آیت الله محسنی ملایری نقل می کنند:
شبی در محضر ایشان بودم، به من فرمودند:
آقای حاج ملا جواد صافی، با فرزندانش ، آقایان شیخ علی صافی و لطف الله صافی هستند، تو هم باش. مقداری پول از کویت خدمت آقا آورده بودند.
آن موقع، به دستور ایشان حمامی در سامراء می ساختند و محلی برای پذیرایی و اقامت علما؛ از این روی حاج احمد را صدا زدند که این پولها را برای آقا شیخ نصرالله خلخالی حواله بده.
در این وقت، که اسکناس دو تومانی، پاره ای را در دست گرفته بودند، به آقا حاج ملا جواد صافی فرمودند:
« آقای حاج ملا جواد! آخر عمر، کار ما به صرافی رسیده است. از کجا بگیریم و به کجا بدهیم؟ چه جواب بدهیم؟ »
آقای حاج ملا جواد گفتند: حضرت عالی، برای عالم تشیع این کارها را کردید، آن کار را کردید. خدمات شما از حد وافر گذشته است.
« خیر. خیر. اخلص العمل فان الناقد بصیر: عملت را خالص کن که ناقد(خدای متعال) بصیر و ریزبین است. »
اشکشان می ریخت که وقتی شام آوردند، همه ما منقلب بودیم.
شبی در محضر ایشان بودم، به من فرمودند:
آقای حاج ملا جواد صافی، با فرزندانش ، آقایان شیخ علی صافی و لطف الله صافی هستند، تو هم باش. مقداری پول از کویت خدمت آقا آورده بودند.
آن موقع، به دستور ایشان حمامی در سامراء می ساختند و محلی برای پذیرایی و اقامت علما؛ از این روی حاج احمد را صدا زدند که این پولها را برای آقا شیخ نصرالله خلخالی حواله بده.
در این وقت، که اسکناس دو تومانی، پاره ای را در دست گرفته بودند، به آقا حاج ملا جواد صافی فرمودند:
« آقای حاج ملا جواد! آخر عمر، کار ما به صرافی رسیده است. از کجا بگیریم و به کجا بدهیم؟ چه جواب بدهیم؟ »
آقای حاج ملا جواد گفتند: حضرت عالی، برای عالم تشیع این کارها را کردید، آن کار را کردید. خدمات شما از حد وافر گذشته است.
« خیر. خیر. اخلص العمل فان الناقد بصیر: عملت را خالص کن که ناقد(خدای متعال) بصیر و ریزبین است. »
اشکشان می ریخت که وقتی شام آوردند، همه ما منقلب بودیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر