شخصى به نام بكر بن صالح گفت: من نزد حضرت رضا (عليه السلام) رفتم و گفتم: همسرم كه خواهر محمد بن سنان است حامله است، دعا كنيد كه فرزندش پسر باشد.
حضرت فرمود: دو بچه برايت به دنيا مى آورد!
با خود گفتم اگر چنين است پس اسم آنها را محمد و على مى گذارم، خواستم بروم، حضرت فرمود: يكى را على و ديگرى را ام عمر بگذار!
به كوفه بازگشتم و همسرم يك پسر و دختر زائيد و نام آنها را على و ام عمر گذاشتم و از مادرم پرسيدم معناى ام عمر ((مادر عمر)) چيست؟
مادرم گفت: پسرم من به ام عمر معروف هستم لذا حضرت همان اسم را بيان فرمود.
اى شه كه خاك را به نظر كيميا كنى
آيا شود نظر به من بى نوا كنى
حضرت فرمود: دو بچه برايت به دنيا مى آورد!
با خود گفتم اگر چنين است پس اسم آنها را محمد و على مى گذارم، خواستم بروم، حضرت فرمود: يكى را على و ديگرى را ام عمر بگذار!
به كوفه بازگشتم و همسرم يك پسر و دختر زائيد و نام آنها را على و ام عمر گذاشتم و از مادرم پرسيدم معناى ام عمر ((مادر عمر)) چيست؟
مادرم گفت: پسرم من به ام عمر معروف هستم لذا حضرت همان اسم را بيان فرمود.
اى شه كه خاك را به نظر كيميا كنى
آيا شود نظر به من بى نوا كنى
من دردمند با دل رنجور آمدم
شايد گره ام باز زبهر خداكنى
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر