در کتاب گنجینه دانشمندان از قول مرحوم حاج شیخ عبدالحسین جاودان، فرزند آقا شیخ مرتضی نقل شده است:
« خانه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد دچار مشکل شده بود؛ حشراتی موذی (ساس) به این خانه هجوم آورده بودند. بچه ها و اعضای خانه هر چه تلاش و کوشش کردند تا این حشرات را از بین ببرند، موفق نشدند و نتوانستند از شرّ آن حشرات موذی خلاص شوند!
تا اینکه در یکی از شبها، این حشرات بیش از اندازه اذیت و آزار کردند. در این هنگام اعضای خانواده مشاهده کردند که آقا شیخ مرتضی از جایش بلند شد و به سوی اتاقی که آن حشرات در آنجا بیشتر جمع شده بودند، رفت. آقا شیخ مرتضی زاهد در جلوی آن اتاق ایستاد و به آن حشرات گفت:
« خداوند، دیگر به شما اذن و اجازه نداده ما را آزار دهید. »
مرحوم جاودان که خودش شاهد و ناظر این صحنه بوده است، می گوید:
از آن شب به بعد دیگر هیچ ساسی در این خانه دیده نشده است و برای ما معلوم نشد در آن شب، آن حشرات چگونه و کجا رفتند!
آقا شیخ مرتضی زاهد می گفته است:
« من این امر را از مادر حضرت امام باقر علیه السلام یاد گرفته ام! »
و سپس این قصه و ماجرای والده امام باقر علیه السلام را تعریف می کند:
« والده ماجده حضرت امام محمد باقر علیه السلام به دیواری که می خواست بر سر آن بانوی مکرمه فرو ریزد خطاب فرمود:
به حق المصطفی که خدا اجازه نداده بر سر من خراب شوی! پس آن دیوار همان طور منحنی و کج ایستاد، تا آن بانوی مکرمه به سلامت گذشت. »
تا اینکه در یکی از شبها، این حشرات بیش از اندازه اذیت و آزار کردند. در این هنگام اعضای خانواده مشاهده کردند که آقا شیخ مرتضی از جایش بلند شد و به سوی اتاقی که آن حشرات در آنجا بیشتر جمع شده بودند، رفت. آقا شیخ مرتضی زاهد در جلوی آن اتاق ایستاد و به آن حشرات گفت:
« خداوند، دیگر به شما اذن و اجازه نداده ما را آزار دهید. »
مرحوم جاودان که خودش شاهد و ناظر این صحنه بوده است، می گوید:
از آن شب به بعد دیگر هیچ ساسی در این خانه دیده نشده است و برای ما معلوم نشد در آن شب، آن حشرات چگونه و کجا رفتند!
آقا شیخ مرتضی زاهد می گفته است:
« من این امر را از مادر حضرت امام باقر علیه السلام یاد گرفته ام! »
و سپس این قصه و ماجرای والده امام باقر علیه السلام را تعریف می کند:
« والده ماجده حضرت امام محمد باقر علیه السلام به دیواری که می خواست بر سر آن بانوی مکرمه فرو ریزد خطاب فرمود:
به حق المصطفی که خدا اجازه نداده بر سر من خراب شوی! پس آن دیوار همان طور منحنی و کج ایستاد، تا آن بانوی مکرمه به سلامت گذشت. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر