حضرت رضا (عليه السلام) به اباصلت فرمود: اى اباصلت فردا من داخل مجلس آن فاجر مى شوم هنگامى كه از مجلس او بيرون آمدم، اگر مرا مكشوف الراءس ديدى بيرون آمدم و سرم پوشيده نبود با من سخن بگو و هر گاه ديدى مغطى الراءسم يعنى سرم پوشيده است با من تكلم مكن يعنى اگر عبا به سر نينداخته ام سخن بگو و اگر ديدى عبا بر سرافكنده ام با من حرف مزن.
وقتى كه ماءمون حضرت را مسموم كرد به امام گفت: ((الى اين)) اى پس عم كجا مى روى حضرت فرمود: ((حيث وجهتنى)) بجائى كه مرا فرستادى.
((فخرج مغطى الراءس))، ابوصلت مى گويد ديدم حضرت از مجلس ماءمون خارج شد در حالتى كه سر مبارك پوشيده بود چون چنين ديدم به مقتضاى فرمايش خود حضرت با او سخنى نگفتم تا وارد منزل شد ((فاءمر ان يغلق الباب)) حضرت دستور فرمود كه در خانه بسته شود و من در خانه را بستم.
آن خضرت در ميان بستر خود افتاد و من در ميان خانه مغموم و محزون ايستاده بودم اذ دخل على شاب حسن الوجه اشبه الناس بالرضا (عليه السلام) ناگاه ديدم جوانى خوش روى و مشكين موى شبيه ترين مردم به حضرت رضا (عليه السلام) وارد شد و فرمود آن كسى كه مرا در اين وقت از مدينه آورد از در بسته داخل كرد.
ابوصلت مى گويد: گفتم من انت شما كيستيد آن حضرت فرمود: انا حجه الله عليك يا اباصلت انا محمد بن على، من حجت خدا بر تواءم من محمد بن على هستم، همان وقت به طرف پدر بزرگوارش رفت و بر آن حضرت داخل شد و به من دستور داد تو هم با من بيا فلما نظر اليه الرضا (عليه السلام) و ثب اليه تا نظر مبارك حضرت رضا بر پسرش افتاد يك مرتبه از جا برخواست فعانقه و ضمه الى صدره، عزيز خود را در آغوش گرفت و دست در گردن او در آورد و بسينه خود چسبانيد و قبل ما بين عينه و مابين دو چشمش را بوسيد آنگاه فرزند خود را با خود ميان بستر برد.
حضرت جواد هم خود را به روى پدر انداخت و آن حضرت را مى بوسيد.
حضرت رضا (عليه السلام) اسرار ملك و ملكوت را بفرزند خود گفته و ابواب علوم اولين و آخرين را براى او گشود و ودايع امامت با به او سپرد.
حضرت غريب الغرباء از ديدن پسر مسرور و فرحناك شد، لكن جدش حسين (عليه السلام) روز عاشورا از ديدن پسر بسيار محزون و غمناك گرديد زمانى كه كنار كشته جوانش على اكبر آمد، ديد فرق شكافته و بدن زمانى كه كنار كشته جوانش على اكبر آمد، ديد فرق شكافته و بدن شريفش از دم شمشيرها پاره پاره شده.
اگر حضرت رضا (عليه السلام) پيشانى پسر را بوسيد، جدش حسين (عليه السلام) ((فوضع خده على خده)). يعنى سيدالشهداء (عليه السلام) تا رسيد و نور ديده اش و شبيه جدش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را آن حال ديد خم شد و صورت بر صورت عزيزش نهاد در جاى ديگر دارد كه آن حضرت سر جوانش را روى دامن گذاشت و شروع بپاك كردن خون از لب و دندان پسر نمود و همى عزيز خود را مى بوسيد و مى فرمود: اى پسر تو از هم و غم دنيا راحت شدى لكن پدرت باقى مانده است او هم بهمين زودى بتو خواهد رسيد.
تا كفن بر قد و بالاى رسايت كردم
سوختم و ز دل پر درد دعايت كردم
وقتى كه ماءمون حضرت را مسموم كرد به امام گفت: ((الى اين)) اى پس عم كجا مى روى حضرت فرمود: ((حيث وجهتنى)) بجائى كه مرا فرستادى.
((فخرج مغطى الراءس))، ابوصلت مى گويد ديدم حضرت از مجلس ماءمون خارج شد در حالتى كه سر مبارك پوشيده بود چون چنين ديدم به مقتضاى فرمايش خود حضرت با او سخنى نگفتم تا وارد منزل شد ((فاءمر ان يغلق الباب)) حضرت دستور فرمود كه در خانه بسته شود و من در خانه را بستم.
آن خضرت در ميان بستر خود افتاد و من در ميان خانه مغموم و محزون ايستاده بودم اذ دخل على شاب حسن الوجه اشبه الناس بالرضا (عليه السلام) ناگاه ديدم جوانى خوش روى و مشكين موى شبيه ترين مردم به حضرت رضا (عليه السلام) وارد شد و فرمود آن كسى كه مرا در اين وقت از مدينه آورد از در بسته داخل كرد.
ابوصلت مى گويد: گفتم من انت شما كيستيد آن حضرت فرمود: انا حجه الله عليك يا اباصلت انا محمد بن على، من حجت خدا بر تواءم من محمد بن على هستم، همان وقت به طرف پدر بزرگوارش رفت و بر آن حضرت داخل شد و به من دستور داد تو هم با من بيا فلما نظر اليه الرضا (عليه السلام) و ثب اليه تا نظر مبارك حضرت رضا بر پسرش افتاد يك مرتبه از جا برخواست فعانقه و ضمه الى صدره، عزيز خود را در آغوش گرفت و دست در گردن او در آورد و بسينه خود چسبانيد و قبل ما بين عينه و مابين دو چشمش را بوسيد آنگاه فرزند خود را با خود ميان بستر برد.
حضرت جواد هم خود را به روى پدر انداخت و آن حضرت را مى بوسيد.
حضرت رضا (عليه السلام) اسرار ملك و ملكوت را بفرزند خود گفته و ابواب علوم اولين و آخرين را براى او گشود و ودايع امامت با به او سپرد.
حضرت غريب الغرباء از ديدن پسر مسرور و فرحناك شد، لكن جدش حسين (عليه السلام) روز عاشورا از ديدن پسر بسيار محزون و غمناك گرديد زمانى كه كنار كشته جوانش على اكبر آمد، ديد فرق شكافته و بدن زمانى كه كنار كشته جوانش على اكبر آمد، ديد فرق شكافته و بدن شريفش از دم شمشيرها پاره پاره شده.
اگر حضرت رضا (عليه السلام) پيشانى پسر را بوسيد، جدش حسين (عليه السلام) ((فوضع خده على خده)). يعنى سيدالشهداء (عليه السلام) تا رسيد و نور ديده اش و شبيه جدش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را آن حال ديد خم شد و صورت بر صورت عزيزش نهاد در جاى ديگر دارد كه آن حضرت سر جوانش را روى دامن گذاشت و شروع بپاك كردن خون از لب و دندان پسر نمود و همى عزيز خود را مى بوسيد و مى فرمود: اى پسر تو از هم و غم دنيا راحت شدى لكن پدرت باقى مانده است او هم بهمين زودى بتو خواهد رسيد.
تا كفن بر قد و بالاى رسايت كردم
سوختم و ز دل پر درد دعايت كردم
آخرين توشه ام از عمر تو اين بود على
كه غم انگيز ز قفايت كردم
تو ز من آب طلب كردى و من مى سوزم
كه چرا تشنه لب از خويش جدايت كردم
نگشودى لب خود هر چه تو را بوسيدم
نشنيدم سخنى هر چه صدايت كرم
پدرت را نبود بعد تو اميد حيات
جان من بودى و تقديم خدايت كردم
يارب اين دشت بلا، اين من و اين اكبر من
هر چه را داشتم اى دوست فدايت كردم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر