حاج محمود اخوان نقل می کند:
« من جوان بودم که یک شب با آقا شیخ مرتضی زاهد دو نفری از جلسه ای بر می گشتیم. ایشان پیرمرد و ضعیف شده بود و من دستهای ایشان را گرفته بودم و در راه رفتن به ایشان کمک می کردم.
آن شب من آهسته آهسته ایشان را تا جلوی خانه شان رساندم و آماده خداحافظی شدم. آقا شیخ مرتضی زمانی که می خواست به داخل خانه برود، رو به من کرد و فرمود:
« آقا محمود! مرا دعا کن آقا محمود، دعا کن ».
من خنده ای کردم و عرض کردم: آقا جان شما که به دعا احتیاج ندارید!
تا این جمله از دهان من خارج شد، به یکباره چشمهای آقا مرتضی زاهد پر از اشک شد و بسیار منقلب و گریان شد و فرمود:
« نه آقا محمود! دعا کن مرا؛ همه ما به دعا احتیاج داریم...»
حاج محمود اخوان با گلویی بغض کرده ادامه دادند :
مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد با گریه ای شدید و با صدایی لرزان و بغض کرده فرمود:
«... محمود! شیطان قسم خورده است تا همه ما را اغوا کند، همه ما به دعا احتیاج داریم؛ دعاکن محمود، دعا کن مرا، دعا کن...»
« من جوان بودم که یک شب با آقا شیخ مرتضی زاهد دو نفری از جلسه ای بر می گشتیم. ایشان پیرمرد و ضعیف شده بود و من دستهای ایشان را گرفته بودم و در راه رفتن به ایشان کمک می کردم.
آن شب من آهسته آهسته ایشان را تا جلوی خانه شان رساندم و آماده خداحافظی شدم. آقا شیخ مرتضی زمانی که می خواست به داخل خانه برود، رو به من کرد و فرمود:
« آقا محمود! مرا دعا کن آقا محمود، دعا کن ».
من خنده ای کردم و عرض کردم: آقا جان شما که به دعا احتیاج ندارید!
تا این جمله از دهان من خارج شد، به یکباره چشمهای آقا مرتضی زاهد پر از اشک شد و بسیار منقلب و گریان شد و فرمود:
« نه آقا محمود! دعا کن مرا؛ همه ما به دعا احتیاج داریم...»
حاج محمود اخوان با گلویی بغض کرده ادامه دادند :
مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد با گریه ای شدید و با صدایی لرزان و بغض کرده فرمود:
«... محمود! شیطان قسم خورده است تا همه ما را اغوا کند، همه ما به دعا احتیاج داریم؛ دعاکن محمود، دعا کن مرا، دعا کن...»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر