65 : دست هاى او سوخت

محمد خان افغان براى تسخير مشهد آمد و اطراف شهر را محاصره كرد و چون چند كرامت از حضرت ثامن الائمه صلوات الله عليه بروز كرد، چاره اى جز فرار نديد و فرار كرد.
از جمله اين بود كه دو نفر كه از لشكر او فرار كرده بودند، گفتند: ما نزد محمد خان بوديم كه ديدم شخص قلدرى را نزد او آوردند كه هر دو دستش ‍ سوخته بود.
به محمد بگو از اطراف شهر دور شود، ناگهان ديدم آتش به دستهاى من افتاد و سوخت كه از خواب بيدار شدم و ديدم دستهايم سوخته.

اى شهنشاه خراسان شه معبود صفات
آسمان بهر تو پا و زمين يافت ثابت

منشيان در دربار تو اى خسرو دين
قدسيانند نويسند برات حسنات

شرط توحيدى توئى كس نرود سوى بهشت
تا نباشد بكفش روز جزا از تو برات

ساعتى خدمت قبر تو ايا سبط رسول
بهتر از زندگى خضر و هم از آب حيات

گرد و خاك حرمت توشه قبر است مرا
كه تن پر گنهم را كشد اعلا درجات

خاك كوى تو شوم تا كه بيابند مرا
غير لطف تو كه ما را دهى از لجه نجات

كى پسندى كه به ما اهل جهنم گويند
اى بهشتى ز چه گشتى تو ز اهل دركات

هیچ نظری موجود نیست: