سال دهم هجرت
در اين سال نيز آمدن وفدها و هيئتهايى كه به نمايندگى از طرف قبايل عرب به مدينه مىآمدند ادامه يافت و مدينه هر روز شاهد ورود اين هيئتها بود.
و چنانكه گفتهاند:در ماه ربيع الاخر رسول خدا(ص)خالد بن وليد را به سوى نجران فرستاد تا قبيله بنى حارث بن كعب را به اسلام دعوت كند و به او دستور داد تا سه روز اگر اسلام را نپذيرفتند با آنها بجنگد.
قبيله بنى حارث همان روزهاى نخست،اسلام را پذيرفتند و خالد نيز مدتى در ميان ايشان ماند تا وقتى كه به دستور رسول خدا(ص)با چند تن از بزرگان آنها به مدينه آمد و به دنبال آن رسول خدا(ص)على بن ابيطالب را براى جمع آورى و اخذ جزيه از اهل نجران و تعليم احكام و قضاوت در ميان مردم يمن بدان ناحيه فرستاد (1) .
در اين سال نيز آمدن وفدها و هيئتهايى كه به نمايندگى از طرف قبايل عرب به مدينه مىآمدند ادامه يافت و مدينه هر روز شاهد ورود اين هيئتها بود.
و چنانكه گفتهاند:در ماه ربيع الاخر رسول خدا(ص)خالد بن وليد را به سوى نجران فرستاد تا قبيله بنى حارث بن كعب را به اسلام دعوت كند و به او دستور داد تا سه روز اگر اسلام را نپذيرفتند با آنها بجنگد.
قبيله بنى حارث همان روزهاى نخست،اسلام را پذيرفتند و خالد نيز مدتى در ميان ايشان ماند تا وقتى كه به دستور رسول خدا(ص)با چند تن از بزرگان آنها به مدينه آمد و به دنبال آن رسول خدا(ص)على بن ابيطالب را براى جمع آورى و اخذ جزيه از اهل نجران و تعليم احكام و قضاوت در ميان مردم يمن بدان ناحيه فرستاد (1) .
مسافرت على(ع)به يمن
هنگامى كه على بن ابيطالب از طرف رسول خدا(ص)مأموريت يافت به يمن برود بدان حضرت عرض كرد:
اى رسول خدا مرا كه فرد جوانى هستم براى قضاوت در ميان مردم مىفرستى بااينكه من تاكنون داورى نكردهام؟رسول خدا(ص)دست به سينه على(ع)زد و گفت:
«اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه»
[خدايا قلبش را هدايت فرما و زبانش را از لغزش مصون و محفوظ بدار.]
على(ع)گويد:سوگند بدانكه جانم به دست اوست از آن پس هيچگاه در قضاوت ميان دو نفر ترديد براى من پيدا نشد.
و در امالى شيخ(ره)است كه چون پيغمبر خواست على(ع)را به يمن اعزام كند بدو سفارش كرده چنين گفت:
«يا على اوصيك بالدعاء فان معه الاجابة،و بالشكر فان معه المزيد،و اياك ان تخفر عهدا و تعين عليه و انهاك عن المكر فانه لا يحيق المكر السىء الا بأهله،و انهاك عن البغى فانه من بغى عليه لينصرنه الله».
[اى على تو را سفارش مىكنم به دعا زيرا اجابت با او قرين و همراه است،و به شكر و سپاسگزارى زيرا فزونى نعمت را به دنبال دارد.عهدى و پيمانى را كه بستهاى محترم بشمار و در صدد نقض آن برنيا و از مكر و حيله تو را بسختى نهى مىكنم زيرا حيله و نيرنگ بد به صاحبش باز مىگردد و تو را از ظلم و ستم نهى مىكنم زيرا كسى كه بر او ستم شود خداوند به طور حتم او را يارى خواهد كرد.]
على(ع)به يمن آمد و مدتى در ميان مردم آن ناحيه توقف و داورى كرد كه قسمتى از داوريهاى شگفتانگيز آن حضرت را در كتابهاى حديث ضبط كردهاند و اگر خداى تعالى توفيق داد شايد در جاى خود آنها را نقل كنيم و پس از انجام مأموريت با لشكريان خود به سوى مدينه حركت كرد و چون مطلع شد كه پيغمبر اسلام براى انجام حج به جانب مكه آمده راه خود را به سمت مكه كج كرده و هنگام حج در مكه به آن حضرت ملحق شد،به شرحى كه در صفحات آينده خواهيد خواند.
هنگامى كه على بن ابيطالب از طرف رسول خدا(ص)مأموريت يافت به يمن برود بدان حضرت عرض كرد:
اى رسول خدا مرا كه فرد جوانى هستم براى قضاوت در ميان مردم مىفرستى بااينكه من تاكنون داورى نكردهام؟رسول خدا(ص)دست به سينه على(ع)زد و گفت:
«اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه»
[خدايا قلبش را هدايت فرما و زبانش را از لغزش مصون و محفوظ بدار.]
على(ع)گويد:سوگند بدانكه جانم به دست اوست از آن پس هيچگاه در قضاوت ميان دو نفر ترديد براى من پيدا نشد.
و در امالى شيخ(ره)است كه چون پيغمبر خواست على(ع)را به يمن اعزام كند بدو سفارش كرده چنين گفت:
«يا على اوصيك بالدعاء فان معه الاجابة،و بالشكر فان معه المزيد،و اياك ان تخفر عهدا و تعين عليه و انهاك عن المكر فانه لا يحيق المكر السىء الا بأهله،و انهاك عن البغى فانه من بغى عليه لينصرنه الله».
[اى على تو را سفارش مىكنم به دعا زيرا اجابت با او قرين و همراه است،و به شكر و سپاسگزارى زيرا فزونى نعمت را به دنبال دارد.عهدى و پيمانى را كه بستهاى محترم بشمار و در صدد نقض آن برنيا و از مكر و حيله تو را بسختى نهى مىكنم زيرا حيله و نيرنگ بد به صاحبش باز مىگردد و تو را از ظلم و ستم نهى مىكنم زيرا كسى كه بر او ستم شود خداوند به طور حتم او را يارى خواهد كرد.]
على(ع)به يمن آمد و مدتى در ميان مردم آن ناحيه توقف و داورى كرد كه قسمتى از داوريهاى شگفتانگيز آن حضرت را در كتابهاى حديث ضبط كردهاند و اگر خداى تعالى توفيق داد شايد در جاى خود آنها را نقل كنيم و پس از انجام مأموريت با لشكريان خود به سوى مدينه حركت كرد و چون مطلع شد كه پيغمبر اسلام براى انجام حج به جانب مكه آمده راه خود را به سمت مكه كج كرده و هنگام حج در مكه به آن حضرت ملحق شد،به شرحى كه در صفحات آينده خواهيد خواند.
حجة الوداع
ماه ذى قعده سال دهم هجرت فرارسيد و رسول خدا(ص)طبق فرمان الهى عازمحج گرديد و به مردم نيز ابلاغ كرد براى انجام حج به همراه او در اين سفر آماده شوند و هدف مهمى كه رسول خدا(ص)داشت اين بود كه وظايف مسلمانان را در آن اجتماع بزرگ پس از پاك كردن محيط عربستان از شرك و بت پرستى به امر خدا تعيين كند و برنامه جهانى اسلام را به گوش همگان برساند .مردم مدينه و اطراف،وقتى مطلع شدند پيغمبر خدا مىخواهد امسال براى انجام حج به مكه برود با اشتياقى فراوان آماده شدند تا همراه پيامبر خود در اين سفر تاريخى در مراسم حج شركت كنند و برنامه حج را از رهبر بزرگوار خود بياموزند.
روز بيست و پنجم يا بيست و ششم ذى قعده بود كه كاروان عظيم حج كه به گفته برخى شماره آنان به صد هزار نفر مىرسيد،تحت رهبرى پيغمبر اسلام از مدينه بيرون آمده و در ذى الحليفه (مسجد شجره)لباس احرام پوشيده و تلبيه گفت و مسلمانان نيز به پيروى از آن حضرت جامه احرام پوشيده و لبيك گفتند.
رسول خدا(ص)بيش از شصت قربانى همراه خود آورده بود و روز چهارم ذى حجه بود كه به مكه وارد شد و طواف و نماز وسعى ميان صفا و مروه را انجام داد آن گاه به همراهان خود فرمود :هر كس قربانى همراه نياورده تقصير كند و از احرام خارج شود،ولى كسانى كه مانند من قربانى همراه آوردهاند تا وقتى مراسم قربانى را در منى انجام مىدهند به حال احرام بمانند .
در اينجا بود كه دوباره اختلاف ميان برخى از همراهان آن حضرت پديد آمد و بناى اجتهاد را گذارده تحت عنوان اينكه ما چگونه از احرام بيرون آمده و با زنى نزديك شويم اما رسول خدا در احرام باشد؟از انجام اين دستور خوددارى كرده و با اينكه قربانى همراه نداشتند از حال احرام خارج نشدند،كه از آن جمله به گفته جمعى از مورخين يكى هم عمر بن خطاب بود كه وقتى پيغمبر او را در حال احرام ديد از وى پرسيد:مگر قربانى همراه آوردهاى كه به حال احرام باقى هستى؟گفت نه،فرمود:پس چرا از حال احرام خارج نشدى؟پاسخ داد:براى من گوارا نيست كه شما در احرام باشى و من از احرام بيرون آيم!رسول خدا(ص)به او فرمود:
«انك لم تؤمن بهذا أبدا»[تو هرگز به اين حكم (2) ايمان نخواهى آورد!]
تدريجا وقتى مسلمانان از ناراحتى رسول خدا(ص)خبردار شدند به دستور آن حضرت عمل كرده و كسانى كه قربانى با خود نياورده بودند از احرام خارج شدند و لباسهاى معمولى خود را به تن كردند.
نزديكان رسول خدا(ص)و از آن جمله فاطمه(ع)دختر آن حضرت نيز كه جزء همراهان بود از احرام خارج شد و جامههاى خود را به تن كرد.
ماه ذى قعده سال دهم هجرت فرارسيد و رسول خدا(ص)طبق فرمان الهى عازمحج گرديد و به مردم نيز ابلاغ كرد براى انجام حج به همراه او در اين سفر آماده شوند و هدف مهمى كه رسول خدا(ص)داشت اين بود كه وظايف مسلمانان را در آن اجتماع بزرگ پس از پاك كردن محيط عربستان از شرك و بت پرستى به امر خدا تعيين كند و برنامه جهانى اسلام را به گوش همگان برساند .مردم مدينه و اطراف،وقتى مطلع شدند پيغمبر خدا مىخواهد امسال براى انجام حج به مكه برود با اشتياقى فراوان آماده شدند تا همراه پيامبر خود در اين سفر تاريخى در مراسم حج شركت كنند و برنامه حج را از رهبر بزرگوار خود بياموزند.
روز بيست و پنجم يا بيست و ششم ذى قعده بود كه كاروان عظيم حج كه به گفته برخى شماره آنان به صد هزار نفر مىرسيد،تحت رهبرى پيغمبر اسلام از مدينه بيرون آمده و در ذى الحليفه (مسجد شجره)لباس احرام پوشيده و تلبيه گفت و مسلمانان نيز به پيروى از آن حضرت جامه احرام پوشيده و لبيك گفتند.
رسول خدا(ص)بيش از شصت قربانى همراه خود آورده بود و روز چهارم ذى حجه بود كه به مكه وارد شد و طواف و نماز وسعى ميان صفا و مروه را انجام داد آن گاه به همراهان خود فرمود :هر كس قربانى همراه نياورده تقصير كند و از احرام خارج شود،ولى كسانى كه مانند من قربانى همراه آوردهاند تا وقتى مراسم قربانى را در منى انجام مىدهند به حال احرام بمانند .
در اينجا بود كه دوباره اختلاف ميان برخى از همراهان آن حضرت پديد آمد و بناى اجتهاد را گذارده تحت عنوان اينكه ما چگونه از احرام بيرون آمده و با زنى نزديك شويم اما رسول خدا در احرام باشد؟از انجام اين دستور خوددارى كرده و با اينكه قربانى همراه نداشتند از حال احرام خارج نشدند،كه از آن جمله به گفته جمعى از مورخين يكى هم عمر بن خطاب بود كه وقتى پيغمبر او را در حال احرام ديد از وى پرسيد:مگر قربانى همراه آوردهاى كه به حال احرام باقى هستى؟گفت نه،فرمود:پس چرا از حال احرام خارج نشدى؟پاسخ داد:براى من گوارا نيست كه شما در احرام باشى و من از احرام بيرون آيم!رسول خدا(ص)به او فرمود:
«انك لم تؤمن بهذا أبدا»[تو هرگز به اين حكم (2) ايمان نخواهى آورد!]
تدريجا وقتى مسلمانان از ناراحتى رسول خدا(ص)خبردار شدند به دستور آن حضرت عمل كرده و كسانى كه قربانى با خود نياورده بودند از احرام خارج شدند و لباسهاى معمولى خود را به تن كردند.
نزديكان رسول خدا(ص)و از آن جمله فاطمه(ع)دختر آن حضرت نيز كه جزء همراهان بود از احرام خارج شد و جامههاى خود را به تن كرد.
بازگشت على(ع)از يمن
پيش از اين گفته شد كه على(ع)هنگام حركت رسول خدا(ص)از مدينه،در يمن بود و از طرف پيغمبر اسلام(ص)مأموريت يافته بود براى گرفتن جزيه از اهل نجران و تعليم احكام اسلام و قضاوت ميان مردم يمن بدان ناحيه برود.
رسول خدا(ص)به سوى مكه حركت كرده بود كه مأموريت على بن ابيطالب تمام شد و به قصد مدينه حركت كرد و حلهها(و جامهها)يى را كه از اهل نجران گرفته بود همراه برداشته با لشكريان از يمن بيرون آمد و چون در راه مطلع شد كه رسول خدا(ص)به قصد حج به مكه آمده راه خود را كج كرد و همين كه به ميقاتگاه رسيد احرام بست و چون نمىدانست چگونه احرام ببندد در هنگام احرام نيت كرد و گفت:
«اللهم اهلالا كاهلال نبيك».
[بار خدايا به همان نيتى كه پيغمبر تو احرام بسته من هم احرام مىبندم.]
على(ع)براى ديدار پيغمبر اسلام لشكريان خود را در خارج شهر مكه گذارد و مردى را به جاى خود بر آنها امير ساخته و داخل مكه شد،و چون به نزد رسول خدا(ص)رسيد او را مانند خود در حال احرام ديد،اما وقتى به نزد همسرش فاطمه(س)آمد مشاهده كرد كه او از احرام خارج شده و لباسهاى معمولى به تن كرده است.
با تعجب پرسيد:چرا از احرام بيرون آمدهاى؟
فاطمه(ع)گفت:رسول خدا به ما دستور داد نيت عمره كنيم و از احرام خارج شويم.على(ع)به نزد رسول خدا(ص)بازگشت و گزارش كار و مأموريت خود را به اطلاع آن حضرت رسانيد.پيغمبر اسلام كه از ورود على(ع)و گزارش كارهايى را كه بخوبى انجام داده بود خوشحال به نظر مىرسيد،بدو فرمود:اكنون برخيز و به مسجد برو و طواف كن و از احرام بيرون آى.
على(ع)عرض كرد:من در وقت احرام اين گونه نيت كرده و گفتم:«اللهم اهلالا كاهلال نبيك»پيغمبر از او پرسيد:آيا قربانى همراه آوردهاى؟عرض كرد:نه،پيغمبر(ص)او را در قربانى خود شريك ساخته و دستور داد او نيز مانند خود پيغمبر به حال احرام باقى بماند.
پيش از اين گفته شد كه على(ع)هنگام حركت رسول خدا(ص)از مدينه،در يمن بود و از طرف پيغمبر اسلام(ص)مأموريت يافته بود براى گرفتن جزيه از اهل نجران و تعليم احكام اسلام و قضاوت ميان مردم يمن بدان ناحيه برود.
رسول خدا(ص)به سوى مكه حركت كرده بود كه مأموريت على بن ابيطالب تمام شد و به قصد مدينه حركت كرد و حلهها(و جامهها)يى را كه از اهل نجران گرفته بود همراه برداشته با لشكريان از يمن بيرون آمد و چون در راه مطلع شد كه رسول خدا(ص)به قصد حج به مكه آمده راه خود را كج كرد و همين كه به ميقاتگاه رسيد احرام بست و چون نمىدانست چگونه احرام ببندد در هنگام احرام نيت كرد و گفت:
«اللهم اهلالا كاهلال نبيك».
[بار خدايا به همان نيتى كه پيغمبر تو احرام بسته من هم احرام مىبندم.]
على(ع)براى ديدار پيغمبر اسلام لشكريان خود را در خارج شهر مكه گذارد و مردى را به جاى خود بر آنها امير ساخته و داخل مكه شد،و چون به نزد رسول خدا(ص)رسيد او را مانند خود در حال احرام ديد،اما وقتى به نزد همسرش فاطمه(س)آمد مشاهده كرد كه او از احرام خارج شده و لباسهاى معمولى به تن كرده است.
با تعجب پرسيد:چرا از احرام بيرون آمدهاى؟
فاطمه(ع)گفت:رسول خدا به ما دستور داد نيت عمره كنيم و از احرام خارج شويم.على(ع)به نزد رسول خدا(ص)بازگشت و گزارش كار و مأموريت خود را به اطلاع آن حضرت رسانيد.پيغمبر اسلام كه از ورود على(ع)و گزارش كارهايى را كه بخوبى انجام داده بود خوشحال به نظر مىرسيد،بدو فرمود:اكنون برخيز و به مسجد برو و طواف كن و از احرام بيرون آى.
على(ع)عرض كرد:من در وقت احرام اين گونه نيت كرده و گفتم:«اللهم اهلالا كاهلال نبيك»پيغمبر از او پرسيد:آيا قربانى همراه آوردهاى؟عرض كرد:نه،پيغمبر(ص)او را در قربانى خود شريك ساخته و دستور داد او نيز مانند خود پيغمبر به حال احرام باقى بماند.
بازگشت على(ع)به سوى لشكريان و فضيلتى از آن حضرت
رسول خدا(ص)بدو فرمود:اكنون به سوى لشكريان بازگرد و آنها را به شهر مكه بياور و هنگامى كه على(ع)پيش لشكريان بازگشت ديد مردى را كه به جاى خود منصوب داشته و بر لشكر امير ساخته بود پس از رفتن وى بارها را گشوده و جامههايى را كه از مردم نجران به عنوان جزيه گرفته بود ميان لشكريان تقسيم كرده و آنها نيز جامهها را پوشيدهاند.
على(ع)با ناراحتى به او پرخاش كرده فرمود:
اين چه كارى بود كردى؟و چرا پيش از آنكه بارها را به نزد رسول خدا ببريم باز كردى و به سربازان دادى؟
پاسخ داد:مىخواستم كه سربازان هنگام ورود به مكه جامه نو در تن داشته باشد.على(ع)دستور داد جامهها را از تن لشكريان بيرون آورده در بارها بگذارند و همان لباسهاى سابق را پوشيده به مكه بيايند.
اين جريان سبب شد كه چون لشكريان به نزد رسول خدا(ص)آمدند از على بن ابيطالب به آن حضرت شكايت كنند.
رسول خدا(ص)وقتى سخن لشكريان و شكايتشان را شنيد در ميان آنها بپا خاسته و فرمود:
«ارفعوا السنتكم عن على فانه خشن فى ذات الله،غير مداهن فى دينه».
[زبانهاى خود را از بدگويى درباره على ببنديد كه وى در مورد اجراى فرمان خدا سختگير است و اهل تملق و مداهنه نيست.]
رسول خدا(ص)بدو فرمود:اكنون به سوى لشكريان بازگرد و آنها را به شهر مكه بياور و هنگامى كه على(ع)پيش لشكريان بازگشت ديد مردى را كه به جاى خود منصوب داشته و بر لشكر امير ساخته بود پس از رفتن وى بارها را گشوده و جامههايى را كه از مردم نجران به عنوان جزيه گرفته بود ميان لشكريان تقسيم كرده و آنها نيز جامهها را پوشيدهاند.
على(ع)با ناراحتى به او پرخاش كرده فرمود:
اين چه كارى بود كردى؟و چرا پيش از آنكه بارها را به نزد رسول خدا ببريم باز كردى و به سربازان دادى؟
پاسخ داد:مىخواستم كه سربازان هنگام ورود به مكه جامه نو در تن داشته باشد.على(ع)دستور داد جامهها را از تن لشكريان بيرون آورده در بارها بگذارند و همان لباسهاى سابق را پوشيده به مكه بيايند.
اين جريان سبب شد كه چون لشكريان به نزد رسول خدا(ص)آمدند از على بن ابيطالب به آن حضرت شكايت كنند.
رسول خدا(ص)وقتى سخن لشكريان و شكايتشان را شنيد در ميان آنها بپا خاسته و فرمود:
«ارفعوا السنتكم عن على فانه خشن فى ذات الله،غير مداهن فى دينه».
[زبانهاى خود را از بدگويى درباره على ببنديد كه وى در مورد اجراى فرمان خدا سختگير است و اهل تملق و مداهنه نيست.]
فرازهايى از سخنان رسول خدا(ص)در عرفات
روز هشتم«روز ترويه»رسول خدا براى انجام مناسك حج عازم عرفات شد و شب را در منى توقف كرد و روز ديگر پس از طلوع آفتاب از منى حركت نمود و در عرفات فرود آمد.چند خطبه از رسول خدا(ص)در اين سفر در كتابهاى تاريخ و حديث نقل شده كه از آن جمله است خطبهاى را كه در عرفات روز نهم ذى حجه همچنان كه بر شتر سوار بود ايراد فرمود،كه ما ترجمه فرازهايى از آن را انتخاب كرده در زير براى شما نقل مىكنيم (3) :
«ستايش خداى را سزاست و او را مىستاييم و از او يارى مىجوييم و از وى آمرزش مىخواهيم و به سوى او باز مىگرديم و از شر بديهاى خويش و اعمال بد خود به خدا پناه مىبريم،هر كه را خدا هدايت كند كسى گمراهش نتواند كرد،و كسى را كه خدا گمراه كند ديگرى هدايتش نتواند نمود،و شهادت مىدهم كه معبودى جز خداى يگانه نيست،و گواهى دهم كه محمد بنده و رسول اوست.»
«اى بندگان خدا من شما را به پرهيزكارى و تقوى از خدا سفارش مىكنم و به فرمانبرداريش ترغيب مىنمايم و بدانچه نيكوست سخن را آغاز مىكنم.»
«اى مردم آنچه را براى شما بيان مىكنم از من بشنويد كه من نمىدانم،شايد پساز اين سال ديگر شما را در اينجا ديدار نكنم،اى مردم خونها و اموال شما تا هنگامى كه پروردگارتان را ملاقات كنيد بر يكديگر حرام است مانند حرمت اين روز و اين ماه و اين شهر(يعنى مكه) !آيا ابلاغ كردم!بار خدايا گواه باش.»
«هر كس امانتى نزد او هست به صاحبش بازگرداند...»
«اى مردم شيطان نوميد شد از اينكه در سرزمين شما او را بپرستند ولى راضى است كه در غير آن از اعمالى كه آنها را حقير مىشماريد اطاعت و فرمانبردارى شود...»
«اى مردم زنانتان بر شما حقى دارند و شما نيز بر آنها حقى داريد،حق شما بر زنهايتان اين است كه غير شما را به بسترشان در نياورند و كسى را كه از وى كراهت داريد بى اجازه شما به خانههاتان راه ندهند و كار زشت نكنند و اگر چنين كردند خدا به شما اجازه داده كه بر آنها سخت گيريد و بسترشان را ترك كنيد و مقدار اعتدال(كه آزار كننده و موجب جراحت و زخمى نباشد)آنها را كتك بزنيد،پس اگر خوددارى كرده و دست برداشتند و از شما اطاعت كردند روزى و پوشش آنها به طور متعارف به عهده شماست.كه براستى زنان اسير در دست شما هستند و در كار خويش اختيارى ندارند،آنها را به عنوان امانت و سپرده خدا گرفتهايد و به حكم كتاب خدا بر خود حلال كردهايد،از خدا بترسيد درباره زنان و با آنها به نيكى رفتار كنيد.»
«اى مردم براستى كه مؤمنان با يكديگر برادرند و براى هيچ كس مال برادرش جز از روى رضا و طيب خاطر حلال نيست،بار خدايا آيا ابلاغ كردم!خدايا تو گواه باش،مبادا پس از من به راه كفر بازگرديد كه گردن همديگر را بزنيد،زيرا من در ميان شما چيزى را به يادگار گذاردم كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نشويد:كتاب خدا و عترت من خاندانم!بار خدايا آيا ابلاغ كردم؟خدايا تو گواه باش.»
«اى مردم پروردگار شما يكى است،پدرتان نيز يكى است،همه از آدم هستيد و آدم از خاك است،براستى كه گرامىترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست،هيچ عربى را به عجمى برترى نيست جز به تقوى،آيا ابلاغ كردم!بار خدايا تو گواه باش!»
همه گفتند:آرى،فرمود:«حاضر به غايب برساند»!
رسول خدا(ص)در ميان آن جمعيت بسيار،روى شتر جمله جمله مىگفت و افرادى مانند ربيعة بن اميه و ديگران كه صداى رسايى داشتند سخنان آن حضرت راتكرار مىكردند و به گوش مردمى كه دورتر بودند مىرساندند.
بارى رسول خدا(ص)در آن سفر تاريخى احكام حج و حدود عرفات و مشعر و منى را نيز براى مسلمانان ذكر و تعيين كرد و چون روز عيد شد به منى آمد و پس از رمى جمره شتران قربانى را نحر كرد آن گاه به شخصى كه نامش«معمر بن عبد الله»بود دستور داد سرش را بتراشد و تا روز دوازدهم در منى بود و سپس به مكه آمد و بقيه اعمال حج را انجام داد.
روز هشتم«روز ترويه»رسول خدا براى انجام مناسك حج عازم عرفات شد و شب را در منى توقف كرد و روز ديگر پس از طلوع آفتاب از منى حركت نمود و در عرفات فرود آمد.چند خطبه از رسول خدا(ص)در اين سفر در كتابهاى تاريخ و حديث نقل شده كه از آن جمله است خطبهاى را كه در عرفات روز نهم ذى حجه همچنان كه بر شتر سوار بود ايراد فرمود،كه ما ترجمه فرازهايى از آن را انتخاب كرده در زير براى شما نقل مىكنيم (3) :
«ستايش خداى را سزاست و او را مىستاييم و از او يارى مىجوييم و از وى آمرزش مىخواهيم و به سوى او باز مىگرديم و از شر بديهاى خويش و اعمال بد خود به خدا پناه مىبريم،هر كه را خدا هدايت كند كسى گمراهش نتواند كرد،و كسى را كه خدا گمراه كند ديگرى هدايتش نتواند نمود،و شهادت مىدهم كه معبودى جز خداى يگانه نيست،و گواهى دهم كه محمد بنده و رسول اوست.»
«اى بندگان خدا من شما را به پرهيزكارى و تقوى از خدا سفارش مىكنم و به فرمانبرداريش ترغيب مىنمايم و بدانچه نيكوست سخن را آغاز مىكنم.»
«اى مردم آنچه را براى شما بيان مىكنم از من بشنويد كه من نمىدانم،شايد پساز اين سال ديگر شما را در اينجا ديدار نكنم،اى مردم خونها و اموال شما تا هنگامى كه پروردگارتان را ملاقات كنيد بر يكديگر حرام است مانند حرمت اين روز و اين ماه و اين شهر(يعنى مكه) !آيا ابلاغ كردم!بار خدايا گواه باش.»
«هر كس امانتى نزد او هست به صاحبش بازگرداند...»
«اى مردم شيطان نوميد شد از اينكه در سرزمين شما او را بپرستند ولى راضى است كه در غير آن از اعمالى كه آنها را حقير مىشماريد اطاعت و فرمانبردارى شود...»
«اى مردم زنانتان بر شما حقى دارند و شما نيز بر آنها حقى داريد،حق شما بر زنهايتان اين است كه غير شما را به بسترشان در نياورند و كسى را كه از وى كراهت داريد بى اجازه شما به خانههاتان راه ندهند و كار زشت نكنند و اگر چنين كردند خدا به شما اجازه داده كه بر آنها سخت گيريد و بسترشان را ترك كنيد و مقدار اعتدال(كه آزار كننده و موجب جراحت و زخمى نباشد)آنها را كتك بزنيد،پس اگر خوددارى كرده و دست برداشتند و از شما اطاعت كردند روزى و پوشش آنها به طور متعارف به عهده شماست.كه براستى زنان اسير در دست شما هستند و در كار خويش اختيارى ندارند،آنها را به عنوان امانت و سپرده خدا گرفتهايد و به حكم كتاب خدا بر خود حلال كردهايد،از خدا بترسيد درباره زنان و با آنها به نيكى رفتار كنيد.»
«اى مردم براستى كه مؤمنان با يكديگر برادرند و براى هيچ كس مال برادرش جز از روى رضا و طيب خاطر حلال نيست،بار خدايا آيا ابلاغ كردم!خدايا تو گواه باش،مبادا پس از من به راه كفر بازگرديد كه گردن همديگر را بزنيد،زيرا من در ميان شما چيزى را به يادگار گذاردم كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نشويد:كتاب خدا و عترت من خاندانم!بار خدايا آيا ابلاغ كردم؟خدايا تو گواه باش.»
«اى مردم پروردگار شما يكى است،پدرتان نيز يكى است،همه از آدم هستيد و آدم از خاك است،براستى كه گرامىترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست،هيچ عربى را به عجمى برترى نيست جز به تقوى،آيا ابلاغ كردم!بار خدايا تو گواه باش!»
همه گفتند:آرى،فرمود:«حاضر به غايب برساند»!
رسول خدا(ص)در ميان آن جمعيت بسيار،روى شتر جمله جمله مىگفت و افرادى مانند ربيعة بن اميه و ديگران كه صداى رسايى داشتند سخنان آن حضرت راتكرار مىكردند و به گوش مردمى كه دورتر بودند مىرساندند.
بارى رسول خدا(ص)در آن سفر تاريخى احكام حج و حدود عرفات و مشعر و منى را نيز براى مسلمانان ذكر و تعيين كرد و چون روز عيد شد به منى آمد و پس از رمى جمره شتران قربانى را نحر كرد آن گاه به شخصى كه نامش«معمر بن عبد الله»بود دستور داد سرش را بتراشد و تا روز دوازدهم در منى بود و سپس به مكه آمد و بقيه اعمال حج را انجام داد.
بازگشت رسول خدا(ص)و داستان غدير خم
كاروان عظيم حج،مناسك را تحت رهبرى پيشواى عظيم الشأن اسلام انجام داد و به دستور آن حضرت به سوى مدينه حركت كرد و در اين خلال جبرئيل نازل شد و دستور نصب و تعيين على(ع)را به خلافت و جانشينى در ميان مردم فرود آورده و رسول خدا(ص)مأمور به ابلاغ آن گرديد.
پيغمبر خدا به فكر عميقى فرو رفت و انديشه مىكرد تا چگونه اين فرمان را ابلاغ كند و چگونه مردمى كه در جريان صلح حديبيه حاضر نبودند زير بار آن صلحنامه بروند.و در همين سفر حجة الوداع،بسيارى از آنها از انجام يك دستور ساده سرباز زدند و آن بزرگوار را خشمگين ساختند حاضرند اين دستور مهم را بپذيرند؟پيغمبر اسلام همواره مىانديشيد كه آيا آنها حاضر به تسليم در برابر چنين دستور بزرگ و مهمى هستند؟!و آيا عكس العمل آنها در برابر اين فرمان چگونه خواهد بود؟همين افكار موجب شد تا ابلاغ اين دستور به تأخير افتد.
كاروان به نزديكى«جحفه»رسيد و با رسيدن به آن منطقه تدريجا راه قبايلى كه همراه آن حضرت بودند جدا مىشد،در اين وقت براى دومين بارـو يا بيشترـجبرئيل نازل شد و آيه زير را كه متضمن تأكيد بيشتر و تعجيل زيادترى در ابلاغ اين دستور بود بر آن حضرت فرود آورد كه خدا فرمود:
«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس». (4) [اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شد ابلاغ كن و اگر ابلاغ نكنى رسالتت را ابلاغ نكردهاى و خدا تو را از شر مردم نگاه مىدارد.]
آيه فوق،ضمن تأكيد و تعجيل در انجام اين دستور،موجب دلگرمى رسول خدا(ص)نيز گرديد و وعده صريح الهىـكه خدايت از شر مردم حفظ مىكندـخوف آن حضرت را از عكس العمل و واكنش مردم نيز برطرف كرد،و با نزول اين آيه با آن لحن قاطعى كه داشت ديگر تأمل جايز نبود.لذا رسول خدا(ص)كه در آن وقت به«غدير خم» (5) رسيده بود،دستور توقف داد و امر كرد تا آنها را كه از جلو رفته بودند بازگردانند و صبر كرد تا آنها نيز كه از دنبال مىآمدند رسيدند،سپس دستور داد زير درختهاى صحرايى را كه در آنجا قرار داشت،تميز كردند و منبرى از جهاز شتران ترتيب دادند و آن گاه كه روز هيجدهم ذى حجة الحرام بود در هنگام ظهر و وقت گرمى هوا بر جهاز شتران بالا رفت و خطبه بليغى ايراد فرمود كه در نقل برخى از جملهها و تقديم و تأخير آنها اختلافى در تواريخ ديده مىشود،و ما از ميان همه آنها يكى را از روى كتابهاى اهل سنت و جماعت انتخاب كرده ترجمه آن را در زير از نظر شما مىگذرانيم و تحقيق بيشتر را به عهده خواننده محترم مىگذاريم .
مرحوم علامه امينى در كتاب شريف الغدير(ج 1،ص 214)از كتاب الولاية محمد بن جرير طبرىـمفسر و مورخ بزرگ اهل سنت از زيد بن ارقمـنقل كرده كه رسول خدا(ص)در آن روز در برابر مردمـكه چنانكه پيش از اين اشاره شد حدود يكصد هزار نفر بودندـپس از حمد و ثناى الهىـدر حالى كه على را نزد خود نگاه داشته بودـچنين گفت:
«...همانا خداى تعالى به من وحى فرموده كه[آنچه از پروردگارت به تو نازل شده به مردم برسان و اگر ابلاغ نكنى رسالت خود را ابلاغ نكرده و خدايت از شر مردم حفظ خواهد كرد] (6) و جبرئيل از جانب خداى تعالى به من دستور داده تا در اينجابهايستم و به هر شخص سياه و سفيدى ابلاغ كنم كه على بن ابيطالب برادر و وصى و خليفه و امام پس از من است و من از جبرئيل خواستم كه از خدا بخواهد تا مرا از اين كار معاف دارد،زيرا مىدانم كه پرهيزكاران اندكاند و آزار كنندگان من و ملامتگرانى كه مرا در مورد توجه زياد و ملازمتى كه با على دارم سرزنش مىكنند بسيارند تا آنجا كه مرا شخص دهان بين و«گوش»خواندند و خداى تعالى دربارهشان فرمود:
«و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم» (7) .
[و بعضى از ايشان پيغمبر را اذيت كرده و گويند او گوش است،بگو براى شما گوش خيرى است .]
و اگر بخواهم نام آنها را ببرم و ايشان را معرفى كنم مىتوانم ولى با پنهان داشتن نامشان جوانمردى كردم،اما(با تمام اين احوال)خداوند راضى نشد جز آنكه دستورش را درباره على بن ابيطالب ابلاغ كنم.»
اى مردم بدانيد كه خداوند على را براى شما ولى و امام قرار داده و اطاعت او را بر هر شخصى واجب كرده است،حكمش روا و گفتارش مورد قبول است هر كس با او مخالفت كند از رحمت خدا دور و هر كس تصديقش كند مورد رحمت حق واقع شود.»
«اسمعوا و اطيعوا فان الله مولاكم و على امامكم».
[بشنويد و اطاعت كنيد كه همانا خدا مولاى شما و على امام شما است.]
سپس امامت تا روز قيامت ميان فرزندان من كه از صلب اويند مىباشد،حلالى جز آنچه خدا و رسولش حلال كردهاند نيست و حرام هم جز آنچه خدا و رسولش حرام كنند نيست،هيچ علمى نيست جز آنكه خدا در من جمع نمود و من نيز آن را به على منتقل كردم،پس او را رها نكنيد و گمراه نشويد و از فرمانبردارى او خوددارى نكنيد.
اوست كسى كه به حق هدايت كند و بدان عمل نمايد،هر كس منكر او گردد خداوند توبهاش را نپذيرد و او را نيامرزد،بر خدا حتم است كه چنين كند و او را براى هميشه بر عذاب سخت دچار سازد،تا جهان برپاست و خلق برجاست او برترين مردم پس از من خواهد بود،هر كه با او مخالفت كند ملعون است و اين گفتار من گفتارى است كه جبرئيل از طرف خداى تعالى به من گفته،پس هر كس بنگرد تا براىفرداى قيامت خود چه از پيش فرستد.
محكمات قرآن را بفهميد و از متشابهات آن پيروى نكنيد و اينها را كسى براى شما تفسير نكند جز اين شخص كه دستش را گرفتهام و بازويش را بلند كردهام!
ـو سپس براى معرفى او چنين فرمود:ـو من به شما اعلام مىكنم كه:
«من كنت مولاه فهذا على مولاه،و موالاتة من الله عز و جل انزلها على»[همانا هر كس من مولا و فرمانرواى او هستم،اين على مولاى اوست و موضوع فرمانروايى او چيزى است كه خداى عز و جل بر من نازل فرموده است.]
آگاه باشيد كه من ابلاغ كردم،آگاه باشيد كه من رساندم،آگاه باشيد كه شنواندم،آگاه باشيد كه آشكارا گفتم،امارت و پيشوايى مؤمنان پس از من براى أحدى جز او جايز نيست.
سپس على را به اندازهاى روى دست بلند كرد كه پاهاى على محاذى زانوهاى پيغمبر(ص)آمد آن گاه گفت:
«اى مردم اين مرد برادر و وصى و نگه دارنده علم من و جانشين من است بر هر كس كه به من ايمان آورده و بر من است تفسير كتاب پروردگارم.»
و در روايت ديگرى است كه دنبال آن فرمود:
«بار خدايا دوست بدار هر كس كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن بدارد،و لعنت كن كسى را كه منكر او شود و خشم كن بر كسى كه حقش را انكار كند...»
اين بود يكى از احاديثى كه يكى از بزرگان اهل سنت در مورد داستان غدير خم و نصب على (ع)به خلافت پس از پيغمبر(ص)روايت كرده و بدين مضمون بيش از سيصد و پنجاه تن از علماء و محدثين اهل سنت داستان غدير خم را نقل كردهاند و اسناد آن به يكصد و ده تن از اصحاب رسول خدا(ص)مىرسد و جمع بسيارى از علما درباره اسناد و طريق حديث غدير كتابهاى مستقل و جداگانه نوشتهاند كه يكى از آنها همين محمد بن جرير طبرى است كه اسناد آن را در دو جلد كتاب جمعآورى كرده است و خواننده محترم براى اطلاع بيشتر مىتواند به كتاب شريف عبقاتالانوار،جلد غدير،و الغدير،ج 1،احقاق الحق،ج 2،صص 502ـ415،ج 6،صص 368ـ225،غاية المرام صص 90ـ71 و ساير كتابهايى كه در اين باره نوشته شده است مراجعه نمايد و در ضمن از آياتى نيز كه درباره داستان غدير نازل گرديده مطلع شود.
و در بسيارى از اين روايات است كه در آغاز رسول خدا(ص)از آنها پرسيد:چه كسى بر آنها سزاوارتر و اولى است؟همه گفتند:خدا و رسولش داناترند،سپس پرسيد:آيا من مولاى شما نيستم و يا فرمود:آيا من از شما بر خودتان«اولى»نيستم؟گفتند:چرا!
و چون اين اعتراف را از آنها گرفت آن گاه شروع به سخنان گذشته كرده و على(ع)را به جانشينى و خلافت خود منصوب فرمود.
و عجيب اين است كه در بسيارى از همين احاديث نيز آمده كه چون مراسم مزبور به اتمام رسيد و خطبه پيغمبر تمام شد،عمر بن خطاب على(ع)را ديدار كرد و با اين جملات به او تبريك گفت :
«هينئا لك يا بن أبى طالب اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة».
[گوارا باد بر تو اى فرزند ابى طالب كه اكنون مولاى من و مولاى هر مرد با ايمان و زن با ايمان گشتى!]و نيز از ابى سعيد خدرى و ديگران نقل كردهاند كه پس از پايان مراسم مزبور حسان بن ثابت،شاعر معروف مسلمانان،از رسول خدا(ص)اجازه خواست تا در اين باره اشعارى بگويد و چون رخصت يافت اشعار زير را سرود:
يناديهم يوم الغدير نبيهم
بخم فاسمع بالرسول مناديا (8)
يقول فمن مولاكم و وليكم؟
فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا (9)
الهك مولانا و انت ولينا
و لم ترمنا فى الولاية عاصيا (10)
فقال له قم يا على فاننى
رضيتك من بعدى اماما و هاديا (11)
فمن كنت مولاه فهذا وليه
فكونوا له انصار صدق مواليا (12)
هناك دعا اللهم وال وليه
و كن للذى عادى عليا معاديا (13)
بارى پس از اين سخنرانى و انجام اين مسئوليت بزرگ الهى رسول خدا(ص)و همراهان به مدينه بازگشتند و روزهاى آخر ذى حجه و اواخر سال دهم بود كه وارد مدينه شد و پس از يكى دو روز هلال ماه محرم سال يازدهم در آمد و سال دهم را نيز بدين ترتيب پشت سر گذاردند.
پىنوشتها:
1.و در كامل ابن اثير و ارشاد مفيد است كه رسول خدا(ص)خالد را به يمن فرستاد تا مردم آن ناحيه را به اسلام دعوت كند و چون خالد نتوانست كارى انجام دهد و مردم دعوت او را نپذيرفتند پيغمبر اسلام(ص)على(ع)را مأمور كرد براى انجام اين كار بدان سو برود و چون على بدانجا رفت و نامه پيغمبر(ص)را برايشان خواند در يك روز همه قبيله همدان مسلمان شدند و رسول خدا(ص)دو بار گفت:درود بر همدان.
2.اشاره است به بدعتى كه عمر بعدها در حج تمتع گذارد و صريحا گفت:
«متعتان كانتا فى عهد رسول الله و انا أحرمهما»[دو متعه بود كه در زمان رسول خدا حلال بود و من آن دو را حرام كردم يكى متعه زنان ديگرى متعه حج.]و عجيب است كه چون از برخى پيروان او سؤال مىشود اين چه كارى بود كه عمر كرد؟مىگويند:او هم مانند پيغمبر مجتهد بود و اجتهاد كرد!
3.و تمامى آن در تحف العقول،خصال صدوق،سيره ابن هشام،نهج الفصاحة و غيره با مختصر اختلافى نقل شده،هر كه خواهد به كتابهاى مترجم مذكور مراجعه نمايد.
4.سوره مائده: .67
5.«غدير»در لغت به زمينها و جاهاى گودى كه در زمستان و بهار آب باران در آن جمع مىشد و در تابستان خشك مىگرديد گفته مىشود و«خم»نام آن سرزمين است كه آن غدير در آن بوده و فاصله«غدير خم»تا جحفه براى كسى كه از مكه به مدينه مىرود دو ميل راه است.
6.متن آيه و ترجمهاش گذشت.
7.سوره توبه،آيه .61
8.پيامبر بزرگوارشان در روز غدير خم آنها را ندا كرد و با چه آواز رسايى فرمود كه همگى شنيدند.
9.فرمود:مولا و ولى شما كيست؟همگى بدون پرده پوشى گفتند:
10.خداى تو مولاى ماست و تو ولى ما هستى و در اين مورد از ما نافرمانى نديدهاى.
11.در اين وقت به على گفت:اى على برخيز كه من تو را پس از خود به امامت و رهبرى انتخاب كردم.
12.پس هر كه من مولاى اويم اين مرد ولى اوست پس ياران باوفايى براى او باشيد و دوستدار .
13.و در اينجا بود كه دعا كرده گفت:خدايا ولى او را دوست بدار و براى كسى كه على را دشمن دارد،دشمن باش.
كاروان عظيم حج،مناسك را تحت رهبرى پيشواى عظيم الشأن اسلام انجام داد و به دستور آن حضرت به سوى مدينه حركت كرد و در اين خلال جبرئيل نازل شد و دستور نصب و تعيين على(ع)را به خلافت و جانشينى در ميان مردم فرود آورده و رسول خدا(ص)مأمور به ابلاغ آن گرديد.
پيغمبر خدا به فكر عميقى فرو رفت و انديشه مىكرد تا چگونه اين فرمان را ابلاغ كند و چگونه مردمى كه در جريان صلح حديبيه حاضر نبودند زير بار آن صلحنامه بروند.و در همين سفر حجة الوداع،بسيارى از آنها از انجام يك دستور ساده سرباز زدند و آن بزرگوار را خشمگين ساختند حاضرند اين دستور مهم را بپذيرند؟پيغمبر اسلام همواره مىانديشيد كه آيا آنها حاضر به تسليم در برابر چنين دستور بزرگ و مهمى هستند؟!و آيا عكس العمل آنها در برابر اين فرمان چگونه خواهد بود؟همين افكار موجب شد تا ابلاغ اين دستور به تأخير افتد.
كاروان به نزديكى«جحفه»رسيد و با رسيدن به آن منطقه تدريجا راه قبايلى كه همراه آن حضرت بودند جدا مىشد،در اين وقت براى دومين بارـو يا بيشترـجبرئيل نازل شد و آيه زير را كه متضمن تأكيد بيشتر و تعجيل زيادترى در ابلاغ اين دستور بود بر آن حضرت فرود آورد كه خدا فرمود:
«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس». (4) [اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شد ابلاغ كن و اگر ابلاغ نكنى رسالتت را ابلاغ نكردهاى و خدا تو را از شر مردم نگاه مىدارد.]
آيه فوق،ضمن تأكيد و تعجيل در انجام اين دستور،موجب دلگرمى رسول خدا(ص)نيز گرديد و وعده صريح الهىـكه خدايت از شر مردم حفظ مىكندـخوف آن حضرت را از عكس العمل و واكنش مردم نيز برطرف كرد،و با نزول اين آيه با آن لحن قاطعى كه داشت ديگر تأمل جايز نبود.لذا رسول خدا(ص)كه در آن وقت به«غدير خم» (5) رسيده بود،دستور توقف داد و امر كرد تا آنها را كه از جلو رفته بودند بازگردانند و صبر كرد تا آنها نيز كه از دنبال مىآمدند رسيدند،سپس دستور داد زير درختهاى صحرايى را كه در آنجا قرار داشت،تميز كردند و منبرى از جهاز شتران ترتيب دادند و آن گاه كه روز هيجدهم ذى حجة الحرام بود در هنگام ظهر و وقت گرمى هوا بر جهاز شتران بالا رفت و خطبه بليغى ايراد فرمود كه در نقل برخى از جملهها و تقديم و تأخير آنها اختلافى در تواريخ ديده مىشود،و ما از ميان همه آنها يكى را از روى كتابهاى اهل سنت و جماعت انتخاب كرده ترجمه آن را در زير از نظر شما مىگذرانيم و تحقيق بيشتر را به عهده خواننده محترم مىگذاريم .
مرحوم علامه امينى در كتاب شريف الغدير(ج 1،ص 214)از كتاب الولاية محمد بن جرير طبرىـمفسر و مورخ بزرگ اهل سنت از زيد بن ارقمـنقل كرده كه رسول خدا(ص)در آن روز در برابر مردمـكه چنانكه پيش از اين اشاره شد حدود يكصد هزار نفر بودندـپس از حمد و ثناى الهىـدر حالى كه على را نزد خود نگاه داشته بودـچنين گفت:
«...همانا خداى تعالى به من وحى فرموده كه[آنچه از پروردگارت به تو نازل شده به مردم برسان و اگر ابلاغ نكنى رسالت خود را ابلاغ نكرده و خدايت از شر مردم حفظ خواهد كرد] (6) و جبرئيل از جانب خداى تعالى به من دستور داده تا در اينجابهايستم و به هر شخص سياه و سفيدى ابلاغ كنم كه على بن ابيطالب برادر و وصى و خليفه و امام پس از من است و من از جبرئيل خواستم كه از خدا بخواهد تا مرا از اين كار معاف دارد،زيرا مىدانم كه پرهيزكاران اندكاند و آزار كنندگان من و ملامتگرانى كه مرا در مورد توجه زياد و ملازمتى كه با على دارم سرزنش مىكنند بسيارند تا آنجا كه مرا شخص دهان بين و«گوش»خواندند و خداى تعالى دربارهشان فرمود:
«و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم» (7) .
[و بعضى از ايشان پيغمبر را اذيت كرده و گويند او گوش است،بگو براى شما گوش خيرى است .]
و اگر بخواهم نام آنها را ببرم و ايشان را معرفى كنم مىتوانم ولى با پنهان داشتن نامشان جوانمردى كردم،اما(با تمام اين احوال)خداوند راضى نشد جز آنكه دستورش را درباره على بن ابيطالب ابلاغ كنم.»
اى مردم بدانيد كه خداوند على را براى شما ولى و امام قرار داده و اطاعت او را بر هر شخصى واجب كرده است،حكمش روا و گفتارش مورد قبول است هر كس با او مخالفت كند از رحمت خدا دور و هر كس تصديقش كند مورد رحمت حق واقع شود.»
«اسمعوا و اطيعوا فان الله مولاكم و على امامكم».
[بشنويد و اطاعت كنيد كه همانا خدا مولاى شما و على امام شما است.]
سپس امامت تا روز قيامت ميان فرزندان من كه از صلب اويند مىباشد،حلالى جز آنچه خدا و رسولش حلال كردهاند نيست و حرام هم جز آنچه خدا و رسولش حرام كنند نيست،هيچ علمى نيست جز آنكه خدا در من جمع نمود و من نيز آن را به على منتقل كردم،پس او را رها نكنيد و گمراه نشويد و از فرمانبردارى او خوددارى نكنيد.
اوست كسى كه به حق هدايت كند و بدان عمل نمايد،هر كس منكر او گردد خداوند توبهاش را نپذيرد و او را نيامرزد،بر خدا حتم است كه چنين كند و او را براى هميشه بر عذاب سخت دچار سازد،تا جهان برپاست و خلق برجاست او برترين مردم پس از من خواهد بود،هر كه با او مخالفت كند ملعون است و اين گفتار من گفتارى است كه جبرئيل از طرف خداى تعالى به من گفته،پس هر كس بنگرد تا براىفرداى قيامت خود چه از پيش فرستد.
محكمات قرآن را بفهميد و از متشابهات آن پيروى نكنيد و اينها را كسى براى شما تفسير نكند جز اين شخص كه دستش را گرفتهام و بازويش را بلند كردهام!
ـو سپس براى معرفى او چنين فرمود:ـو من به شما اعلام مىكنم كه:
«من كنت مولاه فهذا على مولاه،و موالاتة من الله عز و جل انزلها على»[همانا هر كس من مولا و فرمانرواى او هستم،اين على مولاى اوست و موضوع فرمانروايى او چيزى است كه خداى عز و جل بر من نازل فرموده است.]
آگاه باشيد كه من ابلاغ كردم،آگاه باشيد كه من رساندم،آگاه باشيد كه شنواندم،آگاه باشيد كه آشكارا گفتم،امارت و پيشوايى مؤمنان پس از من براى أحدى جز او جايز نيست.
سپس على را به اندازهاى روى دست بلند كرد كه پاهاى على محاذى زانوهاى پيغمبر(ص)آمد آن گاه گفت:
«اى مردم اين مرد برادر و وصى و نگه دارنده علم من و جانشين من است بر هر كس كه به من ايمان آورده و بر من است تفسير كتاب پروردگارم.»
و در روايت ديگرى است كه دنبال آن فرمود:
«بار خدايا دوست بدار هر كس كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن بدارد،و لعنت كن كسى را كه منكر او شود و خشم كن بر كسى كه حقش را انكار كند...»
اين بود يكى از احاديثى كه يكى از بزرگان اهل سنت در مورد داستان غدير خم و نصب على (ع)به خلافت پس از پيغمبر(ص)روايت كرده و بدين مضمون بيش از سيصد و پنجاه تن از علماء و محدثين اهل سنت داستان غدير خم را نقل كردهاند و اسناد آن به يكصد و ده تن از اصحاب رسول خدا(ص)مىرسد و جمع بسيارى از علما درباره اسناد و طريق حديث غدير كتابهاى مستقل و جداگانه نوشتهاند كه يكى از آنها همين محمد بن جرير طبرى است كه اسناد آن را در دو جلد كتاب جمعآورى كرده است و خواننده محترم براى اطلاع بيشتر مىتواند به كتاب شريف عبقاتالانوار،جلد غدير،و الغدير،ج 1،احقاق الحق،ج 2،صص 502ـ415،ج 6،صص 368ـ225،غاية المرام صص 90ـ71 و ساير كتابهايى كه در اين باره نوشته شده است مراجعه نمايد و در ضمن از آياتى نيز كه درباره داستان غدير نازل گرديده مطلع شود.
و در بسيارى از اين روايات است كه در آغاز رسول خدا(ص)از آنها پرسيد:چه كسى بر آنها سزاوارتر و اولى است؟همه گفتند:خدا و رسولش داناترند،سپس پرسيد:آيا من مولاى شما نيستم و يا فرمود:آيا من از شما بر خودتان«اولى»نيستم؟گفتند:چرا!
و چون اين اعتراف را از آنها گرفت آن گاه شروع به سخنان گذشته كرده و على(ع)را به جانشينى و خلافت خود منصوب فرمود.
و عجيب اين است كه در بسيارى از همين احاديث نيز آمده كه چون مراسم مزبور به اتمام رسيد و خطبه پيغمبر تمام شد،عمر بن خطاب على(ع)را ديدار كرد و با اين جملات به او تبريك گفت :
«هينئا لك يا بن أبى طالب اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة».
[گوارا باد بر تو اى فرزند ابى طالب كه اكنون مولاى من و مولاى هر مرد با ايمان و زن با ايمان گشتى!]و نيز از ابى سعيد خدرى و ديگران نقل كردهاند كه پس از پايان مراسم مزبور حسان بن ثابت،شاعر معروف مسلمانان،از رسول خدا(ص)اجازه خواست تا در اين باره اشعارى بگويد و چون رخصت يافت اشعار زير را سرود:
يناديهم يوم الغدير نبيهم
بخم فاسمع بالرسول مناديا (8)
يقول فمن مولاكم و وليكم؟
فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا (9)
الهك مولانا و انت ولينا
و لم ترمنا فى الولاية عاصيا (10)
فقال له قم يا على فاننى
رضيتك من بعدى اماما و هاديا (11)
فمن كنت مولاه فهذا وليه
فكونوا له انصار صدق مواليا (12)
هناك دعا اللهم وال وليه
و كن للذى عادى عليا معاديا (13)
بارى پس از اين سخنرانى و انجام اين مسئوليت بزرگ الهى رسول خدا(ص)و همراهان به مدينه بازگشتند و روزهاى آخر ذى حجه و اواخر سال دهم بود كه وارد مدينه شد و پس از يكى دو روز هلال ماه محرم سال يازدهم در آمد و سال دهم را نيز بدين ترتيب پشت سر گذاردند.
پىنوشتها:
1.و در كامل ابن اثير و ارشاد مفيد است كه رسول خدا(ص)خالد را به يمن فرستاد تا مردم آن ناحيه را به اسلام دعوت كند و چون خالد نتوانست كارى انجام دهد و مردم دعوت او را نپذيرفتند پيغمبر اسلام(ص)على(ع)را مأمور كرد براى انجام اين كار بدان سو برود و چون على بدانجا رفت و نامه پيغمبر(ص)را برايشان خواند در يك روز همه قبيله همدان مسلمان شدند و رسول خدا(ص)دو بار گفت:درود بر همدان.
2.اشاره است به بدعتى كه عمر بعدها در حج تمتع گذارد و صريحا گفت:
«متعتان كانتا فى عهد رسول الله و انا أحرمهما»[دو متعه بود كه در زمان رسول خدا حلال بود و من آن دو را حرام كردم يكى متعه زنان ديگرى متعه حج.]و عجيب است كه چون از برخى پيروان او سؤال مىشود اين چه كارى بود كه عمر كرد؟مىگويند:او هم مانند پيغمبر مجتهد بود و اجتهاد كرد!
3.و تمامى آن در تحف العقول،خصال صدوق،سيره ابن هشام،نهج الفصاحة و غيره با مختصر اختلافى نقل شده،هر كه خواهد به كتابهاى مترجم مذكور مراجعه نمايد.
4.سوره مائده: .67
5.«غدير»در لغت به زمينها و جاهاى گودى كه در زمستان و بهار آب باران در آن جمع مىشد و در تابستان خشك مىگرديد گفته مىشود و«خم»نام آن سرزمين است كه آن غدير در آن بوده و فاصله«غدير خم»تا جحفه براى كسى كه از مكه به مدينه مىرود دو ميل راه است.
6.متن آيه و ترجمهاش گذشت.
7.سوره توبه،آيه .61
8.پيامبر بزرگوارشان در روز غدير خم آنها را ندا كرد و با چه آواز رسايى فرمود كه همگى شنيدند.
9.فرمود:مولا و ولى شما كيست؟همگى بدون پرده پوشى گفتند:
10.خداى تو مولاى ماست و تو ولى ما هستى و در اين مورد از ما نافرمانى نديدهاى.
11.در اين وقت به على گفت:اى على برخيز كه من تو را پس از خود به امامت و رهبرى انتخاب كردم.
12.پس هر كه من مولاى اويم اين مرد ولى اوست پس ياران باوفايى براى او باشيد و دوستدار .
13.و در اينجا بود كه دعا كرده گفت:خدايا ولى او را دوست بدار و براى كسى كه على را دشمن دارد،دشمن باش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر