پیش بینی آینده طلاب

حجت الاسلام سید جعفر موسوی خورشید کلایی درباره فراست و بصیرت الهی معظم له می گوید:
در ایامی که در حوزه کوهستان مشغول تحصیل بودم، مورد توجه آقا و برخی از طلاب بودم؛ از این رو بعضی از طلبه ها که چیزی مثل پول یا آرد و برنج می خواستند به من می گفتند و من نیز از آقا درخواست می کردم، در واقع رابطی بین آقا جان و طلاب بودم. روزی سه تن از طلاب به من گفتند ما چیزی نداریم اگر می توانید مبلغی را از آقا جان برای ما بگیر، اگر پول ندارد نماز و روزه استیجاری هم باشد قبول می کنیم.
من خواسته آنا ن را خدمت آقا جان عرضه داشتم، ولی آقا فرمود:
« الان موفق نیستم. »

من به آن سه نفر گفتم، آقا فرمود:
« الان موفق نیستم » و شما را جواب کرد.
این آقایان از دست من ناراحت شدند و مرا تحریک کردند که تو نزد آقا جان مقامی نداری، ولی بعضی از طلاب نزد آقا جان می روند هر چه می خواهند می گیرند. معلوم است که آقا جان چندان توجهی به شما ندارد.

این حرفشان برای من گران تمام شد، به طوری که تحت تأثیر سخنانشان قرار گرفتم. شب رفتم خدمت آقا جان و عرض کردم:
من شخصاً از شما ناراحت نیستم، منتها یک سؤال از محضر شما دارم و آن این که اگر واقعاً من نباید دخالت کنم و برای طلاب وساطت کنم، شما به من تذکر بدهید، چون اگر وساطت بکنم و شما جواب رد به من بدهی، برای من گران تمام می شود.

آقا با مهربانی فرمود:
« شما نه تنها وساطت بکن، بلکه اوضاع و احوال مدرسه را نیز گزارش کن و اگر تشخیص دادی که طلبه ای نیاز به کمک دارد و نیازمند است برو سر مغازه جنس بگیر من حساب می کنم. »

بعد فرمود:
« من از روی فراست چیزهایی را می فهمم اما آن سه نفر که تو را تحریک کردند و نزد من فرستادند، باید بگویم یکی از آن ها راست نمی گوید و پول دارد. اما، دومی به درد درس نمی خورد باید دنبال کار و کسبی برود که برایش بهتر است و نفر سوم هم که اصلاً از خدا می خواهد از لباس بیرون برود، زیرا به درد دین نمی خورد، شما ناراحت نشوید، اگر اهل بودند من خودم می دهم. »

در حدود یک هفته از فرمایش آقا نگذشته بود که آن نفر اول رفت برای خود یک دست کت و شلوار نو تهیه کرد که قیمتش خیلی زیاد بود، متوجه شدم که سخن آقا جان درباره ایشان ـ که پول داردـ صحیح بود.
اما آن نفر دوم، پس از یک یا دو سال به دنبال کسب و کار رفت که وضع مال اش هم خوب شد، اگر چه در کسوت روحانیت نیز بود.
اما آن نفر سوم، پس از مدتی در اداره ای مشغول کار شد و لباس خود را نیز بیرون آورد و خوشحال هم بود که لباس ندارد و معتقد بود لباس انسان را مقید کرده و آزادی اش را سلب می کند؛ بدین ترتیب معلوم گشت که آقا جان چه قدر دیدش وسیع بود و تا کجای کار را می دید.

هیچ نظری موجود نیست: