در یکی از شبهای تابستانی، یکی از جلسات آقا شیخ مرتضی زاهد در خانه مرحوم حاج محمد حسین سعیدیان برپا بود.
آن شب برای اقامه نماز جماعت سجاده آقا شیخ مرتضی را در حیاط، در کنار باغچه و زیر یک درخت پهن می کنند. آقا شیخ مرتضی بلند می شود و خودش سجاده را چند متر جا به جا می کند. بعضی از حاضرین اعتراض می کنند و می گویند:
آقا اگر سجاده را آنجا بگذارید صف های نماز به هم می خورد و جا کم می آید.
آقا شیخ مرتضی با آن سیمای آرام و باوقارش فقط سکوت می کند؛ ولی از حالت چهره اش همه می فهمند او دوست ندارد سجاده اش در زیر آن درخت انداخته شود.
حاج محمد سعید سعیدیان به کنار آقا شیخ مرتضی می آید و در این باره با او صحبت می کند.
آقا شیخ مرتضی با آن حیای ذاتی خود می گوید:
« نمی دانم شاید به این ریشه های درختان که هر ساله رشد و نمود می کنند خمس تعلق می گیرد و ما آنرا به حساب نمی آوریم؛ اگر اجازه بدهید من برای احتیاط در جایی بایستم که ریشه های درختان در زیر آن نباشد. » آقای حاج محمدحسین سعیدیان جواب می دهد:
راستش آقا جان من هم تا به حال این امر به ذهنم خطور نکرده بود؛ ولی خودتان می دانید من هر ساله زمانی که حقوق شرعی و خمس اموالم را حساب می کنم، همیشه برای احتیاط، مبلغ قابل توجهی را برای امور جزئی که شاید از چشمم مخفی مانده باشد و به ذهنم نیاید، پرداخت کرده ام.
مرحوم آقا شیخ مرضی زاهد بعد از شنیدن این جواب، تأملی می کند و دوباره سجاده اش را به همان جای اول بر می گرداند. »
آن شب برای اقامه نماز جماعت سجاده آقا شیخ مرتضی را در حیاط، در کنار باغچه و زیر یک درخت پهن می کنند. آقا شیخ مرتضی بلند می شود و خودش سجاده را چند متر جا به جا می کند. بعضی از حاضرین اعتراض می کنند و می گویند:
آقا اگر سجاده را آنجا بگذارید صف های نماز به هم می خورد و جا کم می آید.
آقا شیخ مرتضی با آن سیمای آرام و باوقارش فقط سکوت می کند؛ ولی از حالت چهره اش همه می فهمند او دوست ندارد سجاده اش در زیر آن درخت انداخته شود.
حاج محمد سعید سعیدیان به کنار آقا شیخ مرتضی می آید و در این باره با او صحبت می کند.
آقا شیخ مرتضی با آن حیای ذاتی خود می گوید:
« نمی دانم شاید به این ریشه های درختان که هر ساله رشد و نمود می کنند خمس تعلق می گیرد و ما آنرا به حساب نمی آوریم؛ اگر اجازه بدهید من برای احتیاط در جایی بایستم که ریشه های درختان در زیر آن نباشد. » آقای حاج محمدحسین سعیدیان جواب می دهد:
راستش آقا جان من هم تا به حال این امر به ذهنم خطور نکرده بود؛ ولی خودتان می دانید من هر ساله زمانی که حقوق شرعی و خمس اموالم را حساب می کنم، همیشه برای احتیاط، مبلغ قابل توجهی را برای امور جزئی که شاید از چشمم مخفی مانده باشد و به ذهنم نیاید، پرداخت کرده ام.
مرحوم آقا شیخ مرضی زاهد بعد از شنیدن این جواب، تأملی می کند و دوباره سجاده اش را به همان جای اول بر می گرداند. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر