آیت الله لنگرودی می گفت:
« یک روز مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد حدیثی را برای ما خواندند؛ آن حدیث درباره دعا کردن و اجابت دعاها از سوی خدای متعال بود.
مرحوم آقا شیخ مرتضی برای اینکه معنای دعا و باور اجابت دعاها برای ما محسوس و قابل قبول تر بشود به چند نمونه از دعاهای خودشان اشاره کردند.
آقا شیخ مرتضی می گفت:
من یک روز ظهر بسیار خسته و کوبیده به خانه بازگشتم. به اندازه ای خسته بودم که بلافاصله خواستم کمی استراحت کنم؛ ولی مگسها نگذاشتند. من هم چون زیادی خسته بودم بلند شدم و خطاب به مگسها گفتم:
« آیا از علم خدا نگذشته است شماها از این اتاق بیرون بروید؟! و آن مگسها هم بلافاصله و همه با هم، فوری از اتاق بیرون رفتند و من هم به استراحت مشغول شدم! »
و البته من این گونه دعا کردنها را از مادر حضرت امام باقر علیه السلام یاد گرفته ام. آن بانوی مکرمه به دیواری که می خواست بر سرش فرو ریزد فرمود:
« بحق المصطفی خدا اجازه نداده که بر سر من خراب شوی! » پس آن دیوار همان طور در حال خراب شدن و کج باقی ماند تا والده امام باقر علیه السلام به سلامت عبور کرد. »
« یک روز مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد حدیثی را برای ما خواندند؛ آن حدیث درباره دعا کردن و اجابت دعاها از سوی خدای متعال بود.
مرحوم آقا شیخ مرتضی برای اینکه معنای دعا و باور اجابت دعاها برای ما محسوس و قابل قبول تر بشود به چند نمونه از دعاهای خودشان اشاره کردند.
آقا شیخ مرتضی می گفت:
من یک روز ظهر بسیار خسته و کوبیده به خانه بازگشتم. به اندازه ای خسته بودم که بلافاصله خواستم کمی استراحت کنم؛ ولی مگسها نگذاشتند. من هم چون زیادی خسته بودم بلند شدم و خطاب به مگسها گفتم:
« آیا از علم خدا نگذشته است شماها از این اتاق بیرون بروید؟! و آن مگسها هم بلافاصله و همه با هم، فوری از اتاق بیرون رفتند و من هم به استراحت مشغول شدم! »
و البته من این گونه دعا کردنها را از مادر حضرت امام باقر علیه السلام یاد گرفته ام. آن بانوی مکرمه به دیواری که می خواست بر سرش فرو ریزد فرمود:
« بحق المصطفی خدا اجازه نداده که بر سر من خراب شوی! » پس آن دیوار همان طور در حال خراب شدن و کج باقی ماند تا والده امام باقر علیه السلام به سلامت عبور کرد. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر