قافله اى از آذربايجان به خراسان مشرف شده پس از زيارت كامل به سوى وطن بار بستندند در منزل اول كه از خراسان بيرون آمدند بعنوان استراحت پياده شده، اطراف يكديگر نشسته بودند و عكس هائى از گنبد و حرم مطهر كه در خراسان خريده بودند به يكديگر نشان مى دادند، صداى كاغذها به گوش يكى از اهل قافله كه مردى نابينا بود رسيد، پرسيد اين صداى كاغذها از چيست؟
خواستند با او مزاح و شوخى كنند گفتند اين كاغذها برات آزادى از آتش جهنم است كه حضرت رضا (عليه السلام) به ما عطا فرموده است.
آن شخص با شنيدن اين كلمات باور كرده بلافاصله عازم برگشتن به مشهد مقدس گرديد و گفت معلوم است امام (عليه السلام) به شما كه چشم داشتيد عطا فرموده و به من كه كور بودم لطف نكرده حالا بر مى گردم و از وى گله مى كنم.
دوستان و رفقا گفتند: بخدا شوخى كرديم اينها عكس است ولى او قبول نمى كرد و يكسره به مشهد مقدس برگشت و وارد حرم مطهر شد و به ضريح چسبيد و عرض كرد آقا اگر مى دانستم كه شما بين آدم چشم دار و آدم كور فرق مى گذاريد، اين همه راه نمى آمدم از شما بعيد است كه آنچه را كه به دوستان من داديد به من بدهيد، بحق خودت قسم تا بمن برات آزادى از آتش جهنم ندهى دست از ضريحت بر نمى دارم يك مرتبه توجه كرد ميان دست او كاغذى است در حالى كه چشمان او هم باز شد و نگاه به خط كرد، ديد با خط سبز نوشته شده است.
ما بهشت را براى فلان پسر فلان اهل آذربايجان ضمانت كرديم و از آتش دوزخ آزاد است نامه را برداشت و با چشم بينا به سرعت تمام خود را به رفقاى قافله رسانيد.
اى دل حرم رضا حريم شاه است
برج شرف و سپهر عز و جاه است
خواستند با او مزاح و شوخى كنند گفتند اين كاغذها برات آزادى از آتش جهنم است كه حضرت رضا (عليه السلام) به ما عطا فرموده است.
آن شخص با شنيدن اين كلمات باور كرده بلافاصله عازم برگشتن به مشهد مقدس گرديد و گفت معلوم است امام (عليه السلام) به شما كه چشم داشتيد عطا فرموده و به من كه كور بودم لطف نكرده حالا بر مى گردم و از وى گله مى كنم.
دوستان و رفقا گفتند: بخدا شوخى كرديم اينها عكس است ولى او قبول نمى كرد و يكسره به مشهد مقدس برگشت و وارد حرم مطهر شد و به ضريح چسبيد و عرض كرد آقا اگر مى دانستم كه شما بين آدم چشم دار و آدم كور فرق مى گذاريد، اين همه راه نمى آمدم از شما بعيد است كه آنچه را كه به دوستان من داديد به من بدهيد، بحق خودت قسم تا بمن برات آزادى از آتش جهنم ندهى دست از ضريحت بر نمى دارم يك مرتبه توجه كرد ميان دست او كاغذى است در حالى كه چشمان او هم باز شد و نگاه به خط كرد، ديد با خط سبز نوشته شده است.
ما بهشت را براى فلان پسر فلان اهل آذربايجان ضمانت كرديم و از آتش دوزخ آزاد است نامه را برداشت و با چشم بينا به سرعت تمام خود را به رفقاى قافله رسانيد.
اى دل حرم رضا حريم شاه است
برج شرف و سپهر عز و جاه است
حق كرده تجلى از در و ديوارش
هر جا نگرى ((فثم وجه الله)) است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر