سوختگی به سبب دعا برای ظالمان

حاج محمد رضا می فرمود:

حدوداً سال 1352 بود که همراه آقای یونسیان و همسر ایشان به مشهد مقدس مشرف شدیم. در حسینیه همدانی ها منزل گرفتیم و سپس برای زیارت و اقامه نماز ظهر و عصر، به حرم حضرت ثامن الائمه امام رضا علیه السلام رفتیم. وقتی به منزل برگشتیم، خانم یونسیان پرده ای وسط اتاق زد تا استراحت کند. خود آقای یونسیان هم بالشی زیر سرش گذاشت و خوابید.

من که تازه از حرم آمده بودم، حال خوشی داشتم و با وضو مشغول دعا شدم. در همان حال به سجده افتادم و برای همه موجودات دعا کردم. و در میان دعاها عرض کردم:
« خداوندا، با این همه لطفی که تو داری، ظالمان را هم ببخش! »

همان طور که در سجده بودم، عالم دیگری پیش چشمانم هویدا شد و صدایی به من گفت:
« ببین جای ظالمان را! »

سرم را که بلند کردم، صورتم سوخت و درد شدیدی همه صورتم را فرا گرفت.
آقای یونسیان را صدا زدم. بیدار شد و تا صورت سوخته مرا دید گفت:
« چرا این طور شده ای؟ »
گفتم:
« ظالمان را دعا کردم و خداوند مرا غضب کرد.»

گفت: برویم دکتر.
گفتم:
« دکتر درد من را درمان نمی کند. دوای این درد دست خود خداست. »

گویا بدنم را تکه تکه کرده بودند و نمک زده بودند؛ درد می کرد و می سوخت. نماز مغرب و عشا را به سختی خواندم؛ در حالی که بدنم می لرزید.
شب هنگام خوابیدم. در عالم خواب به راز و نیاز پرداختم و عرض کردم:
« خداوندا، چرا من را غضب کردی؟ من چه گناهی کرده بودم؟ » در همان عالم خواب به من گفتند:
« تو ظالمان را دعا کردی، خداوند هم جای آنان را به تو نشان داد. هوایی از جایگاه ظالمان برخاست و به صورت تو خورد و آن را سوزاند. »
پرسیدم: « چه کنم تا بهبود یابم؟ »
گفتند: « دو رکعت نماز آیات بخوان! » همان وقت از خواب بیدار شدم و با همان حال ناخوشی که داشتم، بلند شدم وضو گرفتم و نماز آیات خواندم و دوباره خوابیدم. هنگامی که برای نماز صبح بیدار شدم، دیگر درد نداشتم، ولی زخم سوختگی ای که در صورتم پدید آمده بود، هنوز باقی بود و سه ماه طول کشید تا خوب شد.
البته پس از گذشت سال ها، هنوز هم اثری از آن در صورتم باقی مانده است.
من یک کلام دعایی کردم که نباید می کردم و سه ماه گرفتاری کشیدم. و بعد نماز آیات خواندم تا سلامت خود را باز یافتم. هم غضب خداوند را دیدم و هم لطف خداوند را.

هیچ نظری موجود نیست: