یکی از ارادتمندان آقا نقل میکند:
سالها قبل آقا فرمودند:
« سال گذشته مریض شدم و حالم خیلی بد بود شبی حاج شیخ را دیدم ( آیت الله حائری مؤسس حوزه علمیه قم ) گفت: می خواهی بیایی؟
گفتم: نه. فرمود: چرا؟
گفتم: می خواهم برای خودم کاری بکنم. حاج شیخ خندید و گفت: خیلی مشکل است! گفتم: با عنایات خدا مشکل نیست. »
حقیر پرسیدم: آقا در خواب بود یا بیداری، مکاشفه بود یا شهود؟ فرمود: اِی
و جواب نداد. بارها می فرمود:
« ما چند مرتبه تا به حال با خدا دبه کرده ایم، بنا بوده برویم، تسلیم نشدیم. »
در سفر اخیری که در بیمارستان قلب در خدمتشان بودم. روزی تنها بودم. از معالجات می پرسیدم. می فرمود: « به درد نمی خورد. »
عرض کردم: چه باید کرد؟
فرمود: « باید تسلیم شد. »
عرض کردم: آخر دلخوشی فرزندان شما، بعضی از صبیه های شما به شما است، قدری فکر کرد و فرمود:
« خوب. ما حاضریم یک قدری دیگر در این دنیا رنج بکشیم، برای خاطر آنها.»
و بعد از این مذاکره بود که حال ایشان رو به بهبود رفت. به طوری که یکی دو روز بعد فرمود: « به قم برویم. »
یکی از مسؤولین محترم وسیله خوبی فرستاده بود که آقا را به قم منتقل کنیم. به حرم مرحوم امام که رسید، فرمود:
« اینجا قبر مرحوم امام است؟ »
عرض کردم: بله، آقا فاتحه خواند و شروع کرد درباره امام صحبت کردن تا به قم که رسیدیم. ما اصلاً مسیر راه را متوجّه نشدیم. آری بندگان صالح خدا به آنجا می رسند که همچون ائمه علیهم السلام مرگ آنها هم اختیاری خود آنها است.
سالها قبل آقا فرمودند:
« سال گذشته مریض شدم و حالم خیلی بد بود شبی حاج شیخ را دیدم ( آیت الله حائری مؤسس حوزه علمیه قم ) گفت: می خواهی بیایی؟
گفتم: نه. فرمود: چرا؟
گفتم: می خواهم برای خودم کاری بکنم. حاج شیخ خندید و گفت: خیلی مشکل است! گفتم: با عنایات خدا مشکل نیست. »
حقیر پرسیدم: آقا در خواب بود یا بیداری، مکاشفه بود یا شهود؟ فرمود: اِی
و جواب نداد. بارها می فرمود:
« ما چند مرتبه تا به حال با خدا دبه کرده ایم، بنا بوده برویم، تسلیم نشدیم. »
در سفر اخیری که در بیمارستان قلب در خدمتشان بودم. روزی تنها بودم. از معالجات می پرسیدم. می فرمود: « به درد نمی خورد. »
عرض کردم: چه باید کرد؟
فرمود: « باید تسلیم شد. »
عرض کردم: آخر دلخوشی فرزندان شما، بعضی از صبیه های شما به شما است، قدری فکر کرد و فرمود:
« خوب. ما حاضریم یک قدری دیگر در این دنیا رنج بکشیم، برای خاطر آنها.»
و بعد از این مذاکره بود که حال ایشان رو به بهبود رفت. به طوری که یکی دو روز بعد فرمود: « به قم برویم. »
یکی از مسؤولین محترم وسیله خوبی فرستاده بود که آقا را به قم منتقل کنیم. به حرم مرحوم امام که رسید، فرمود:
« اینجا قبر مرحوم امام است؟ »
عرض کردم: بله، آقا فاتحه خواند و شروع کرد درباره امام صحبت کردن تا به قم که رسیدیم. ما اصلاً مسیر راه را متوجّه نشدیم. آری بندگان صالح خدا به آنجا می رسند که همچون ائمه علیهم السلام مرگ آنها هم اختیاری خود آنها است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر