جناب حاج ملا على كازرونى رحمة اللّه عليه كه يكى از افراد و با ايمان با اخلاص بود نقل فرمود: شب 23 ماه رمضان بالاى منزل تنها احياء داشتم كه هنگام سحر ناگاه حالت سستى و بى خودى به من دست داد.
در آن حال متوجه شدم كه تمام عالم اعلاء مملو از جمعيت و غلغله است و سر و صداى فراوانى است از صدائى كه فصيحتر و به من نزديكتر بود، پرسيدم تو را به خدا تو كيستى ؟ فرمود: من جبرائيل هستم ، گفتم : چه خبر است امشب ؟ فرمود: حضرت بى بى عالم فاطمه زهراء با مريم و آسيه و خديجه و كلثوم (هنّ) براى زيارت قبر حضرت سيدالشهداء(ع ) مى روند.
و اين جمعيت ارواح پيغمبران و ملائكه هستند.
گفتم : براى خدا مرا هم ببريد، فرمود: زيارت تو از همين جا قبول است و سعادتى داشتى كه اين منظره را ببينى .
حضرت آية اللّه شهيد دستغيب فرمود براستى حاجى مزبور علاقه شديدى به حضرت سيدالشهداء (ع ) نصيبش شده بود كه در همان مجلس دو ساعتى چند مرتبه كه اسم مبارك حضرت را مى برد بى اختيار گريان و نالان مى شد
و تا چند دقيقه نمى توانست سخن بگويد و فرمود: من طاقت ذكر مصيبت آن حضرت را ندارم .
اين دل تنگم عقده ها دارد
گوئيا ميل كربلا دارد
قلب سوزانم ، ناله ها دارد
چشم گريانم اشكها دارد
اين دلم يارب كربلا خواهد
چون حسين (ع ) نام دلربا دارد
قلب من سوزد بر شهيدى كه
فاطمه بهر او عزا دارد
در آن حال متوجه شدم كه تمام عالم اعلاء مملو از جمعيت و غلغله است و سر و صداى فراوانى است از صدائى كه فصيحتر و به من نزديكتر بود، پرسيدم تو را به خدا تو كيستى ؟ فرمود: من جبرائيل هستم ، گفتم : چه خبر است امشب ؟ فرمود: حضرت بى بى عالم فاطمه زهراء با مريم و آسيه و خديجه و كلثوم (هنّ) براى زيارت قبر حضرت سيدالشهداء(ع ) مى روند.
و اين جمعيت ارواح پيغمبران و ملائكه هستند.
گفتم : براى خدا مرا هم ببريد، فرمود: زيارت تو از همين جا قبول است و سعادتى داشتى كه اين منظره را ببينى .
حضرت آية اللّه شهيد دستغيب فرمود براستى حاجى مزبور علاقه شديدى به حضرت سيدالشهداء (ع ) نصيبش شده بود كه در همان مجلس دو ساعتى چند مرتبه كه اسم مبارك حضرت را مى برد بى اختيار گريان و نالان مى شد
و تا چند دقيقه نمى توانست سخن بگويد و فرمود: من طاقت ذكر مصيبت آن حضرت را ندارم .
اين دل تنگم عقده ها دارد
گوئيا ميل كربلا دارد
قلب سوزانم ، ناله ها دارد
چشم گريانم اشكها دارد
اين دلم يارب كربلا خواهد
چون حسين (ع ) نام دلربا دارد
قلب من سوزد بر شهيدى كه
فاطمه بهر او عزا دارد
مى رود بوسد، آن مزارى كه
تربت پاك جان فزا دارد
تربت پاك شاه مظلومان
بهر بيماران ، بس شفا دارد
پر زند اين دل در هواى او
كه شهيدان باوفا دارد
بر ابوالفضلش ديده مى گريد
كه دو دست از تن او جدا دارد
مى رود بيند قاسم نا شاد
دستها را از خون حنا دارد
بر على اصغر، اين دلم سوزد
كز دم پيكان ، ناله ها دارد
ميرود بيند تا على اكبر
پيكرى پر خون ، از جفا دارد
تربت پاك جان فزا دارد
تربت پاك شاه مظلومان
بهر بيماران ، بس شفا دارد
پر زند اين دل در هواى او
كه شهيدان باوفا دارد
بر ابوالفضلش ديده مى گريد
كه دو دست از تن او جدا دارد
مى رود بيند قاسم نا شاد
دستها را از خون حنا دارد
بر على اصغر، اين دلم سوزد
كز دم پيكان ، ناله ها دارد
ميرود بيند تا على اكبر
پيكرى پر خون ، از جفا دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر