از جمله خاطرات جناب مجاهدی است که :
بعد از ظهر روز نوزدهم ماه صفر چند سال پیش در قم توفیق دیدار آقای مجتهدی را پیدا كردم. هنگام ورود به اتاق، مشاهده كردم كه بر روی تخت در حالی كه دست خود را به نشانه احترام بر روی سینه گذاشتهاند، چشمان اشك آلودشان را به نقطهای از اتاق دوختهاند و قراین نشان میداد كه پیش از ورود من به اتاق توسلاتی داشتهاند.
آرام در كنار در ورودی اتاق نشستم و به تماشای آن صحنه شور آفرین پرداختم. حدود یك ربع ساعت گذشت تا آن مرد خدا به تدریج حالت طبیعی خود را باز یافت.
پرسیدند:
شما نور خاصی را مشاهده نكردید؟
عرض كردم:
خیر! ولی عطر خاصی را برای چند لحظهای استشمام كردم.
آن مرد خدا در حالی كه میگریستند، فرمودند:
دلم خیلی گرفته بود به بیبی زینب (علیها السلام) متوسل شدم، ناگهان در گوشهای از اتاق آشكارا در هالهای از نور جلوه كردند. لباس تعزیت بر تن داشتند و سرا پا سیاه پوش بودند. هیبت ایشان، هیبت علوی بود. خواستم عرض تسلیت كنم ولی گریه امانم نداد!
بیبی فرمودند:
دوست دارم فردا كه اربعین شهادت حسینی است در این جا مراسم عزاداری اقامه گردد و مرثیه جدیدی خوانده شود. مرثیهای كه صحنه غروب روز عاشورا را تجسم كند.
عرض كردم:
بیبی جان! این مرثیه را چه كسی باید منظوم كند؟
در حالی كه بیبی زینب (علیها السلام) به شما اشاره میكردند به من امر فرمودند تا صحنه غروب روز عاشورا و صحنه وداع شان را با پیكر پاره پاره و غرقه به خون سالار شهیدان را به گونهای كه نشانم دادهاند، برای شما بازگو كنم. سپس « كد» مرثیه جدید را به من یاد آور شدند و فرمودند كه این مرثیه جدید دارای چه نشانهای است؟ شما امشب این مرثیه را بسازید و فردا صبح به من لطف كنید تا ببینم نشانهای را كه فرمودهاند، دارد یا نه!
بعد، آقای مجتهدی حدود یك ساعت آن دو صحنه تكان دهنده را برای من تعریف كردند و در اثنای مجسم كردن آن دو صحنه به سختی میگریستند و گاهی رشته كلام شان پاره میشد و هنگامی كه آرام میگرفتند، مطلب را ادامه میدادند.
از خدمت ایشان مرخص شدم و به خانه آمدم. نزدیكی نیمههای شب، غمی بزرگ بر وجودم مستولی شد و انقلاب خاطر عجیبی پیدا كردم. به كتابخانه شخصیام رفتم و مطلبی را كه آقای مجتهدی برایم شرح داده بودند، دقیقاً مرور كردم و پس از دقایقی بعد، این مرثیه منظوم بر زبانم جاری شد:
هان! غروب روز عاشوراستی كربلا پر شور و پر غوغاستی
قتلگاه از خون هفتاد و دو تن موج زن چون لجه دریاستی
كشتی بشكسته آل رسول غرقه در دریای بی پهناستي
...
فردای آن روز، صبح زود پس از زیارت مرقد نورانی كریمه اهل بیت (علیها السلام) و تشكر از عنایت آن حضرت و بیبی زینب – سلام الله علیهما – رهسپار منزل حضرت آقای مجتهدی شدم. هنگامی كه به حضورشان رسیدم، پرسیدند:
مرثیه را به همراه آوردهاید؟!
عرض كردم: بله
فرمودند:
مرحمت كنید تا آن را ببینم!
تا آن هنگام سابقه نداشت كه ایشان این گونه اشعار را از من طلب كنند و فقط میفرمودند:
بخوانید! ولی این بار ظاهراً قضیه فرق میكرد.
وقتی كه شعر را به ایشان دادم، دیدم با انگشت خود سرگرم شمردن ابیات آن هستند! سپس با لبخندی حالكی از رضایت خاطر به من فرمودند:
آقا جان! مبارك است، شعر شما نشانهای را كه بیبی زینب (علیها السلام) به من فرمودند، دارد!
عرض كردم:
اگر صلاح میدانید، برای مزید اطمینان قلبی من آن را اشاره بفرمایید.
گفتند:
به من فرموده بودند كه این مرثیه به نشانه اربعین باید چهل بیت داشته باشد و حالا كه ابیات شعر شما را شمردم دیدم درست چهل بیت است!
آقاجان! شعری كه عنایتی باشد «كد» دارد! و «كد» شعر شما عدد (40) بود!
من كه سراینده این مرثیه بودم، تعداد ابیات آن را نمیدانستم! بعد كه ابیات را شمردم دیدم كه ناخودآگاه آن را در چهل بیت سرودهام! شعفی كه باطناً از این جهت نصیب من شد، روزها ادامه داشت.
پس از گذشت ساعتی كه در خدمت آن مرد خدا بودم، تنی چند از ذاكران و دوستداران آل الله آمدند و ایشان شعر مرا به یكی از آنها داده و گفتند:
مرثیه امروز ما، همین شعراست! آن را با لحنی حزن انگیز بخوانید.
بعد از ظهر روز نوزدهم ماه صفر چند سال پیش در قم توفیق دیدار آقای مجتهدی را پیدا كردم. هنگام ورود به اتاق، مشاهده كردم كه بر روی تخت در حالی كه دست خود را به نشانه احترام بر روی سینه گذاشتهاند، چشمان اشك آلودشان را به نقطهای از اتاق دوختهاند و قراین نشان میداد كه پیش از ورود من به اتاق توسلاتی داشتهاند.
آرام در كنار در ورودی اتاق نشستم و به تماشای آن صحنه شور آفرین پرداختم. حدود یك ربع ساعت گذشت تا آن مرد خدا به تدریج حالت طبیعی خود را باز یافت.
پرسیدند:
شما نور خاصی را مشاهده نكردید؟
عرض كردم:
خیر! ولی عطر خاصی را برای چند لحظهای استشمام كردم.
آن مرد خدا در حالی كه میگریستند، فرمودند:
دلم خیلی گرفته بود به بیبی زینب (علیها السلام) متوسل شدم، ناگهان در گوشهای از اتاق آشكارا در هالهای از نور جلوه كردند. لباس تعزیت بر تن داشتند و سرا پا سیاه پوش بودند. هیبت ایشان، هیبت علوی بود. خواستم عرض تسلیت كنم ولی گریه امانم نداد!
بیبی فرمودند:
دوست دارم فردا كه اربعین شهادت حسینی است در این جا مراسم عزاداری اقامه گردد و مرثیه جدیدی خوانده شود. مرثیهای كه صحنه غروب روز عاشورا را تجسم كند.
عرض كردم:
بیبی جان! این مرثیه را چه كسی باید منظوم كند؟
در حالی كه بیبی زینب (علیها السلام) به شما اشاره میكردند به من امر فرمودند تا صحنه غروب روز عاشورا و صحنه وداع شان را با پیكر پاره پاره و غرقه به خون سالار شهیدان را به گونهای كه نشانم دادهاند، برای شما بازگو كنم. سپس « كد» مرثیه جدید را به من یاد آور شدند و فرمودند كه این مرثیه جدید دارای چه نشانهای است؟ شما امشب این مرثیه را بسازید و فردا صبح به من لطف كنید تا ببینم نشانهای را كه فرمودهاند، دارد یا نه!
بعد، آقای مجتهدی حدود یك ساعت آن دو صحنه تكان دهنده را برای من تعریف كردند و در اثنای مجسم كردن آن دو صحنه به سختی میگریستند و گاهی رشته كلام شان پاره میشد و هنگامی كه آرام میگرفتند، مطلب را ادامه میدادند.
از خدمت ایشان مرخص شدم و به خانه آمدم. نزدیكی نیمههای شب، غمی بزرگ بر وجودم مستولی شد و انقلاب خاطر عجیبی پیدا كردم. به كتابخانه شخصیام رفتم و مطلبی را كه آقای مجتهدی برایم شرح داده بودند، دقیقاً مرور كردم و پس از دقایقی بعد، این مرثیه منظوم بر زبانم جاری شد:
هان! غروب روز عاشوراستی كربلا پر شور و پر غوغاستی
قتلگاه از خون هفتاد و دو تن موج زن چون لجه دریاستی
كشتی بشكسته آل رسول غرقه در دریای بی پهناستي
...
فردای آن روز، صبح زود پس از زیارت مرقد نورانی كریمه اهل بیت (علیها السلام) و تشكر از عنایت آن حضرت و بیبی زینب – سلام الله علیهما – رهسپار منزل حضرت آقای مجتهدی شدم. هنگامی كه به حضورشان رسیدم، پرسیدند:
مرثیه را به همراه آوردهاید؟!
عرض كردم: بله
فرمودند:
مرحمت كنید تا آن را ببینم!
تا آن هنگام سابقه نداشت كه ایشان این گونه اشعار را از من طلب كنند و فقط میفرمودند:
بخوانید! ولی این بار ظاهراً قضیه فرق میكرد.
وقتی كه شعر را به ایشان دادم، دیدم با انگشت خود سرگرم شمردن ابیات آن هستند! سپس با لبخندی حالكی از رضایت خاطر به من فرمودند:
آقا جان! مبارك است، شعر شما نشانهای را كه بیبی زینب (علیها السلام) به من فرمودند، دارد!
عرض كردم:
اگر صلاح میدانید، برای مزید اطمینان قلبی من آن را اشاره بفرمایید.
گفتند:
به من فرموده بودند كه این مرثیه به نشانه اربعین باید چهل بیت داشته باشد و حالا كه ابیات شعر شما را شمردم دیدم درست چهل بیت است!
آقاجان! شعری كه عنایتی باشد «كد» دارد! و «كد» شعر شما عدد (40) بود!
من كه سراینده این مرثیه بودم، تعداد ابیات آن را نمیدانستم! بعد كه ابیات را شمردم دیدم كه ناخودآگاه آن را در چهل بیت سرودهام! شعفی كه باطناً از این جهت نصیب من شد، روزها ادامه داشت.
پس از گذشت ساعتی كه در خدمت آن مرد خدا بودم، تنی چند از ذاكران و دوستداران آل الله آمدند و ایشان شعر مرا به یكی از آنها داده و گفتند:
مرثیه امروز ما، همین شعراست! آن را با لحنی حزن انگیز بخوانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر