یک روز ظهر آیت الله سید یحیی سجادی، بعد از نماز به نزد آقا شیخ مرتضی می آید و می گوید:
« آقا امروز لطف کنید و برای صرف ناهار به خانه ما بیایید...
آقا شیخ مرضی قبول می کند و آنها به سوی خانه حاج آقا یحیی به راه می افتند.
خانه آیت الله سجادی، در محله بین الحرمین بود. محله ای که فقط در مدت پنج، شش دقیقه، می توانستند به آنجا برسند، اما این پیاده روی بیش از بیست دقیقه طول کشید. زیرا آقا شیخ مرتضی همانند همیشه، در طول راه، تند تند اخبار و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، را برای حاج آقا یحیی بازگو می کرد.
او گاهی نیز در جاهای مناسب توقف می کرد و احادیثی را که به توجه و دقت بیشتری نیاز داشتند بیان می کرد و از حاج آقا یحیی نیز نظرخواهی می کرد. آنها پس از بیست دقیقه به جلوی خانه حاج آقا یحیی رسیدند.
در این هنگام، آقا شیخ مرتضی به یک باره خودش را به جلوی در رساند و راه ورود به خانه را سد کرد. حاج آقا یحیی فقط با تعجب، او را نظاره می کرد.
آقا شیخ مرتضی زاهد در حالیکه پشت به در و رو به سوی حاج آقا یحیی ایستاده بود گفت:
خب، حالا شما بفرمایید چرا حاضر شدید بر جنازه فلان شخص، نماز میت، اقامه کنید؟!
چندی پیش یکی از اقطاب صوفیه از هم محله ای های حاج آقا یحیی از دنیا رفته بود و آیت الله سجادی بر جنازه آن همسایه نماز خوانده بود.
آقا شیخ مرتضی از این عمل بسیار دلگیر و ناراضی بود؛ او دوست نداشت در خانه کسی که بر جنازه یکی از اقطاب صوفیه نماز میت خوانده است، ناهار بخورد.
حاج آقا یحیی می گوید:
آقا خودتان می دانید من هم از این پیشامد، بسیار نارحت هستم و در قلبم هیچ گونه حسن ظنی به این دسته ندارم و متأسفانه آن آقا در وصیت نامه اش تأکید و تصریح کرده بود فقط من باید بر جنازه اش نماز بخوانم. جنازه اش بر روی زمین مانده بود و خانواده و مریدانش وصیت نامه اش را برای من آوردند؛ و من هم دیدم برای اینکه جنازه او بیشتر از این بر روی زمین نماند، هیچ چاره ای ندارم و از نظر شرعی و اخلاقی مجبور به این کار شدم.
شیخ مرتضی بعد از شنیدن این سخنان، قانع می شود و به خانه حاج آقا یحیی وارد می شود. »
« آقا امروز لطف کنید و برای صرف ناهار به خانه ما بیایید...
آقا شیخ مرضی قبول می کند و آنها به سوی خانه حاج آقا یحیی به راه می افتند.
خانه آیت الله سجادی، در محله بین الحرمین بود. محله ای که فقط در مدت پنج، شش دقیقه، می توانستند به آنجا برسند، اما این پیاده روی بیش از بیست دقیقه طول کشید. زیرا آقا شیخ مرتضی همانند همیشه، در طول راه، تند تند اخبار و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، را برای حاج آقا یحیی بازگو می کرد.
او گاهی نیز در جاهای مناسب توقف می کرد و احادیثی را که به توجه و دقت بیشتری نیاز داشتند بیان می کرد و از حاج آقا یحیی نیز نظرخواهی می کرد. آنها پس از بیست دقیقه به جلوی خانه حاج آقا یحیی رسیدند.
در این هنگام، آقا شیخ مرتضی به یک باره خودش را به جلوی در رساند و راه ورود به خانه را سد کرد. حاج آقا یحیی فقط با تعجب، او را نظاره می کرد.
آقا شیخ مرتضی زاهد در حالیکه پشت به در و رو به سوی حاج آقا یحیی ایستاده بود گفت:
خب، حالا شما بفرمایید چرا حاضر شدید بر جنازه فلان شخص، نماز میت، اقامه کنید؟!
چندی پیش یکی از اقطاب صوفیه از هم محله ای های حاج آقا یحیی از دنیا رفته بود و آیت الله سجادی بر جنازه آن همسایه نماز خوانده بود.
آقا شیخ مرتضی از این عمل بسیار دلگیر و ناراضی بود؛ او دوست نداشت در خانه کسی که بر جنازه یکی از اقطاب صوفیه نماز میت خوانده است، ناهار بخورد.
حاج آقا یحیی می گوید:
آقا خودتان می دانید من هم از این پیشامد، بسیار نارحت هستم و در قلبم هیچ گونه حسن ظنی به این دسته ندارم و متأسفانه آن آقا در وصیت نامه اش تأکید و تصریح کرده بود فقط من باید بر جنازه اش نماز بخوانم. جنازه اش بر روی زمین مانده بود و خانواده و مریدانش وصیت نامه اش را برای من آوردند؛ و من هم دیدم برای اینکه جنازه او بیشتر از این بر روی زمین نماند، هیچ چاره ای ندارم و از نظر شرعی و اخلاقی مجبور به این کار شدم.
شیخ مرتضی بعد از شنیدن این سخنان، قانع می شود و به خانه حاج آقا یحیی وارد می شود. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر