در خانه آقا شیخ مرتضی زاهد جلسه ای بر پا بود.
ایشان از روی کتاب در حال خواندن حدیث و روایتی برای حاضرین بودند.
در این میان حاج مقدس از جا بلند میشود تا از جلسه بیرون برود.
حاج مقدس، قد و قامتی بلند داشت، بنابراین وقتی به جلوی در رسید به صورت بسیار محسوسی جلوی نوری که از حیاط به داخل اتاق تابیده می شد گرفته شد.
سایه او بر روی کتاب آقا شیخ مرتضی می افتد و ایشان سرش را از روی کتاب بالا می آورد. حاج مقدس اشاره بر رفتن و خداحافظی داشت.
آقا شیخ مرتضی به او می گوید: کجا می روید؟
حاج مقدس جواب می دهد: کاری دارم آقا باید بروم.
آقا شیخ مرتضی می گوید:
حالا چند دقیقه ای بنشینید بعد می روید.
حاج مقدس دوباره جواب می دهد: نه آقا کار دارم باید بروم کار دارم آقاجان.
و آقا شیخ مرتضی با حالتی از مزاح و شوخی همراه با لبخندی معنادار به آرامی می گوید:
« هی می گه کار دارم کار دارم؛ ای بیکار بشی مقدس! » حاج مقدس از خانه آقا شیخ مرتضی بیرون می آید و به دنبال کارهایش می رود.
از آن روز به بعد مشکلی غیرعادی برای حاج مقدس پیدا می شود. در واقع حاج مقدس از آن روز به بعد بیکار شده بود.
بسیاری ازمنبرهای او به شکل های متفاوتی به هم خورده بود با توجه به مهارتی که ایشان در روضه خوانی و خطابه داشت و در بسیاری از اوقات با کمبود وقت روبرو می شد، بعد از مدتی یقین پیدا می کند این بیکاری باید علت و دلیلی داشته باشد.
حاج مقدس به فکر فرو می رود تا علت را پیداکند. و به یکباره یاد صحبت آقا شیخ مرتضی زاهد می افتد که به شوخی گفته بود:
« هی می گه کار دارم کار دارم؛ ای بیکار بشی مقدس! »
حاج مقدس با عجله و شتاب به سوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد می رود. او را در جریان می گذارد و از او معذرت خواهی و طلب بخشش می کند.
آقا شیخ مرتضی زاهد نیز که آن سخن را بی هیچ قصد و غرضی و فقط برای شوخی و مزاح گفته بود، لبخندی می زند و او نیز از حاج مقدس دلجویی می نماید و از آن لحظه به بعد دوباره منبرها و موعظه های حاج مقدس رونق می گیرد.
ایشان از روی کتاب در حال خواندن حدیث و روایتی برای حاضرین بودند.
در این میان حاج مقدس از جا بلند میشود تا از جلسه بیرون برود.
حاج مقدس، قد و قامتی بلند داشت، بنابراین وقتی به جلوی در رسید به صورت بسیار محسوسی جلوی نوری که از حیاط به داخل اتاق تابیده می شد گرفته شد.
سایه او بر روی کتاب آقا شیخ مرتضی می افتد و ایشان سرش را از روی کتاب بالا می آورد. حاج مقدس اشاره بر رفتن و خداحافظی داشت.
آقا شیخ مرتضی به او می گوید: کجا می روید؟
حاج مقدس جواب می دهد: کاری دارم آقا باید بروم.
آقا شیخ مرتضی می گوید:
حالا چند دقیقه ای بنشینید بعد می روید.
حاج مقدس دوباره جواب می دهد: نه آقا کار دارم باید بروم کار دارم آقاجان.
و آقا شیخ مرتضی با حالتی از مزاح و شوخی همراه با لبخندی معنادار به آرامی می گوید:
« هی می گه کار دارم کار دارم؛ ای بیکار بشی مقدس! » حاج مقدس از خانه آقا شیخ مرتضی بیرون می آید و به دنبال کارهایش می رود.
از آن روز به بعد مشکلی غیرعادی برای حاج مقدس پیدا می شود. در واقع حاج مقدس از آن روز به بعد بیکار شده بود.
بسیاری ازمنبرهای او به شکل های متفاوتی به هم خورده بود با توجه به مهارتی که ایشان در روضه خوانی و خطابه داشت و در بسیاری از اوقات با کمبود وقت روبرو می شد، بعد از مدتی یقین پیدا می کند این بیکاری باید علت و دلیلی داشته باشد.
حاج مقدس به فکر فرو می رود تا علت را پیداکند. و به یکباره یاد صحبت آقا شیخ مرتضی زاهد می افتد که به شوخی گفته بود:
« هی می گه کار دارم کار دارم؛ ای بیکار بشی مقدس! »
حاج مقدس با عجله و شتاب به سوی خانه آقا شیخ مرتضی زاهد می رود. او را در جریان می گذارد و از او معذرت خواهی و طلب بخشش می کند.
آقا شیخ مرتضی زاهد نیز که آن سخن را بی هیچ قصد و غرضی و فقط برای شوخی و مزاح گفته بود، لبخندی می زند و او نیز از حاج مقدس دلجویی می نماید و از آن لحظه به بعد دوباره منبرها و موعظه های حاج مقدس رونق می گیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر