تذکر الهی

حاج حسن محمدی نقل می کند:
« مرحوم پدرم این قضیه را خودش از زبان آقا شیخ مرتضی شنیده است و آنرا بدون واسطه، از آقا شیخ مرتضی برای ما نقل می کرد.
( قبل از پرداختن به این ماجرا ، شاید این توضیح لازم باشد که در قدیم بنا بر توصیه های حضرات معصومین علیهم السلام، مومنین، زیارت عاشورای امام حسین علیه السلام را بر بالای پشت بام خانه هایشان و رو به سوی حرم حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام می خواندند و آقا شیخ مرتضی زاهد نیز در جوانی و میان سالی که می توانسته به بالای پشت بام برود این عمل را انجام می داده است. )


مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد گفته بود:
« من یک روز به بالای یکی از پشت بامهای امام زاده سیداسماعیل علیه السلام رفته بودم و در آنجا رو به سوی کربلای امام حسین علیه السلام به زیارت عاشورا مشغول بودم. آن روز بعد از اینکه زیارت عاشورای من تمام شد، احساس و ادراکی خارق العاده در من پیدا شد.
من در آن لحظات احساس می کردم می توانم درهوا به پرواز درآیم؛ احساس می کردم برای پایین آمدن از پشت بام، لازم نیست از پله ها استفاده کنم.
در همان لحظه به خودم تکانی دادم و دیدم با یک اراده می توانم در هوا معلق بمانم. می خواستم از همان بالای پشت بام و بدون استفاده از پله و نردبان به حیاط امام زاده بیایم، ولی چون چند نفر در حیاط امام زاده سید اسماعیل علیه السلام حضور داشتند از این عمل منصرف شدم و به صورت عادی از پله ها پایین آمدم و به سوی خانه به راه افتادم.

آن روز در حالی که به سوی خانه می رفتم، از این قوت و نیرویی که پیدا کرده بودم مقداری شگفت زده شده بودم و در دلم از خودم خوشم آمده بود. اما خداوند فقط با کمی فاصله و لحظاتی بعد مرا بیدار و ادب کرد!
تازه وارد خانه شده بودم که صدای درب منزل بلند شد. به سوی در رفتم و در را باز کردم. پیرزنی ساده و مومنه در جلوی خانه ایستاده بود؛

آن پیرزن تا نگاهش به من افتاد شروع به حرف زدن کرد و گفت:
آقا شیخ مرتضی! آقا شیخ مرتضی! من امروز برای سلام دادن و زیارت حضرت امام حسین علیه السلام به بالای پشت بام خانه مان رفته بودم. بعد از اینکه زیارتم تمام شد و خواستم از بالای پشت بام به پایین بیایم، ناگاه احساس کردم لازم نیست برای پایین آمدن، از پله ها استفاده کنم؛ دیدم می توانم به هوا بلند شوم و در حیاط فرود آیم. بعد از اطمینان، همینکار را هم کردم و از بالای پشت بام در هوا به حرکت درآمدم و به حیاط پانهادم! »

آقا شیخ مرتضی زاهد بعد از نقل این قضیه گفته بود:
« ببینید، خداوند با این پیرزن خواست به من حالی کند که ای مرتضی! زیاد از خودت خوشت نیاید و از خودت خشنود و راضی نباش؛ چرا که این حالت و نیرویی که برای تو پیدا شد، برای پیرزنهای خانه نشین و بی ادعا نیز پیدا می شود و زیاد هم مهم نیست! »

هیچ نظری موجود نیست: