قسمت 59 - زندگینامه حضرت محمد ( ص )

فرستادگان بنى عامر و توطئه قتل پيغمبر اسلام

در آغاز نقل حوادث سال نهم گفته شد كه در اين سال چون اسلام در سراسر جزيرة العرب انتشار يافت و دشمنان اسلام يكى پس از ديگرى شكست خورده و تسليم شدند قبايل و گروههاى مختلفى و حتى پيروان مذاهب ديگر نيز هيئتهايى مركب از سران و بزرگان خويش به مدينه مى‏فرستادند تا از نزديك با رسول خدا(ص)آشنا شده و اسلام را بپذيرند و يا آنكه پيمان صلحى با او امضا كرده و در كنار مسلمانان تحت شرايطى با آسايش زندگى كنند،اين هيئتها به قدرى زياد بودند كه آن سال را سال«وفود»ناميدند.

از آن جمله هيئتى از طرف بنى عامر كه به سركشى و شرارت معروف بودند و عده‏اى از مسلمانان را ناجوانمردانه در حادثه«بئر معونه» (1) به قتل رسانيده بودند به سركردگى سران خود به نام عامر بن طفيل،اربد بن قيس و جبار بن سلمى به مدينه آمدند تا مسلمان شوند.

افراد قبيله مزبور به استثناى آن چند نفر سران آنها روى صفاى دل و ايمان،به مدينه آمدند و نقشه‏اى نداشتند.

اما عامر بن طفيل و اربد با يكديگر توطئه كرده بودند كه چون به مدينه و محضر پيغمبر اسلام آمدند عامر آن حضرت را به گفتگو سرگرم كند و أربد با شمشير رسول خدا(ص)را بكشد .

هيئت بنى عامر وارد مجلس رسول خدا شدند و هر يك در گوشه‏اى نشستند تنها عامر بن طفيل بود كه نزديك پيغمبر خدا آمد و شروع به مذاكره با آن حضرت و اسلام خود و قبيله‏اش نمود و گاهگاهى هم از زير چشم به أربد كه نزديك‏پيغمبر(ص)ايستاده بود نگاه و اشاره مى‏كرد كه توطئه را اجرا كند،اما بر خلاف انتظار أربد را مى‏ديد كه بى‏حركت و آرام ايستاده و كارى نمى‏كند.

سرانجام خسته شد و بدون آنكه اسلام بياورد از جا برخاسته به سوى ديار خود حركت كرد و هنگامى كه مى‏خواست برود دشمنى خود را با اسلام و پيغمبر اظهار كرده و بلكه آن حضرت را به جنگ با سپاهيان بسيار تهديد نموده گفت:

اين شهر را براى جنگ با تو از سواره و پياده پر خواهم كرد!

رسول خدا(ص)با كمال خونسردى نگاهى به او كرده و پاسخى به او نداد و تنها از خدا خواست تا شر او و أربد را از آن حضرت بگرداند.

عامر و همراهان از شهر خارج شدند و در راه كه مى‏رفتند رو به أربد كرده گفت:چرا كارى را كه قرار بود انجام ندادى؟

گفت:به خدا سوگند هر بار كه تصميم گرفتم شمشير را بيرون آورم تو را مى‏ديدم كه ميان من و محمد حائل شده‏اى كه اگر شمشير مى‏زدم به تو مى‏خورد،و من چگونه مى‏توانستم تو را به قتل رسانم!

بنى عامر به سوى ديار خود بازگشتند و بجز عامر و أربد و جبار همگى اسلام اختيار كرده و مراتب وفادارى خود را به رسول خدا(ص)ابراز داشته بودند و عامر و أربد نيز به نفرين رسول خدا(ص)دچار گشتند،زيرا عامر در راه به مرض خناق دچار شد و در خانه زنى از بنى سلول از اين جهان رخت بربست و همراهانش او را در همانجا دفن كردند (2) و أربد نيز پس از ورود به ديار بنى عامر و گذشتن يكى دو روز از ورود خود به صاعقه دچار شد و مرد.
 
ساير وفدها و هيئتها

وفدها و هيئتهاى ديگرى كه از قبايل عرب در اين سال و يا اوايل سال دهم براى ديدار پيغمبر اسلام و يا معاهده و پيمان به مدينه آمدند،بسيارند كه چون عموما طرزبرخورد آنها با رسول خدا(ص)و اسلامشان به يك نحو بوده لزومى نداشت كه به طور تفصيل شرح حال يك يك را بيان كنيم و از اين رو نام جمعى از آنها را فهرست‏وار با مختصر تذكرى در هر جا لازم بود براى شما نقل كرده و حوادث سال نهم را به پايان مى‏رسانيم.
 
فرستاده بنى سعد

از آن جمله فرستاده بنى سعد است كه نامش ضمام بن ثعلبه بود و چون به نزد رسول خدا(ص)آمد و سؤالاتى كرده و پاسخ شنيد،مسلمان شد و سپس به نزد قوم خود بازگشته و چون براى شنيدن سخنان او جمع شدند نخستين سخنى را كه گفت اين بود كه فرياد زد:

مرگ بر لات و عزى!

و چون مردم به او گفتند:اى ضمام بترس از اينكه از خشم آن دو به بيمارى برص،جذام و جنون مبتلا شوى؟

گفت:به خدا سوگند آن دو هيچ سود و زيانى ندارند...و به دنبال آن مردم را به اسلام دعوت كرد و به گفته ابن عباس تمامى آنها دين اسلام را پذيرفتند.
 
فرستادگان عبد القيس

و از آن جمله جارود بن عمرو بود كه با چند تن به عنوان نمايندگان عبد القيس به مدينه آمدند و چون رسول خدا(ص)اسلام را بر ايشان عرضه كرد جارود گفت:اگر من مسلمان شوم قرض مرا ادا مى‏كنى؟فرمود:آرى.و بدين ترتيب مسلمان شد و به نزد قوم خود بازگشت و بعدها از مسلمانان خوش عقيده و ثابت قدم گرديد و در برابر كسانى از قوم خود كه مرتد شدند استقامت و پايدارى زيادى كرد.
 
فرستادگان بنى حنيفه

قبيله بنى حنيفه همان قبيله مسيلمه بودند كه به همراه مسيلمه به مدينه آمدند وهمگى مسلمان شده پيغمبر(ص)به هر يك از آنها چيزى عطا فرمود و سهمى نيز به مسيلمه داد ولى پس از آنكه به ديار خود بازگشتند مسيلمه مرتد شده ادعاى نبوت و پيغمبرى كرد و به«مسيلمه كذاب»معروف شد و مدعى شد كه من با محمد در امر نبوت شريك هستم و جملاتى را روى سجع و قافيه تنظيم كرد و گفت:اينها را جبرئيل بر من نازل كرده كه از آن جمله بود:

«لقد أعطيناك الجماهر،فصل لربك و جاهر،ان مبغضك رجل كافر»

و يا اينكه نقل شده كه در مقام معارضه با سوره بروج گفت:

«و الارض ذات المروج،و النساء ذات الفروج،و الخيل ذات السروج،و نحن عليهما نموج...»

و امثال اين گونه جملات خنده‏آور و بى‏محتوايى كه به او نسبت داده شده و حكايت از سبك مغزى و در عين حال زبردستى او در جور كردن جملات عربى و فريب دادن توده مردم مى‏كند،گرچه برخى در انتساب آنها به مسيلمه ترديد كرده و احتمال داده‏اند كه آنها مربوط به اسود عنسى باشد كه معاصر با مسيلمه بود و در يمن ادعاى نبوت كرد.

و ابن هشام در سيرة نقل كرده كه مسيلمه نامه‏اى به پيغمبر اسلام نوشت بدين مضمون:

«اما بعد فانى قد اشركت فى الامر معك و ان لنا نصف الارض و لقريش نصف الارض و لكن قريشا قوم يعتدون» (3)

و رسول خدا(ص)در پاسخش نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم،من محمد رسول الله الى مسيلمة الكذاب،السلام على من اتبع الهدى اما بعد فان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبةللمتقين».

[به نام خداى بخشاينده و مهربان،اين نامه‏اى است از محمد رسول خدا به مسيلمه كذاب،درود بر كسانى كه از هدايت پيروى كنند،اما بعد زمين متعلق به خداست و به هر كس از بندگان خود كه بخواهد واگذار مى‏كند،و سرانجام نيك از آن پرهيزكاران است.]

و از كارهاى مسيلمه اين بود كه نماز را از امت خود برداشت و شراب و زنا را برايشان حلال كرد.از معجزات او نيز آن بود كه زنى نزد وى آمده گفت:نخلستان ما خشك شده دعايى كن تا چاههاى ما پر آب شود،زيرا محمد براى قوم خود دعا كرد و چاههاى خشك پر از آب شده است .مسيلمه پرسيد:محمد چه كرد؟زن گفت:ظرف آبى را خواسته و دعايى خواند و قدر از آن را در دهان خود مضمضه كرد و در چاه ريخت.

مسيلمه نيز چنين كرد و چون آن آب را در چاهها ريختند يكسره آب چاهها خشك شد.

و ديگر آنكه مردى به نزد او آمد گفت:محمد براى فرزندان اصحاب خود دعا مى‏كند تو هم درباره فرزند من دعايى كن!مسيلمه دستى به سر كودك آن مرد كشيد و سرش طاس شد!
 
وفد بنى زبيد

عمرو بن معدى كربـشاعر معروف و شجاع نامى عربـاز قبيله بنى زبيد بود كه در همين سال به همراه جمعى از مردان قبيله خود به مدينه آمده اسلام اختيار نمود.ولى چنانكه مورخين نقل كرده‏اند پس از رحلت رسول خدا(ص)از اسلام خارج گرديده و مرتد شد،ولى دوباره پس از زد و خوردى كه با خالد بن سعيد بن عاص كرده و داستانى كه با ابو بكر داشت مسلمان شد و در جنگ يرموك و قادسيه و جنگ نهاوند نيز شركت جست و سرانجام در سال 21 هجرى در نزديكيهاى نهاوند و يا در رى رخت از جهان بربست و از دنيا رفت.
 
وفد كنده

و از جمله وفدها فرستادگان قبيله كنده بودند كه از يمن آمده و اشعث بن قيس نيز با آنها بود و شماره نفرات آنها را تا هشتاد نفر ذكر كرده‏اند كه جامه‏هاى قيمتى بر تن كرده و سرها را شانه زده و سرمه بر چشم كشيده بودند و با وضع مخصوصى به مدينه آمدند.

وفدهاى ديگرى نيز از قبائل«ازد»،مردم«جرش»،«بنى حارث»،قبايل«همدان»،«طى» (4) و غيره به مدينه آمده و اسلام اختيار كردند و به طور كلى كمتر قبيله و يا نقطه‏اى در عربستان مانده بودند كه در سال نهم و يا اوايل سال دهم مردم آن مسلمان نشده و از شرك و بت‏پرستى دست برنداشته باشند.و به هر حال سال نهم براى اسلام و مسلمين و پيشرفت هدف مقدس توحيد سالى پربركت و بزرگ بود.

پى‏نوشتها:

1.به شرحى كه در حوادث سال چهارم گذشت.

2.و اين گفتار او به عنوان«ضرب المثل»معروف شد كه در وقت مرگ با كمال تأسف پيوسته مى‏گفت :«غدة كغدة البعير و موتا فى بيت سلولية»!

[خناقى چون خناق شتران،و مرگى در خانه زن سلولى!]

3.[من در امر نبوت با تو شريك هستم و نيمى از زمين متعلق به ما دو نفر،و نيم ديگر مال قريش است ولى قريش مردمى متجاوز هستند.]

4.پيش از اين داستان آمدن عدى بن حاتم طايى و زيد الخير را كه هر دو از قبيله«طى»بودند به تفصيل نقل كرده‏ايم.

هیچ نظری موجود نیست: