مرتضی، زیاد حاضر می شد.
زمانی که عموی ما از دنیا رفت، بعد از مدتها به خواب و رویای یکی از دوستانش آمد.
او از عموی ما پرسیده بود: معلوم هست شما کجا هستید؟ آیا می دانید چه مدت طولانی است که ما را از خود بی خبر گذاشته اید؟
و عموی ما با آنکه آدمی بسیار مومن و متدین و یکی از پا منبریهای ثابت و باسابقه آقا شیخ مرتضی زاهد بود، با این حال، با حالتی از نگرانی و هشدار جواب داده بود:
راستش در همه این مدت ما در اینجا گرفتار بودیم، و الان هم که توانسته ایم بیاییم، با ضمانت و شفاعت آقا شیخ مرتضی زاهد آزاد شده ایم! »
« یکی از عموهای ما مرحوم حاج محمد حسن جواهری بود. ایشان در پای منبرها و جلسه های مرحوم آقا شیخ مرتضی، زیاد حاضر می شد.
زمانی که عموی ما از دنیا رفت، بعد از مدتها به خواب و رویای یکی از دوستانش آمد.
او از عموی ما پرسیده بود: معلوم هست شما کجا هستید؟ آیا می دانید چه مدت طولانی است که ما را از خود بی خبر گذاشته اید؟
و عموی ما با آنکه آدمی بسیار مومن و متدین و یکی از پا منبریهای ثابت و باسابقه آقا شیخ مرتضی زاهد بود، با این حال، با حالتی از نگرانی و هشدار جواب داده بود:
راستش در همه این مدت ما در اینجا گرفتار بودیم، و الان هم که توانسته ایم بیاییم، با ضمانت و شفاعت آقا شیخ مرتضی زاهد آزاد شده ایم! »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر