یکی از شاگردان ایشان می گوید:
روزی نزدیک مغرب به حسینیه ایشان آمدم، معظم له را دیدم که داخل حسینیه نشسته و گویا برای نماز آماده می شود، در حالی که با کسی دعوا و نزاع دارد و این کلمات را تکرار می کند:
« برو گم شو، پدرسوخته برو گم شو! »
به خدمتشان رسیدم عرض کردم آقا جان با چه کسی سخن می گویی؟
فرمودند:
« شیطان بود، اذیت می کرد. »
روزی نزدیک مغرب به حسینیه ایشان آمدم، معظم له را دیدم که داخل حسینیه نشسته و گویا برای نماز آماده می شود، در حالی که با کسی دعوا و نزاع دارد و این کلمات را تکرار می کند:
« برو گم شو، پدرسوخته برو گم شو! »
به خدمتشان رسیدم عرض کردم آقا جان با چه کسی سخن می گویی؟
فرمودند:
« شیطان بود، اذیت می کرد. »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر