قال النبى صلى الله عليه و آله : حق المسلم اذا اراد سفرا ان يعلم اخوانه و حق على اخوانه اذا قدم ان ياءتوه
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
وقتى مسلمانى خواست به سفر برود برادران خود را بايد آگاه كند (و از آنها خدا حافظى كند و دلشان را به دست آرد) برادران وى هم پس از بازگشت او، بايد به ديدنش بروند.
ز كعبه آيم و رشك آيدم زخونابى
كه از زيارت دلهاى خسته مى آيد
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
وقتى مسلمانى خواست به سفر برود برادران خود را بايد آگاه كند (و از آنها خدا حافظى كند و دلشان را به دست آرد) برادران وى هم پس از بازگشت او، بايد به ديدنش بروند.
ز كعبه آيم و رشك آيدم زخونابى
كه از زيارت دلهاى خسته مى آيد
خربت كعبة قلبى ذهبت الى العتبات
ز سيئات ، همى غافلى از پى حسناتى
داستان ابراهيم ساربان در زمان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مؤ يد اين مطلب است .
ابراهيم ساربان براى انجام كارى به خانه على بن يقطين وزير هارون رفت اما على بن يقطين اجازه ورود به او نداد.
روز بعد على بن يقطين در بين راه به آن حضرت برخورده عرض كرد :
آقاى من ! چه خطايى از من سر زده ؟
فرمود: تو را اجازه ندادم براى اينكه ابراهيم ساربان را اجازه ندادى .
خداى تعالى هم سعى حج تو را نمى پذيرد مگر اينكه ابراهيم از تو خشنود شود.
گفت : مولاى من ! چگونه مى توانم ابراهيم را از خود راضى كنم حال آنكه او در كوفه و من در مدينه .
فرمود: شامگاه تنها و بدون همراهان به بقيع برو! در آنجا مركبى هست بر آن سوار شو و بر در خانه ابراهيم فرود آى .
على چنان كرد.سوار بر آن مركب شد سپس خود را در خانه ابراهيم ديد، در را كوبيد؛ ابراهيم گفت : كيست ؟
گفت : على بن يقطينم .
ساربان گفت : على بن يقطين در خانه من چه مى كند؟
على گفت : بيا! كه كار مهمى پيش آمده است .
على ، ابراهيم را قسم داد تا اجازه ورود به او دهد، اجازه داد.
وقتى وارد شد، گفت : تا تو مرا نبخشى مولايم موسى بن جعفر عليه السلام اجازه ورودم نمى دهد.ابراهيم گفت : خدا تو را ببخشد.على ، ابراهيم را قسم داد كه روى گونه من بايد قدم بگذارى ، او نپذيرفت ؛ بار ديگر قسمش داد تا قبول كرد.
چندين بار پاى بر گونه على گذاشت .او در زير قدم ابراهيم مى گفت : خدايا! تو شاهد باش ، پس از آن جاى حركت كرد.و بر آن مركب سوار شد و در خانه موسى بن جعفر عليه السلام پياده گشت ؛ سپس آن حضرت به او اجازه ورود داد و از او گذشت .
در نتيجه ، اين داستان به ما آموخت كه با خلق خدا بايد خوشرفتارى كرد.
چنانكه خشنودى ابراهيم ساربان - كه قبلا مورد بى مهرى على بن يقطين قرار گرفته بود - موجب شد كه حج على ، قبول و امام عليه السلام هم از او راضى شود.
خصلتان ما فوقهما من الخير شى ء؛ الايمان بالله و النفع لعباد الله و خصلتان ما فوقهما من الشر شى ء؛ الشرك بالله و الضر لعباد الله .
دو خصلت است كه در خوبى ، چيزى از آنها برتر نيست ، ايمان به خدا و نفع براى بندگان خدا.
و دو خصلت است كه در بدى چيزى از آن دو بدتر نيست ، شرك به خدا و زيان براى بندگان خدا.
ز سيئات ، همى غافلى از پى حسناتى
داستان ابراهيم ساربان در زمان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مؤ يد اين مطلب است .
ابراهيم ساربان براى انجام كارى به خانه على بن يقطين وزير هارون رفت اما على بن يقطين اجازه ورود به او نداد.
روز بعد على بن يقطين در بين راه به آن حضرت برخورده عرض كرد :
آقاى من ! چه خطايى از من سر زده ؟
فرمود: تو را اجازه ندادم براى اينكه ابراهيم ساربان را اجازه ندادى .
خداى تعالى هم سعى حج تو را نمى پذيرد مگر اينكه ابراهيم از تو خشنود شود.
گفت : مولاى من ! چگونه مى توانم ابراهيم را از خود راضى كنم حال آنكه او در كوفه و من در مدينه .
فرمود: شامگاه تنها و بدون همراهان به بقيع برو! در آنجا مركبى هست بر آن سوار شو و بر در خانه ابراهيم فرود آى .
على چنان كرد.سوار بر آن مركب شد سپس خود را در خانه ابراهيم ديد، در را كوبيد؛ ابراهيم گفت : كيست ؟
گفت : على بن يقطينم .
ساربان گفت : على بن يقطين در خانه من چه مى كند؟
على گفت : بيا! كه كار مهمى پيش آمده است .
على ، ابراهيم را قسم داد تا اجازه ورود به او دهد، اجازه داد.
وقتى وارد شد، گفت : تا تو مرا نبخشى مولايم موسى بن جعفر عليه السلام اجازه ورودم نمى دهد.ابراهيم گفت : خدا تو را ببخشد.على ، ابراهيم را قسم داد كه روى گونه من بايد قدم بگذارى ، او نپذيرفت ؛ بار ديگر قسمش داد تا قبول كرد.
چندين بار پاى بر گونه على گذاشت .او در زير قدم ابراهيم مى گفت : خدايا! تو شاهد باش ، پس از آن جاى حركت كرد.و بر آن مركب سوار شد و در خانه موسى بن جعفر عليه السلام پياده گشت ؛ سپس آن حضرت به او اجازه ورود داد و از او گذشت .
در نتيجه ، اين داستان به ما آموخت كه با خلق خدا بايد خوشرفتارى كرد.
چنانكه خشنودى ابراهيم ساربان - كه قبلا مورد بى مهرى على بن يقطين قرار گرفته بود - موجب شد كه حج على ، قبول و امام عليه السلام هم از او راضى شود.
خصلتان ما فوقهما من الخير شى ء؛ الايمان بالله و النفع لعباد الله و خصلتان ما فوقهما من الشر شى ء؛ الشرك بالله و الضر لعباد الله .
دو خصلت است كه در خوبى ، چيزى از آنها برتر نيست ، ايمان به خدا و نفع براى بندگان خدا.
و دو خصلت است كه در بدى چيزى از آن دو بدتر نيست ، شرك به خدا و زيان براى بندگان خدا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر