علاقه دوستان اهل بیت به موت !

آقای مجاهدی از ایام اقامت جناب مجتهدی در قم نقل می کنند :
آقای دكترموسوی پزشك متخصص بیماریهای گوش و حلق و بینی و از دوستان صمیمی آن مرد خدا بودند و از جان و دل به ایشان عشق می‌ورزیدند.
آن روز بعد از ظهر من و مرحوم حاج حسین مصطفوی كتابفروش در خدمت آن مرد خدا بودیم. ساعتی گذشت و ایشان فرمودند:
نیاز به استراحت دارم و بعد به اتاق مجاور رفتند تا استراحت كنند.

من و مرحوم مصطفوی خاطره‌هایی را كه با آقای مجتهدی داشتیم، مرور می‌كردیم و منتظر بیدار شدن آن ولی خدا بوديم. حدود سه ساعت گذشت ولی خبری نشد!

مرحوم مصطفوی به سراغ ایشان رفتند و پس از گذشت چند دقیقه‌ای برگشتند و گفتند:
هر چه صدا كردم بیدار نشدند! من نگران حال ایشان هستم، باید دكتر موسوی را خبر كنیم!
گفتم:
شاید ناراحت شوند!

گفتند:
وضعیتی را كه من دیدم، عادی نیست و می‌ترسم دیر شود!

... دكتر موسوی همین كه نبض آقای مجتهدی را كنترل كرد، به سختی منقلب شد و گفت:
نبض آقا نمی‌زند! قلب ایشان حركت نمی‌كند! و سپس دست خود را زیر بدن ایشان برده، گفت:
یا جدا! من آقای مجتهدی را از شما می‌خواهم و بعد با صدای بلند یك « یا علی» گفتند به طوری كه دست و پای ایشان به لرزه در آمد.

مدتی گذشت و آقای مجتهدی كم‌كم چشمهای خود را گشودند و در حالی كه سعی می‌كردند به آرامی از جای خود برخیزند، رو به آقای موسوی كرده، فرمودند:
از مولا خواسته بودم كه سیر برزخی من آغاز شود و مرا از تنگنای این قفس خاكی رهایی بخشند ولی شما نگذاشتید! و پس از چند لحظه‌ای درنگ فرمودند: ما رفته بودیم ولی ما را به خاطر شما باز گردانیدند!

هیچ نظری موجود نیست: