آقای جاودان نقل می کنند:
« مرحوم شمس زاده به شغل شریف معلمی مشغول بود. او انسانی باتقوا و متدین و داماد یكی از فرزندان مرحوم زاهد بود.
آقا شیخ مرتضی زاهد در طول هفته هر شب را در خانه یكی از دوستانش به صورت ثابت و هفتگی جلسه وعظ داشت. در یكی از سالها، یكی از میزبانها و صاحبان جلسه، خانه اش را می فروشد و از آن محله می رود و جلسه آن خانه به كلی تعطیل میشود.
آقای شمس زاده این فرصت را غنیمت می شمارد و به آقا شیخ مرتضی می گوید: آقا! حالا كه فلان شب خالی شده است لطف بفرمایید از این به بعد هر هفته در این شب، جلسه در خانه ما برگزار شود.
اما آقا شیخ مرتضی فقط سكوت می كند و هیچ جوابی نمی دهد.
آقای شمس زاده نمی دانست چرا آقا شیخ مرتضی هیچ جوابی نداد! آیا این سكوت به معنای عدم پذیرش بود و تقاضای او رد شده بود؟
دو سه هفته می گذرد و همچنان جلسه آن شب خالی مانده بود و آقا شیخ مرتضی هم، جوابی در پذیرش یا رد آن تقاضا نداده بود.
آقای شمس زاده با یکی از فرزندان آقا شیخ مرتضی در این باره گفتگو می کند و چون معلمی جوان و كم درآمد بود به همین خاطر جواب می شنود:
شاید این سكوت به خاطر خرج و مخارجش باشد. تهیه قند و جایی و همین پذیرایی های ساده، زیاد هم ارزان نیست.
دو سه روز بعد، یك شاگرد خصوصی برای آقای شمس زاده پیدا شد و با تدریس به این شاگرد، درآمد تازهای كسب كرد.
درآمدی كه مخارج برگزاری جلسات هفتگی را تأمین میكرد و در آن روزها آقا شیخ مرتضی نیز برای او پیغام فرستاده بود كه از این به بعد، هفتهای یك شب، جلسه در خانه شما برگزار خواهد شد.
آقا شمس زاده ابتدا گمان میكرد شاید این پذیرش به خاطر مهیا شدن مخارج جلسه باشد اما وقتی به نزد آقا شیخ مرتضی رفت از زبان ایشان شنید:
« یك ماه پیش، وقتی شما این درخواست را كردید من برای حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالكریم حایری یزدی استفتاء و نامهای نوشتم و پرسیدم آیا من می توانم برای برقراری جلسه معارف و روضه و توسل، به خانه آقایی بروم كه حقوق بگیر و كارمند دولت است؟
و حالا پس از یك ماه، جواب این نامه آمده است كه اشكالی ندارد و اجازه هست. »
« مرحوم شمس زاده به شغل شریف معلمی مشغول بود. او انسانی باتقوا و متدین و داماد یكی از فرزندان مرحوم زاهد بود.
آقا شیخ مرتضی زاهد در طول هفته هر شب را در خانه یكی از دوستانش به صورت ثابت و هفتگی جلسه وعظ داشت. در یكی از سالها، یكی از میزبانها و صاحبان جلسه، خانه اش را می فروشد و از آن محله می رود و جلسه آن خانه به كلی تعطیل میشود.
آقای شمس زاده این فرصت را غنیمت می شمارد و به آقا شیخ مرتضی می گوید: آقا! حالا كه فلان شب خالی شده است لطف بفرمایید از این به بعد هر هفته در این شب، جلسه در خانه ما برگزار شود.
اما آقا شیخ مرتضی فقط سكوت می كند و هیچ جوابی نمی دهد.
آقای شمس زاده نمی دانست چرا آقا شیخ مرتضی هیچ جوابی نداد! آیا این سكوت به معنای عدم پذیرش بود و تقاضای او رد شده بود؟
دو سه هفته می گذرد و همچنان جلسه آن شب خالی مانده بود و آقا شیخ مرتضی هم، جوابی در پذیرش یا رد آن تقاضا نداده بود.
آقای شمس زاده با یکی از فرزندان آقا شیخ مرتضی در این باره گفتگو می کند و چون معلمی جوان و كم درآمد بود به همین خاطر جواب می شنود:
شاید این سكوت به خاطر خرج و مخارجش باشد. تهیه قند و جایی و همین پذیرایی های ساده، زیاد هم ارزان نیست.
دو سه روز بعد، یك شاگرد خصوصی برای آقای شمس زاده پیدا شد و با تدریس به این شاگرد، درآمد تازهای كسب كرد.
درآمدی كه مخارج برگزاری جلسات هفتگی را تأمین میكرد و در آن روزها آقا شیخ مرتضی نیز برای او پیغام فرستاده بود كه از این به بعد، هفتهای یك شب، جلسه در خانه شما برگزار خواهد شد.
آقا شمس زاده ابتدا گمان میكرد شاید این پذیرش به خاطر مهیا شدن مخارج جلسه باشد اما وقتی به نزد آقا شیخ مرتضی رفت از زبان ایشان شنید:
« یك ماه پیش، وقتی شما این درخواست را كردید من برای حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالكریم حایری یزدی استفتاء و نامهای نوشتم و پرسیدم آیا من می توانم برای برقراری جلسه معارف و روضه و توسل، به خانه آقایی بروم كه حقوق بگیر و كارمند دولت است؟
و حالا پس از یك ماه، جواب این نامه آمده است كه اشكالی ندارد و اجازه هست. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر