سوگنامه 4 : مرا به زهر ستم شهيد خواهند كرد

چون حضرت ماءمون را ملاقات كرد، ماءمون به ظاهر آن حضرت را تعظيم و تكريم بسيار نمود و گفت: يابن رسول الله من فضيلت و علم و زهد و ورع و عبادت شما را دانستم و شما را از به خلافت سزاوارتر يافتم.
حضرت فرمود: من به بندگى خدا فخر مى كنم و به زهد دنيا اميد نجات دارم و به پرهيز كارى از محرمات الهى به فايز گرديدن اميدوارم و به تواضع در دنيا اميدوار رفعت نزد حق تعالى هستم، ماءمون گفت: اراده كرده ام كه خود را از خلافت عزل كنم و امامت را به شما واگذارم و با شما بيعت كنم.
حضرت فرمود: اگر خلافت را خدا براى تو قرار داده جايز نيست كه به ديگرى ببخشى و خود را از آن عزل كنى و اگر خلافت از آن تو نيست تو در آن اختيار ندارى كه به ديگرى تفويض نمائى، ماءمون گفت: يابن رسول الله البته لازم است كه اين را قبول كنى.
حضرت فرمود: به رضاى خود هرگز قبول نخواهم كرد.
اين سخن تا دو ماه به طول انجاميد چون حضرت غرض او را مى دانست امتناع فرمود، چون آن ملعون از قبول خلافت آن حضرت ماءيوس شد گفت: هر گاه خلافت را قبول نمى كنى پس ولايت عهدى مرا قبول كن بعد از من خلافت تو باشد.
حضرت فرمود: پدران بزرگوارم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا خبر داده اند كه من پيش از تو از دنيا خواهم رفت و مرا به زهر ستم شهيد خواهند كرد و بر من ملائكه زمين خواهند گريست و در زمين غربت در پهلوى هارون الرشيد مدفون خواهم شد.(

اى اباصلت مرا بگذر و تنها بگذار
من دل سوخته را با دل خود وابگذار

من غريب وطن و خلق به خود مشغولند
تو مرا در دل اين غمكده تنها بگذار

نقشه گشتن من بود كه سربسته بماند
تا كه گفتند به من رو به مصلى بگذار

اى شهادت دل آتش زده ام را درياب
مرهم مهر بزخم جگر ما بگذار

همه اعضاء من از سوزش انگور گداخت
پسرم، نور دلم، بر سر من پا بگذار

سالها رفت كه داغ غم مادر دارم
سرم اى مرگ تو بر سينه زهرا بگذار

هیچ نظری موجود نیست: