حميد بن مهران كه يكى از جيره خوارهاى دربار ماءمون خليفه عباسى بود روزى كه به خليفه پيشنهاد كرد كه اگر حاضر باشيد من آماده هستم كه در مجلس عمومى على بن موسى الرضا (عليه السلام) را مغلوب نموده و بدين سبب از مقام او كاسته شود.
ماءمون كه به اين كار ميل داشت با پيشنهاد وى موافقت كرده، اولين مجلسى كه تشكيل شد با حضرت رضا (عليه السلام) حميد را اجازه داد كه آنچه خواهد بگويد.
پس وى در برابر اهل مجلسى گفت: اى على بن موسى الرضا مردم حكاياتى از شما نقل مى كنند، خيلى بعيد به نظر مى رسد و شنيده شده، ادعاهائى مى كنى كه بسيار عجيب است، مثل اينكه شما گفتيد به دعاى شما باران آمده و اين موضوع بى سابقه نيست كه مردم بارانى را معجزه شما مى دانند امام سخنان او را شنيدند و فرمودند: مقام هائى خداوند به ما خانواده عطا كرده است كه ديگران از آن محرومند.
حميد اشاره به پرده كرده كه عكس دو شير در آن بود و به ديوار آويخته بود و گفت: اى پسر موسى اگر واقعا معجزه دارى بگو اين شيرها زنده شده و مرا پاره پاره كنند.
امام (عليه السلام) توجهى غضب آلود به شيران كرده و فرمود: اين مرد بدكار را بگيريد و اثرى از او باقى نگذاريد.
ناگهان دو شير عظيم غرش كنان بوسط مجلس در آمده و حميد را بلعيدند و خون او هم روى زمين باقى نماند.
حاضران در كمال بهت زدگى به آن منظره نگاه مى كردند، شيرها كه از خوردن حميد فارغ شده بودند نگاهى به حضرت رضا (عليه السلام) كرده و عرض كردند: اى مولا اگر اجازه بدهيد ماءمون را هم به جاى حميد ببريم.
امام (عليه السلام) فرمود: به جاى خود برگرديد.
ماءمون گفت: خداى را سپاسگذارم كه شر حميد كه مردى پليد و كثيف بود كفايت فرمود و همانا ثابت است كه مقام خلافت بربوط به جد شما است و پس از آن مخصوص شما است و هر گاه بخواهيد به شما رد كنم.
حضرت فرمود: من خواهان خلافت نيستم و احتياج ندارم، زيرا چنانچه ديدى همه مخلوقات را تحت فرمانم قرار داده است.
شمع حق را پف كنى تو اى عجوز
هم تو سوزى هم سرت اى گنده پوز
ماءمون كه به اين كار ميل داشت با پيشنهاد وى موافقت كرده، اولين مجلسى كه تشكيل شد با حضرت رضا (عليه السلام) حميد را اجازه داد كه آنچه خواهد بگويد.
پس وى در برابر اهل مجلسى گفت: اى على بن موسى الرضا مردم حكاياتى از شما نقل مى كنند، خيلى بعيد به نظر مى رسد و شنيده شده، ادعاهائى مى كنى كه بسيار عجيب است، مثل اينكه شما گفتيد به دعاى شما باران آمده و اين موضوع بى سابقه نيست كه مردم بارانى را معجزه شما مى دانند امام سخنان او را شنيدند و فرمودند: مقام هائى خداوند به ما خانواده عطا كرده است كه ديگران از آن محرومند.
حميد اشاره به پرده كرده كه عكس دو شير در آن بود و به ديوار آويخته بود و گفت: اى پسر موسى اگر واقعا معجزه دارى بگو اين شيرها زنده شده و مرا پاره پاره كنند.
امام (عليه السلام) توجهى غضب آلود به شيران كرده و فرمود: اين مرد بدكار را بگيريد و اثرى از او باقى نگذاريد.
ناگهان دو شير عظيم غرش كنان بوسط مجلس در آمده و حميد را بلعيدند و خون او هم روى زمين باقى نماند.
حاضران در كمال بهت زدگى به آن منظره نگاه مى كردند، شيرها كه از خوردن حميد فارغ شده بودند نگاهى به حضرت رضا (عليه السلام) كرده و عرض كردند: اى مولا اگر اجازه بدهيد ماءمون را هم به جاى حميد ببريم.
امام (عليه السلام) فرمود: به جاى خود برگرديد.
ماءمون گفت: خداى را سپاسگذارم كه شر حميد كه مردى پليد و كثيف بود كفايت فرمود و همانا ثابت است كه مقام خلافت بربوط به جد شما است و پس از آن مخصوص شما است و هر گاه بخواهيد به شما رد كنم.
حضرت فرمود: من خواهان خلافت نيستم و احتياج ندارم، زيرا چنانچه ديدى همه مخلوقات را تحت فرمانم قرار داده است.
شمع حق را پف كنى تو اى عجوز
هم تو سوزى هم سرت اى گنده پوز
كسى شود دريا ز پوز سنگ نجس
كى شود خورشيد از پف منطمس
مه فشاند نور و سگ عو عو كند
هر كسى بر طينت خود مى تند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر