یکی دیگراز ارادتمندان آقا نقل میکند:
« عصر پنجشنبه پنجم ماه رجب سال 1418 هـ.ق ( 15/8/1376هـ.ش) کنار قبر مطهر پیر بزرگوارم بودم، مردی از زائرین آمد کنارم نشست و اظهار کرد شما در خدمت آقا به جنت آباد منزل ما آمدید. و خود را معرفی کرد؛ گفت: در ایام بمباران آقا را چند روزی به اصرار به جنت آباد آوردند.
قبل از این واقعه، همسر من دچار ناراحتی کلیه شده و هر دو کلیه او از کار افتاده بود.
به او گفتم: نذری بکن برای آقا. او پیش خدا مقام دارد. همسرم نذر کرد که خوب شود، چند مَن آرد نان خانگی بپزد و قم خدمت آقا ببرد. در اندک زمانی ناراحتی رفع شد.
آقا که آمده بود جنت آباد من خدمتش رفتم و جریان نذر را عرض کردم. آن وقت آقا جلیقه ای در برداشت دست برد پولی به من داد و فرمود: برو آنچه وسیله آش است غیر از آرد که نذر کرده ای بخر و آش بپز بده به فقرا، اگر زیاد آمد به دیگران هم بده اگر باز زیاد آمد یک پیاله کوچکم برای من بیاور و هر چه خریدی بنویس اگر از جیب خودت گذاردی روی این پول بیا از من بگیر.
ی گفت: دیگ بزرگ را بار گذاردیم آش پخته شد به همه اهل آبادی رسید و به همه آنها که جهت بمباران به جنت آباد آمده بودند و زیاد هم آمد و آنها که مأمور آش برداشتن از دیگ بودند می گفتند: هر چه بر می داشتیم مثل اینکه کم نمی شد. »
« عصر پنجشنبه پنجم ماه رجب سال 1418 هـ.ق ( 15/8/1376هـ.ش) کنار قبر مطهر پیر بزرگوارم بودم، مردی از زائرین آمد کنارم نشست و اظهار کرد شما در خدمت آقا به جنت آباد منزل ما آمدید. و خود را معرفی کرد؛ گفت: در ایام بمباران آقا را چند روزی به اصرار به جنت آباد آوردند.
قبل از این واقعه، همسر من دچار ناراحتی کلیه شده و هر دو کلیه او از کار افتاده بود.
به او گفتم: نذری بکن برای آقا. او پیش خدا مقام دارد. همسرم نذر کرد که خوب شود، چند مَن آرد نان خانگی بپزد و قم خدمت آقا ببرد. در اندک زمانی ناراحتی رفع شد.
آقا که آمده بود جنت آباد من خدمتش رفتم و جریان نذر را عرض کردم. آن وقت آقا جلیقه ای در برداشت دست برد پولی به من داد و فرمود: برو آنچه وسیله آش است غیر از آرد که نذر کرده ای بخر و آش بپز بده به فقرا، اگر زیاد آمد به دیگران هم بده اگر باز زیاد آمد یک پیاله کوچکم برای من بیاور و هر چه خریدی بنویس اگر از جیب خودت گذاردی روی این پول بیا از من بگیر.
ی گفت: دیگ بزرگ را بار گذاردیم آش پخته شد به همه اهل آبادی رسید و به همه آنها که جهت بمباران به جنت آباد آمده بودند و زیاد هم آمد و آنها که مأمور آش برداشتن از دیگ بودند می گفتند: هر چه بر می داشتیم مثل اینکه کم نمی شد. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر